© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داکتر اکرم عثمان

 

 

استاد واصف باختری یک شاعر فساد ناپذیر

در این وانفسای فراگیر که هر کس بفکر خود است و وطن ما تاریکترین روزهای عمرش را سپری می کند «واصف باختری» یک استثناست، استثنا از آنجا که او پیشاپیش فرهنگیان ما چراغداری می کند و با روغن جانش به آن چراغ روشنایی می بخشد.

بسیار فکر کردم که استاد باختری را به نمادی مانند خودش تشبیه کنم به جاهی نرسیدم تا اینکه بفکرم رسید عجالتاً او را «چراغ امید» بنامم که دریانوردان گمکرده راه را خبر از وصول به ساحل عافیت میداد و یا «چراغ رهنما» که در خطوط متنوع نور، پست و بلند موجها را به زورق نشینان سرگردان نشان میدهد و به آنها کمک میکند که کوتاه ترین راه را برای رسیدن به منزل مقصود برگزینند. شفا تر از تعریف و توجیه بالا، استاد باختری یک معلم کم نظیر است که معلمی را از سالها پیش بدون مزد و معاش سرکرده و در دبستانش هزارها شاگرد عاشق پرورده است.

در یک کلام، او در شاعری و نویسندگی، صاحب سبک! است. او بدون دایر کردن مدرسه و نصب تخته سیاه، صدها دانش آموز شیفته و فریفته را درس زیباشناسی و خودشناسی داده و چون «نیما یوشیج» باب نوی در شعر فارسی کشوده است. مکتب او در چشم من یک «شانتی نیکیتان» دیگر است که اداره اش در اختیار رابیندرنات تاگور می باشد.

تاگور آورده است:

اندر آن جاهی که آدمی را بیم و هراسی نیست و سرها را بلند می گیرند

اندر آن جاهی که دانش آزاد است

اندر آن جاهی که جهان با دیواره های ستبر خودبینی و تنگ نظری از هم سوانده شده است

اندر آن جاهی که دماغ آدمی را تو ای پروردگار در قلمرو پندار و گفتار رهنمون میشوی

اندر آن

اندر آن فردوس آزادی

بگذار میهنم چشم بکشاید

 

همو آورده است:

در راهی پر از علف های بلند آوازش را شنیدم که میگفت:

مرا می شناسی؟

رو بر گرداندم و چون او را دیدم گفتم:

نام تو در یادم نیست.

گفت: من درد بزرگ جوانی تو ام و چشمانش به صبحی میماند که ژاله فشان باشد.

گفتم: آری زمان میگذرد و آدمی فراموشکار است!

 

و استاد واصف باختری سروده است:

چرا بسوی فلقها دری کشوده نشد                     سرود فجر زگلدسته ها شنیده نشد؟

چه بزر ها که فکندیم در کویر خیال               یکی جوانه نبست یکی دروده نشد

سخن مدیحۀ کبر تبر بدستان گشت                 شکیب تلخ شپیدار ها ستوده نشد

ز بهر خصم فراهم شد از فلاخن کین             به جز به ناصیۀ دوست آزموده نشد

                   دل از گرافۀ امروزیان به هرزه گداخت

                   ولی حماسۀ فرداییان سروده نشد

در چند روز اخیر که چشم انتظار تشریف آوری جناب باختری به سویدن بودیم اقبال مطالعۀ مجدد شماری از کتابها و شعرهای استاد دستم داد که خیلی فیض بردم. باید اعتراف کنم که رجوع مجدد به پهنای افکار و آثار آقای باختری، تکانه ای بود که از نو این بزرگمرد را بشناسم و به چشم سر ببینم که آن عبقری مرد چه مقدار کتاب ورق زده، چه پیمانه دود چراغ خورده، چه مدت بخاطر جفای ابنای روزگار زانوی غم در بغل کرده است.

به هر رنگ، قامت رسای استاد باختری در برابر باد و باران زمانه خم نشد. بقول یاسر عرفات: تند بادها هرگز قادر نیستند که قلل شامخ کوه ها را به کرنش وا دارند!

من از لابلای آثار گرانبها استاد باختری چون «گزارش عقل سرخ» «درنگها و پیوندها» «بازگشت به الفبا» و «تا شهر پنج ضلعی آزادی» دریافته ام که او بیشتر از هر شاعری به نور پاک و آتش مقدس ارج گذاشته و به تنزه کامل رسیده است.

او در چشم من یک مبارز فساد ناپذیر مینماید تا نظر شما چه باشد؟

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول