© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 

آصف بره کی


تقدیم به واصف باختری گنجی از معرفت و خودآگاهی



                                          کوئلیو، جبران و مولانای بلخ

اخیرا که خبر بزرگداشت از استاد واصف باختری را در سایت "فردا" دیدم و خواندم، نخست برهمت گرداننده گان کلوپ قلم و سایت "فردا" صد احسنت گفتم که به سلسلۀ فعالیت های همیشگی شان، این بار نیز همت بخرچ داده بودند تا مجلسی برپا کنند و کارنامه های استاد سخن واصف باختری را به ستایش بنشینند.
ثانیا نام باختری تصاویری در ذهنم متجسم ساخت. تصاویری که بلافاصله مرا برد به گذشته ها و داشتم چیزهایی در ذهن خود باز آفرینی می کردم. ولی اندکی پس از آن از خود پرسیدم، پس چرا از امروز حرف نمی زنی؟
نمیدانم چرا، شاید آدم امروزی یا امروزی اندیش نیستم. دلیل دارم. امروزی حرفزدن، فهم امروزی می خواهد. امروزی بودن درخور آنست که جریانات امروزی را باید درست درک کنی تا از آن تحلیل و تفسیری ارائه کنی که بازتاب حداقل جریانات امروزی باشد. با آن که درک درست زنده گی امروزین با همه پویایی، گسترده گی و پیچیده گیهایش دشوار است، اما دست یافتنیست.

و اما، یکی از دلایل نا فهمی من از جریانات روز نهفته در بی تکاپویی خود من است و در زحمتی که برخود متقبل نمی شوم. آری، بر خود زحمتی متقبل نمی شوم تا گوشه های مهم، نو و ارزندۀ امروزی مسایل را بکاوم و درک کنم. من شاید خودرا در کهن جال عنکبوتی پیچانیده ام. شاید نگاه من عنکبوتیست. نگاه من عتیقه و تکرار است. ولی میدانم که نگاه من، تنها یک نگاه اسیرعنکبوتیست.

و اما باختری؟
آری، باختری دگر شاعر و ادیب همه زمانه ها شده است. او از آن شمار شخصیت هاییست که به گنجی از معرفت و به مقام والای از خودآگاهی رسیده است. بناء سطوری را که در پایان می خوانید، ریشه هایش از اندیشه های واصف باختری آب خورده است. یکی از آن اندیشه ها جبران خلیل است که حدود سی سال پیش از امروز برای نخستین بار از زبان استاد واصف باختری چیزهای در باره اش شنیده بودم. آشنایی من با جبران، آغاز آشنایی با خود و آشنایی با مقدمات عرفان اسلامی و شرقی و مولانا جلال الدین محمد بلخی بود.
خوب این یکی از آن خاطراتیست که از گذشته های دور در بارۀ استاد واصف باختری و آشنایی من با جبران بجامانده بود. من از این بابت خودرا مدیون روزهای (زمستان 1361) میدانم که استاد باختری بحیث مدرس "نقد شعر" از بحر معرفتش فقط اندکی را با ما (جوانان شامل کورس ادبی) قسمت کرده است. از این رو نوشتۀ زیر را به استقبال مجلس بزرگداشت از ایشان تقدیم میدارم.
***
درست چند سال پیش از امروز بود که بازهم با سخاوت همیشگی دوکتور ماریا کتابی بدستمان رسید. او که در یکی از بیمارستان های معالجوی - تحقیقاتی متخصص "گسترو انترولوژی" است، از سالها بدینسو از سوی آن بیمارستان در کنفرانسهای بین المللی بحیث سخنران نماینده گی می کند. او با استفاده از این مسافرتها هنگام برگشت از کشورهای مختلف برای خوداش یگان کتاب از ادبیات طبی و گهگاهی به مریم هم یگان عنوان از ادبیات داستانی میآورد.

ماریا از گذشته ها میداند که مریم در باغ و راغ و درهرمکان و فرصت ممکن چیزی میخواند و با ادبیات داستانی بیشتر علاقه دارد. از این سبب است که هیچگاه مریم را از یاد نمی برد و بحیث خواهر بزرگ و مهربان می کوشد برایش بهترین های داستانی را مهیا بسازد. والبته من این را هم بیاد دارم که مریم در کنار داستان گهگاه گیاهشناسی هم میخواند که مقصد از ادبیات گیاهای داروییست. خواندن کتب دارویی بویژه در خانۀ ییلاقی پدری جایی که هم خانواده ها روزهای اخیر هفته را دور از گیر و دار شهر سپری میکردند.

خانۀ که درون جنگل و کنار جهیل کوچک واقع بود. درون جنگلی پوشیده از درختان سرو، کاج، افرا و دگر انواع زینتی، مثمر و غیر مثمر. جنگلی با تپه های سرسبز، پر از بته های دارویی، گلهای وحشی، انواع توت زمینی و میوه های وحشی برای تغذیۀ آهوان زیبا، خرگوشان تیزپا، قازهای وحشی که خیل خیل هر موسم سال بدآنجا سرازیر می شدند و بر بستر سبز تپه ها میچریدند.

و در چنین فضا بود که مریم حین پا گذاری به خانۀ ییلاقی بلافاصله کتاب گیاه شناسی اش را باز می کرد، میرفت و روی تپه ها بروی متن کتاب، گیاهای دارویی را شناسایی میکرد. آنها را با احتیاط می چید، پاک میکرد و به طریقۀ مشورت شده خشک میکرد.
بدین سان بود که بیشتر آخرهای هفته در بهار و تابستان سپری میشدند. ولی گهگاه این روزها برای مریم و ماریا بدون چالش هم نمی بود. درست در چنین روزها بود که بسا مریم با ماریای تازه دوکتور پزشک درگیر جدال و مشاجره می شد. در جریان چنین مشاجرات بود که ماریا همه تلاشهای مریم را دال بر مؤثر بودن گیاهای دارویی یکسره با دلایل علم پزشکی رد میکرد. دلیلش ظاهرا بجا و درست بود. مریم اقتصاد می خواند که پسانها سرنوشتش را به ماموریت در موزیم تخنیکی کشانیده بود. ولی تنها چیزی که پای حجت مریم را در این مشاجرات با ماریا محکم بسته بود نقل قول از ابن سینای بلخی (Avicenna) بود.

احتمالا ابن سینا چند صد نوع گیاه دارویی را نیز می شناخته. مریم همیش می گفت اگر انسان های آنزمان قادر بودند، چندین سده پیش از ما چنان قدرت تفکر داشته باشند و چنین برج و بار و قلعه و ماشین و دگر چیزها را بسازند، حتما که با طبیعت بیشتر سازگار و زنده گی شان همآهنگ بود. و حتما که با مصرف گیاهای دارویی دارای چنین افکار آرام و ذهن ایجادگر بودند. ولی ماریا جز مداوای شیمیایی یا مداوا به شیوۀ (شیموتراپی) به چیز دگری باور نداشت. و قانونا بایست که چنین می پنداشت غیر آن به مسلک و پیشه اش بی اعتقاد می ماند.

مشاجرات ماریا و مریم بویژه زمانی شدت می گرفت که مریم به پدر و مادر، خاله ها و یا دگر بستگان هم خانواده در برابر ناراحتی های جسمانی، استفاده از گیاهای دارویی را مشوره میداد. و وقتی ماریا اعتراض میکرد، مریم با صدای بلند میگفت: پس اگر ابن سینا را قبول نداری پس چرا عکس، زنده گینامه، کار و آثاراش در کنار چند تای دگر از پیشوایان دانش پزشکی در جریدۀ دیواری بیمارستانی که در آن مشغول خدمت هستی، قرار دارد.

***
باری پس سالها که ماریا مسافرتی داشت به "ریو دیژانیرو"ی برازیل به مقصد اشتراک در یک کنفراس، روی تصادف تاریخ این مسافرت همزمان بوده با برگزاری کدام رویداد مهم دگری در آن شهر (احتمالا مقدمات کنفرانس بین الفرهنگی جهان با حضور کوئلیو). بنا ماریا هنگام برگشت یک نسخه "کیمیاگر" به مریم آورد.

روزی "کیمیاگر" بدست من هم رسید. آنرا با شتاب خواندم، گرچه تصاویری مجردی از آن در من برجا ماند ولی نه چیزی بیشتر از آن. یعنی که بسیار هم در من ته نشین نشده بود. هر زمان که درآن مورد بحث می شد، مریم از اصفات "کیمیاگر" دم میزد چون او کارهای بیشتری از این شیوه رمان نویسی و آثاری از کوئلیو خوانده بود وهمسانی های بین "کیمیاگر"، چند داستان از مثنوی معنوی مولانا و کتاب "پیامبر" از جبران خلیل جبران یافته بود.

جبران بسیار پیشتر از کوئلیو سرگذشت "پیامبر" را مثل "کیمیاگر" با سفر پیوند زده است. با این اختلاف که سفر "کیمیاگر" از خانه آغاز می شود و سفر "پیامبر" از مسافرت در برگشت به خانه.
"پیامبر" جبران در راه بازگشت به خانه کنار کشتی است که کوتاه درنگی می کند تا لحظۀ وداع معرفتش (یافته هایش) را با جمعیتی از مدعیون شریک بسازد. آنچه در دنباله 26 باب شگفت آوری این کتاب یکی پی دگری می آیند با خواندن شان متقاعد میشوید که این اثر در واقع یکی از شاهکارهای ادبیات عصر جدید است. دقیقا همین کتاب "پیامبر" که بخشی از آن شعر است، بخش دگر آن فلسفه و تصاویری زیبایی که بدست خود نویسنده افریده شده اند. در همین "پیامبر" است که جبران خلیل هستۀ آفرینشگری اش را متمرکز می سازد به امتزاج عشق و شیطان، زنده گی و مرگ و بسیار عمیقانه برمعنویات، معرفت و خودآگاهی می پیچد. چنان که در بخش خودآگاهی آن چنین آمده است:
 

And a man said, "Speak to us of Self-Knowledge."
And he answered, saying: Your hearts know in silence the secrets of the days and the nights. But your ears thirst for the sound of your heart's knowledge. You would know in words that which you have always known in thought. You would touch with your fingers the naked body of your dreams.
And it is well you should. The hidden well-spring of your soul must needs rise and run murmuring to the sea; And the treasure of your infinite depths would be revealed to your eyes. But let there be no scales to weigh your unknown treasure; And seek not the depths of your knowledge with staff or sounding line. For self is a sea boundless and measureless.
Say not, "I have found the truth," but rather, "I have found a truth." Say not, "I have found the path of the soul." Say rather, "I have met the soul walking upon my path." For the soul walks upon all paths. The soul walks not upon a line, neither does it grow like a reed. The soul unfolds itself, like a lotus of countless petals....

 


و مردی پرسید: برای ما از خودآگاهی بگو”
و او این گونه پاسخ داد که:
قلب‌های شما در سکوت است که اسرار روزان و شبان را درمی‌یابد.
اما گوش‌های شما {همچنان} در عطش نوای دانش قلب است.
باشد که کلامی بدانید که با آن افکار را دانسته‌اید.
باشد که سرانگشتان شما بدن عریان رؤیایتان را لمس کند.
سرچشمه نهان روحتان باید که محتاج خیزش و در زمزمه دریا باشد.
و گنج بی‌پایان ژرفایتان در دیدگانتان هویدا خواهد گردید.
اما اجازه ندهید که هیچ محکی برای سنجیدن گنج‌ تان وجود داشته باشد
و با هیچ ژرفاسنج و وسیله‌ای در طلب ژرفای خود نباشید
چرا که “خود” دریایی بی کران و بی شمار است
سخن نرانید که:
“من حقیقت را یافتم”
بلکه
“من {تنها} یک حقیقت را یافتم”
سخن نرانید که:
“من راه روح را یافتم”
بلکه
“من روح را یافتم که در مسیر من قدم گذاشت”
چرا که روح در تمامی راه‌ها گشت می‌زند
روح تنها در یک مسیر قدم نمی‌زند، چنان که مانند یک نی رشد نمی‌کند
روح خود را می‌گشاید، چونان
نیلوفری با گلبرگ‌های بی شمار
و هم چنین است که کوئلیو نیز در سیمای قهرمان رمانش "سانتیاگو" جوان اسپانیایی براه افتاده تا گنج خواب دیده اش را دریابد. سانتیاگو خانه اش را به قصد یافتن آن ترک می گوید. راه درازی در پیش می گیرد تا با اشتربان، زن جادوگر (زن کولی)، با فاطمه، کیمیاگر و با دگران مقابل شود. ولی او بجای (گنج مادی) گنج بسیار بزرگتری یعنی معرفت، خود آگاهی و روشنگری را در می یابد.

او سانتیاگو سرانجام به گنجی دست می یابد که نه در صحرای مصر بل در درون خوداش در سرزمین خوداش است. او باید راه می افتاد و هزاران فرسخ راه میزد و با صد ها چهره و فردی بر میخورد و با آنها مصاحبت پیدا میکرد تا به این گنج خواب دیده اش به گونۀ دگری میرسید.

کوئلیو می گوید: هر جایی که هستید و هر چیزی که می کنید، وقتی براستی چیزی می خواهید یا بخاطر دریافت آن چیزی به حرکت افتاده اید، این بخاطر آن است که خواست و آرزوی (انسانی) از روح گیتی (جان جهان) چشمه گرفته. این همان ماموریت انسان در زمین است و زمانی که واقعا می خواهید چیزی را بدست آرید، تمام گیتی (جهان) انگیزه بخرچ میدهد تا شما آنرا بدست آرید.

صبر، آرامش و ساده گی در جای خود جستجوی گنیجینه هایست که کوئلیو بمثابۀ درس در داستان کیمیاگر بما نشان میدهد. دراین زمینه ساده گی خود داستان کیمیاگر ثبوت این ادعاست. چوپان بچۀ اسپانیایی هزاران فرسخ راه دور و دراز را در صحرای مصر به مقصد یافتن گنج بخواب دیده اش باهمه دشواریهای آن می پیماید. ولی "کیمیاگر" در اصل در مورد سانتیاگو نیست. "کیمیاگر" الهام و انگیزه یست در بارۀ خود کشفی یا خودیابی. دربارۀ بیداری، در بارۀ تقبل مصاعب و در بارۀ شکل گیری زنده گیست در نتیجۀ یک حرکت. دربارۀ یک سفر و یافتن جرئت است تا بدنبال عملی شدن خوابهای تان براید. کوئلیو ثانیه و لحطه نویسی می کند، لحظه نویسی برای دیدار با خدا و جاودانگی.

کوئلیو و الهام از تصوف اسلامی

"فوروارد" مجلۀ انگلیسی زبان سوریه سال 2009 به قلم سمیع مؤبد نوشت:
پاولو کوئلیو نویسندۀ برازیلی با کیمیاگر مثل تندری بروی ستیژ جهانی برآمد، کیمیاگر که در سراسر جهان برای بسیاری کسان منبع الهام واقع شد، ولی خوداش به این مجله از منبع الهامی که او را به نوشتن چنین اثری کشانیده است، گفت:

... نوشته هایم اصلا از سنت های تصوف اسلامی متأثر اند. کوئلیو با تأکید گفت، " صوفیان یا "عارفان" بزرگترین منبع الهام و انگیزۀ من بوده اند از جمله همان عارف شهیر، درویش و شاعرعاشق جلال الدین محمد رومی (بلخی). تصوف سراسر زنده گی من و کارهایم را مثل "کیمیاگر" و اخیرا "زهیر" الهام بخشیده است. البته که رومی یکی از نخستین کسانیست که بلافاصله در ذهن رخنه می کند. آموزه ها و دیدگاه او بی نهایت لطیف و روشن اند.

اثر پذیری کوئلیو از مولانای بلخ یکی هم در آن است که مولانا سده ها پیش از جبران و کوئلیو سفرهای کرده بود و قسما نتیجه همین مسافرتها و زنده گی در غربت بوده که در او اندیشه های شکل گرفتند که در مثنوی به مثابۀ یکی از شاهکارهای ادبی جهان مادیت پیدا کردند. اثری که تا روزگار ما باقی مانده و بر اذهان ملیونها باشندۀ زمین حکومت می کند.

آری، اگر مولانای بلخ راه دور و دراز مسافرت و بسر بردن درغربت را از دوران کودکی با خانواده طی نکرده بود به مشکل میتوان گفت که مولانا – مولانای امروز بود. اگر او آنهمه مشقات مسافرت و غربت را و آنهمه پیشآمدهای خوب و بد حکام و لشکر و عسکر ...را تجربه نکرده بود، آنهمه موجودات زنده و غیر زنده را ندیده بود و با انسانهای از هر زبان و هر رنگ و پوست برنخورده بود و با تنوع ادیان و مذاهب و پیراون آنها بر نخورده بود به واقعیتی که دست یافت حتما در زمان حیات ساکن خود دست نمی یافت. چنان که خود اهمیت سفر را با تصاویری که با بخش "دعای" پیامبر جبران و در مجموع با "کیمیاگر" کوئلیو تشابهات متنی دارد، سده ها پیش در دفتر ششم مثنوی چنین بیان کرده است

گنج در خانه


خواجه چون میراث خورد و شد فقیر
آمد اندر یارب و گریه و نفیر
خواجه دید و هاتفی گفت او شنید
که غنای تو به مصر آید پدید
رو به مصر آنجا شود کار تو راست
کرد گریه ت را قبول او مرتجاست
در فلان موضع یکی گنجی ست زفت
در پی آن بایدت تا مصر رفت
در فلان کوی و فلان موضع دفین
هست گنجی سخت نادر بس گزین
...
(مولانا بلخی)
(دفتر 6 ص 330)

و پارۀ هم از دعای "پیامبر" جبران:
 

Then a priestess said, "Speak to us of Prayer."
And he answered, saying: You pray in your distress and in your need; would that you might pray also in the fullness of your joy and in your days of abundance.....I cannot teach you how to pray in words. God listens not to your words save when He Himself utters them through your lips. And I cannot teach you the prayer of the seas and the forests and the mountains. But you who are born of the mountains and the forests and the seas can find their prayer in your heart, And if you but listen in the stillness of the night you shall hear them saying in silence: Our God, who art our winged self, it is thy will in us that willeth. "It is thy desire in us that desireth. "It is thy urge in us that would turn our nights, which are thine, into days, which are thine also. "We cannot ask thee for aught, for thou knowest our needs before they are born in us: "Thou art our need; and in giving us more of thyself thou givest us all


شما هنگام سختی دعا می کنید و در هنگام فقر زبان به نیایش می گشایید. کاش در روزگار نعمت و شادی نیز دعا می کردید.زیرا حقیقت دعا جز این نیست که شما هستی خویش را در اثیر آسمانی و اکسیر زندگی گسترش می دهید.وقتی دعا می کنید شما به معراج می روید پس بگذارید زیارت نامرئی شما از این معبد به خاطر چیزی جز وجد و شادی و همراز شدن با جان جهان نباشد.همین که به حریم این معبد پنهان وارد شوید شما را کافی است.من نمی توانم شما را دعایی بیاموزم و کلماتی تعلیم کنم که بدان خدا را نیایش کنید.خداوند به کلمات شما گوش نخواهد کرد مگر آن کلمات را خود بر زبان شما جاری کند.ای پروردگار ما- ما نمی توانیم چیزی از تو بخواهیم-زیرا تو نیاز های ما را نیک می دانی پیش از آنکه نیاز ها در ما زاده شود.نیاز حقیقی ما تویی و اگر تو خود را بیشتر به ما دهی همهء آرزوهای ما را برآورده کرده ای.
***

و دقیقا چنان که در بالا گفتم "کیمیاگر" را فقط یکبار خواندم و تا آندم هیچ چیزی دگری از کوئلیو نخوانده بودم جزء نقد و نوشته های جسته گریخته. از آن شمار یکی هم کارهای موسیقایی که توسط آقای "محسن نامجو" آهنگساز ایرانی بر کتاب کمیاگر کوئلیو اجراء شده است (همان نامجو که کار مشابه بر جبران خلیل نیز اجراء کرده است).
با شنیدن موسیقی نامجو، یکبار دگر خواستم "کمیاگر" را بخوانم. این بار یک کاپی دگر از "کیمیاگر" توسط دوکتور "ایوا" دوست خانوده با زبان و برگردان متفاوت بدستم رسید که آنرا بی شتاب خواندم و از آن بسیار لذت بردم و نخستین چیزی که در نتیجه به ذهنم رسید این بود:

... تا ارزشهای پنهان شدۀ درونی خود را نیابی یعنی تا جهان درونی خودت را نشناسی و آنرا کشف نکنی نمیتوانی که جهان برونی را و سرانجام حق را بشناسی. و بایست که بسیار بشتابی و سفر کنی تا از خامی به پختگی برسی. "بسیار سفر باید تا پخته شود خامی".

در گذشته من چیزهای در بارۀ "روان درمانی تلفیقی" یا (پسیکوسنتیز) نوشته ام. این بار دریافتم که "کمیاگر کوئلیو" را می توان یکی دگر از آثار گرانبهای روان درمانی نوع تلفیقی محسوب کرد. این کتاب در عمق خود بحث و درسی است در بارۀ «وحدت وجود» و در بارۀ نشانه ها یا (علائم) که مسیر را تعین می کنند.

در همین "کیمیاگر" است که مشاهده می کنیم گنج سانتیاگو بسیار نزدیک‌تر از آرزوهای دور و درازش بوده ‌است. تاکید کوئلیو بر لزوم سفر بیرونی و اهمیت آن در پالودن و پروردن روح و جان، در کیمیاگر با انگیزه‌های مادی همراه است. گنج‌های نهفته در صحرای مصر، انگیزۀ سفر و پذیرفتن دشواری‌های آن را اندکی مادی جلوه می‌دهد. البته مادی بودن انگیزۀ سفر را می‌ توان با جنبۀ عینی سفر هماهنگ دانست؛ به این معنا که سفرهای خاکی یا این‌ جهانی، همواره با چنین انگیزه‌هایی همراهند. کوئلیو و قهرمانان داستان‌هایش نیز ممکن است در آغاز، مسافر جاده‌های زمینی باشند اما چیزی نمی‌گذرد که از دشت‌های آبی آسمان سر درمی‌آورند.

حکایت تمثیلی دور جهان را گشتن در جست‌ و‌جوی گنج و عاقبت یافتن آن در خانه، "گنج درخانه وما گرد جهان میگردیم" مثل عامیانه و آسانی‌ است برای ساده کردن مفهوم دیریاب خویش را در خویش پیدا کردن. یعنی یافتن خوشبختی و رفاه تنها درون خود میسر است و در خانه و ماوای خود، در دفتر ششم مثنوی امده است:

طالب گنجش مبین خود، گنج اوست
دوست کی باشد به معنی، غیر دوست



جان کلام کیمیاگر همین است: گمشده‌ها دور نیستند. جایی در همین نزدیکی زیر خروارها غفلت و نادانی دفن شده ‌اند (ولی آنرا باید مکشوف کرد، قعر زمین را کاوید و آن ارزشهای پنهان شده را از آن برون درآورد. و این هم بی دلیل نیست که گفته اند، "گنج در ویرانه است" به نظر من با دو تعبیر:

1- باستان شناسانه
2- روان شناسانه

باستان شناسانه:...حفریات در خرابه ها که خود سفر و نوعی حرکت است. حرکتی که همیش به پیداشدن چیزهای ارزشمندی می انجامد. چیزهای که سالها و سده ها از عمر آن گذشته و پوشیده در ژرفای زمین پنهان اند. در این زمینه یکی دگر از مثال ها، خواب پیکرۀ بودای خوابیده در بامیان است.
یافتن بودای خوابیده شاید از خوابهای طرزی باستان شناس افغان – فرانسه چشمه گرفته باشد، ولی چنان که از گفته های آقای طرزی بر می آیند خواب او با علائم و نشانه های مادی و این جهانی همراه ست. علائم و نشانه هایی که او در اثر تکاپوی بسیار بدان دستیافته است. او پژوهشهای مستمر، تحرکات پیاپی، زمین شگافی، مسافرتهای بیشماری انجام داده است. بویژه مسافرتها و مطالعاتی که در مهد زایش دین بودایی انجام داده است. به انبوهی از متون تاریخی، ادبی و فلسفی رجوع کرده و درآنها به نشانه های از وجود این گنجینه در قعر زمین در گوشۀ از بستر درۀ بامیان برخورده است.

روان شناسانه: برای یافتن آنچه می‌ جوییم به حرکت و گنج‌ نامه نیاز داریم. گنج ‌نامه راهنمایست که دست رهرو را می‌ گیرد و چراغی فرا راهش می‌ گذارد تا برای رسیدن به خانۀ خویش گم نشود. باید راه‌ها و کوره‌ راه‌های تاریک و هولناکی را درنوردید تا به «اینجا» رسید. اینجا همان چشم‌انداز دست ‌نیافتنی رویاهای صادقه‌ای‌ است که هر روز از یاد می‌بریم. اما هر رسیدنی محتاج رفتن است؛ باید راه بیفتی. کوله بار سفر برداری و پستی و بلندی جاده را از بلد راه بپرسی، زیرا هر رسیدنی محتاج رفتن است؛ حتی رسیدن به خودت.
***

سرانجام اخیرا که ماریا برای اشتراک در کنفرانسی (8-11 می 2011) به شیکاگو آمده بود، این بار هم راۀ دراز شیکاگو تا تورنتو را پیمود و به دیدار خواهر و خواهر زاده ها آمد. همین که پا درون خانه گذاشت بلافاصله از خستگی جسمانی و درد سر شکوه کرد. اندکی پس از آن طالب پیاله چایی از کدام نوع خاص گیاه دارویی شد. شگفتزده من و مریم بهم نگاه کردیم ولی بی آن که واکنشی نشان داده باشیم، مریم از جایش بلند شد و رفت که چای گیاهی سفارش شده را برابر کند. بعد لحظه ها دوباره برگشت و پیالۀ چای را جلو ماریا گذاشت. زمانی که ماریا به رسم سپاس به ما نگاه کرد، چیزی در سیمای ما خواند و بلافاصله حدس خودش را زد. آنگاه از شوخی با نگاه چشم بما ناسزا گفت و یکباره یکجا با ما به خنده شد، احتمالا که دردسر هم رفع شده بود.

یاداشت: این نوشته بر گرفته از چند منبع است که به نسبت عدم دسترسی به پوشۀ که درآن منابع ذخیره شده اند، از آنها دقیق یادآوری کنم، امید که در آینده بتوانم این دین را در برابر نویسنده گان آن منابع ادا کنم.



 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول