© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 حمیرا نکهت دستگیر زاده

    

 

                                                      دیداری در متن

 

 

می پرسیدم شاعران کلان ما کی  ها هستندمی گفتند و یکی از نام ها واصف باختری بود . شعر هایش را ندیده بودم ، نخوانده ام  من که همیشه مجله های ایرانی را ورق گردانی میکردم و کتاب های شعر میخریدم ، شعر های شاملو و فروغ و سپهری واخوان  و ...را از بر داشتم ؛ دنبال شعر واصف باختری میگشتم نمی یافتم . عجب روزگاری ! نه کتابی از لطیف ناظمی نه از محمود فارانی نه از خسته و عشقری  نه از نوید و نه از واصف باختری.در مجله های محلی هم شعر های شاعران ایرانی بود که از کتاب های شان بر چیده میشد و به چشم و دید ما می نشت. شعر لطیف ناظمی را گاهی در صدای گیرای گوینده ی  در پیچیده در نوای تک نواز های ماهرانه و استادانه از رادیو میشنیدم و دیر تر از فارانی هم دوستی  کتابی  داشت و به من وام داد غزل های نوید  و خسته و عشقری را یکه یکه پیدا کردم . میگفتند باختری شعر هایش را در این مجله ها چاپ نمیکند . پس در کدام مجله ها چاپ میکرد؟

صنف 12 مکتب بودم و سیمیناری در هوتل کانتیننتل کابل برگزار شده بود من از سوی روزنامه ی انیس دعوت شده بودم میگفتند واصف باختری هم میاید . تمام مدت به دنبال مردی بلند قامت ،چار شانه ،کی چاق و بسیار پیشانی ترش و خلق تنگ میگشتم.

در سال های 58 و 59 که شاگرد دانشگاه بودم و در اداره هنر و ادبیات رادیو همکاری داشتم با شعر های استاد باختری آشنا شدم :

 تو از آن ناکجا آباد میایی؟

هنوز آنجا فرو خوابیده مکاییل در خرگاه خاکستر؟

زبان این شعر ها دگر گونه بود بیدلی در شعر نیمایی! شعری به گفته کاظم کاظمی برای شاعران . من که شاعر نبودم و نیستم سرگردان معنی شعر های او شدم و ماندم. اما هنوز هم شاعر این شعر های فخیم را ندیده بودم در نشست ها و کنفرانس های ادبی هنوز هم مرد چار شانه ،خشن رو و در هم کشیده ایرو با قد بلند و شکمی برآمده را می جستم تا به او بگویم استاد باختری سلام ! میدانم دوست ندارید با کسی حرف بزنید اما من حرف های با شما دارم. اما هیچ آدمی با این نشانی ها استاد باختری نبود.

روزی در کنار دیواره کتاب فروشی ایستگاه پوهنتون که محمد جان خان وات می گویند و من نمیدانم که محمد جان خان چگونه مالک این زیباترین گوشه ی کابل شده ، دو مرد را دیدم که در کنار من در حال نگاه کردن به کتاب های روی دیواره بودند یکی از آن دو گفت : ای کتاب نادرپور چطور است ؟ مرد بلند قامت و لاغر اندام با صدای نرم و آرام گفت خوب اس اما بسیار قیمت است. اولی گفت چیزی که سرش نوشته کدم پیسه یش میبرایه ! جالب شد نگاه شان کردم دومی با نیم خندی گفت نمی ارزه. نمیدانم چی را گفت نمی ارزه کتاب را ؟ نوشتن به خاطر حق الزحمه به خاطر بهای کتاب را ؟ این گونه بینش را ؟ نمیدانم. من در جستجوی کتاب های حقوق و علو م سیاسی بودم نرم نرمک به کتاب های ادبی کشیده شدم آن دو مرد رفته بودند کتابی را بر داشتم قیمت بلندی گفت و گفت همشیره تو خریده نمیتانی . گفتم پیش از من نیز خریده نتوانستند با چهره در هم کشیده گفت ها شاعر های ما مفلس هستند گفتم اینها شاعر بودند ؟ کدام شاعران بودند می شناسی شان؟ گفت و دانستم که یکی از دو واصف باختری بوده. نمیدانم چرا برعکس تصور ذهنی ام از آدم خشن با صدا و لحن خشن و خشک آن مرد لاغر اندا م با صدای نرم و  آرام و بت لحن و حکم قاطع نمی ارزه به نظرم استاد باختری آمد. و همو او بود. سالی بعد در یک سیمیناراو را دیدم کسی مرا به ایشان معرفی کرد با پیشانی باز و صدای سخت مهربان پاسخم دادو صمیمانه دستم را که به سویش دراز شده بود فشرد و گفت از دیدن تان خوشخالم . استاد باختری ذهن من با کسی حرف نمیزد هیچ نشریه و مجله یی را به نظر نمیاورد استاد واصفی که در وربرویم قرار داشت بر عکس آن بود در اوج شگفتی من، از غزل هایم گفت و بیت ها ی از این غزلم را خواند

ای نگاه تو آفتاب ترین

ای کلام تو شعر ناب ترین

با تو سرشار از هیاهوها

بی تو عمرم پر اضطراب ترین

ای نگاه تو صد کتاب سخن

حرف چشم تو حرف ناب ترین

 

نه دیگر ممکن نبود من مسلمان ناشده حاجی شدم؟ شما شعر مرا خوانده اید؟ و چه مهربان در باره این غزل سخن راند. ذهنم به ملامت من برخاست و سیمای تازه ی از استاد بزرگ و انسان بزرگ روزگارم را آیینه شد. این آیینه هنوز در بازتاب این بزرگمرد کوچک است . استاد باختری بزرگی یی در تداوم است.

 

*** 

کتاب های تا شهر پنج ضلعی آزادی ، مویه های اسفندیار گمشده  در کنار کتاب ..وآفتاب نمیمرد که از کابل با خود هر سو میکشم روی میزم قرار دارند . من میمانم و ناتوانی ام در حرف زدن در باره استاد باختری

 

***

زمانی پیچیدگی زبان استاد باختری را  از کثرت استفاده از اساطیر میدانستم

 هد هد ای هد هد

گوییا امشب

باز پیغام سلیمان را به سوی سرزمین های سبا بردی

 

...

شهر زاد قصه گوی شرق

هیچ یادت هست؟

.......

نیمروزانی که دیدم واپسین بار

سایه ابریشمین گیسوانت را

چون نماز سبز گندمزار ها در آستان باد

بر فراز پله گان هودجی رویین

رهسپار شهر جابلسا

هیچ میدانی که چون داراب

- شهر جابلسا-

این گرانسنگی که افتاده است

از فرود چاهسار کهکشانهایی به ژرفای هزاران سال

در ره چابکسوار قرن یاقوتی

....

این شبستان گناه آلود ناهید دهان گندیده را پدرود باید گفت.

 

 در همین شعر تنها ما با اسطوره های هدهد سلیمان شهر سبا و ملکه اش شهرزاد قصه گو شهر جابلسا داراب و ناهید دهان گندیده روبرویم و فکر میکردم تا نشناسی که این اساطیر از کجا می آیند و چه بار معنایی داشته اند و چه بار معنایی را در زبان و فرهنگ دومی و یا در دوام سالها دارا شده اند نمیتوانی به معنی آن دست یابی. امروز به حرف های دیگری هم میرسم.

 

 

در میان خواننده گان شعر دری فارسی افغانستان شعر استاد باختری به پیچیدگی و دیریابی شهرت دارد بیشترینه دربین این قشر صحبت از معنای شعر باختریست . راستی هم شعر او آسان یاب نیست.

در سنت شعری ما بیدل از این دست است . شعر او را ترکیبات تازه و بکرش و مکتب هندی در انتزاعی ترین تصاویر دور از دسترس نموده است در شعر باختری نیز ترکیب های چند گانه ، زبان استعاری استفاده از متون کلاسیک بینامتنی ، استفاده از اساطیر سامی و هندو ایرانی ، وازه هاو نحو ارکاییک در شعر های نیمایی و شاملویی شعر او را دشوار یاب کرده است مثلا وقتی در شعر  خرگاه خاکستر را میخوانیم :

 

تو از آن ناکجا آباد میایی ؟

هنوز آنجا فروخوابیده مکاییل در خرگاه خاکستر؟

هنوز آنجا حریر روز های رفته پای انداز ایوان فراموشیست؟

 

خواننده نخست باید مکاییل را بشناسد بعد به سراغ ناکجا آباد برود و ازآنجا معنای خرگاه خاکستر را ه ببرد. در این لحظه قبل از اینکه اجازه بدهد معنای ازین شعر به ذهنش شکل ببندد به جستجوی معنای میرود که شاعر اراده کرده است خواننده شعر نیمایی و شاملوی استاد دنبال معنای اراده شده از سوی شاعر میرود. با آنکه از زیبایی کلام وآهنگ  واژه گان و استواری بیا ن لذت میبرد.

اما در غزل ها استاد بیدل وار نیست وقتی میخوانیم :

 

 مباد بشکند ای رود ها غرور شما

که این صحیفه شد آغاز با سطور شما

شبان تیره ی لب تشنگان بادیه را

شکوه صبحدمان میدهد حضور شما

 

چه شادمانه به کابوس مرگ می خندید

دو روی سکه هستیست سوگ و سور شما

 

شکیب زخمی مرغابیان ساحل را

تو.ان بال عقابان دهد عبور شما

 

در این شعر خواننده به معنای حاصل شده از خوانش شعر در ذهن خودش راضی میشود . کاری به معنای اراده شده از سوی شاعر ندارد. این شعر در هر خوانش با هر خواننده بار دیگر معنا میابد و هر بار از نو .اینجا استاد باختری چون همه  شاعران بلند پایه ادب فارسی دری مولوی سعدی و حافظ سخن اش را در اوج استواری و غنای معنایی به سادگی یی بیان میرساند . بیانی که به ظاهر ساده و آسان معلوم میشود. در این نوع بیان خواننده با شعر به راه می افتد  و کشف معنی میکند معنی خاص خودش را معنای بیدار شده از شعر شاعر برابر به کفایت و درایت و  آگاهی خودش را . اما در شعر های از جنس خرگاه خاکستر خواننده با شاعر به راه می افتد و در برابر فهم و زبان و اطلاعات شاعر عاجز میشود یعنی در این نوع شعر خواننده با شاعر به راه می افتد . تصور والای از یک معنای دست نیافتنی و خواستنی در ذهنش شکل میکیرد. این تصور گیرا ، خواننده ی این گونه سروده های استاد را بخود میخواند و او با شاعر میماند.

 در کار شاعران بزرگ یک نکته مشخص است و آن شیوه بیان – و  کاربرد و چیدمان واژه گان ، چیزی که در حقیقت سبک شاعر را میسازد .بیدل با شیوه خاص بیانش در غزل همان است که در رباعی . و مثنوی و حتی در نثر . استاد باختری اما در دو نوع شعر به آسانی چیدمان واژه گان را عوض میکند ،  شیوه بیان را عوض میکند او در شعر نیمایی و شاملویی بیدل وار می سراید در در قالب های کلاسیک حافظ وار و سعدی وار:  ژرف ، محکم و استوار اما راحت و آشنا. در هر دو نوع شعر اندیشه ی شاعرانه و تفکر نیرومند شاعر است که ره به جان واژه ها میبرد آنها را می پرورد. که اگر ترجمه اش کنی باز شعر باقی میماند وقدرت اش در تغییر زبان تقلیل نمی یابد. من شعر نسل یاوه را به زبان بلغاری ترجمه کردم که ادیبان بلغاری آنرا خیلی پسندیدند. آهنگران شهر شقاوت ، بیرق خمیده ی تسلیم ، نسل یاوه ، درون کوره ذهن با همه فخامت و صلابت  زبانی در زبان دیگر نیز اندیشه زا و معنی آفرین اند  ترکیب ها تن به ترجمه دادند تنها اسطوره قابل توضیح کاوه اهنگر بود اما شعر در زبان ترجمه نیز قویا شعر باقی ماند.

استاد در شعر های نیمایی و کلاسیک اگر از یک سو به اصل جمالشناسیک (به قول دکتر کدکنی ) و ایصال توجه دارد از سوی دیگر به موسیقی شعر آگاهانه و استادانه می پردازد.

قافیه  یکی ازصور موسیقی شعراست .آستاد چون همشهریش  مولانا جلال الدین بلخی  به قافیه دلبستگی خاص دارد حتی در شعر های نیمایی و شاملویی اش. در کتاب مویه های اسفندیار گشده بی هیچ انتخابی به نخستین شعر نگاه میکنیم:

در آن هنگام

در آن هنگام بدفرجام دشمنکام

ی بینیم که در دو سطر سه بار قافیه و یک تکرار آمده است شعر با همه تلخی در قافیه ها به صدا میاید:

دو تا بودیم

دو خونین بال

دو تا بودیم که ا زآن سیم های خاردار ، آن مرز بگذشتیم

ندانم با کدامین بال و پر آن راه نا دلخواه پر آشوب بنوشتیم

تهی ماند آشیانمان جاودان از  شور از گرما

نمیدانم کدام آیا سزاوار است

                                    نفرین یا که گفتن آفرین بر ما ؟

 

از یک سو قافیه های گرما و بر ما که به فرمایش نیما چون زنگ مطلب آمده اند  از سوی دیگر واژه های راه و نادلخواه - نفرین و آفرین -  و تکرار واژه دو در آغاز سطر ها واژه های بگذشتیم و نوشتیم را نیز عین قافیه می آراید.و این از چیدمان موسیقی آفرین واژگان است.

در ادامه همین شعر میخوانیم:

 

خدایا کاش بر گور کبوتر های عاشق نیز بگذارند

مشتی خار و خاشاکی

که باد مهربان می آورد از آشیانهاشان

 و بر لوح سیاه خاک با خطی که تنها نسل مرغان مهاجر میتواند خواند بنویسند

            نامشان و نام دودمانهاشان

 که تا در برزخ تبعید

ز بوی آشیانهاشان برآساید روانهاشان

موسیقی در این شعر به آرامی ساخته میشود : کوپلت یا بند نخست در قافیه های بین سطر ها شکل میگیرد بند دوم مثل نفس کشیدنی است تا وفور قافیه های بند سو م را دیده در راه باشیم در بند سوم است که اوج موسیقی است در قافیه پردازی سجع آرای و ردیف بندی . ردیف کوتاه "شان " در پایان سطر ها ی پایانی شعر شکوه یک سمفونی در همیاری یک ارکستر بزرگ است. فوج صامت و مصوت های که می آیند و صف می آرایند  مثلا سامت خ در این سطر ها:

 

خدایا کاش بر گور کبوتر های عاشق نیز بگذارند

                           مشتی خار و خاشاکی

 که با مهربان می آورد از آشیانهاشان

و بر لوح سیاه خاک با خطی که تنها نسل مرغان مهاجر میتوانند خواند

                                                                                      بنویسند

 نامشان و نام دودمانهاشان

که تا در برزخ تبعید

ز بوی آشیانهاشان برآساید روانهاشان

این صامت خ از آغاز بند سوم تا ختم بند سوم حضور دارد گویا این بخش سمفونی باید در سولوی این حرف نواخته شود تا خراش روان شاعر را بر روان همگی منتقل کند. شعر آرام آرام اوج میگیرد و در اوج ختم میشود .

استاد باختری شاعر صاحب سبک است . او در شعر نه تنها در شعر کلاسیک که در تمامی انواعی که به کار گرفته است مهر خود را میزند . ترجمه های استاد نیز شعر اند و در ترجمه او از شعریت شان کاسته نمیشود و در زبان دیگری نیز حایز هویت شعری می شوند   در عین حالی که برای ترجمه ها قالب های شعر فارسی را بر میگزیند به محتوای اثروفا دار میماند و آنرا به زیبایی به زبان خویش می کوچاند. مثل شعر واژه هاخوابتان خوش باد از ر ژینو پد رو سو  و شعر پرسش برشت

 

البته آنچه را من تا اینجا برشمردم تمام ویژگی های شعر استاد نیست . فهرست نام بردم و گذشتم که شعر استاد را ویزگی و برازندگی بسیار است و مرا در باز نمودن اش توان اندک و باز این توان را نیز مجال اندک تر از آن است تا از بینامیتی ها از تلمیح های استادانه از ترکیب های بدیع و آهنگین و زیبایی های معنایی و محتوایی شعر او بگویم و بگویم که او هرگز شعر به خود نگفته است حتی وقتی که گفت:

 

پاسبانا خدا را

کودک نازپرورد کیست این؟

پاسبانا برای خدا باز گو

این صدا زان سه پیوند عمری که من داشتم نیست؟

 

شبان تان آبستن خورشید و روزان تان لانه امید باد ! ما داشتن تانرا به خود تبریک میگویم و دعا میکنیم تا خدا ی شعر ، ادب ما را از بهار وجود استاد صد بهار  و همواره تازه داشته باشد .

                                         

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول