© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

            پیام انجمن افغانها بمناسبت بزرگداشت از کارنامه های استاد واصف باختری

در آغاز کلام اجازه دهید که مراتب احترام و تمنیات نیک انجمن افغانها را به پیشگاه شمع انجمن محفل امروز یعنی استاد واصف باختری و جمع صمیمی ادب پژوهان، هنردوستان و علاقمندان به استاد باختری تقدیم نمایم و حضور گرم استاد فرزانۀ شعر و ادبیات معاصر افغانستان را در شهر استکهلم و درین گردهمآیی پربار افغانهای عزیز و شرافتمند که به همت و ابتکار کلوپ قلم افغانها تدارک و راه اندازی گردیده است خیر مقدم بگویم
انجمن افغانها نه تنها از تدویر چنین محافل بارور حمایت و پشتیبانی مینماید بلکه مشارکت عملی خود را اعلام میدارد.
مناسبت امروز تجلیل از:
مردی از دیار خراسان و زادۀ خطه ای فرهنگی بلخ باستان، استاد واصف باختری که سالیان طولانی را در حوزه ای فرهنگ و ادب مغز سر ساییده و فرهنگ باخترزمین را پربار نموده است هر ادب شناس منصفی را برآن میدارد که از کارنامه های درخشان وی تجلیل نماید و اینبار هم کلوپ قلم افغانها به سلسله ای فعالیتهای درخشان ادبی خویش یکی از استادان ادب فارسی را دعوت نموده است تا با همکاری ادب پژوهان و دوستداران قند پارسی کارکردهای این استاد گرانمایه را ارج نهد و تقدیر نماید.
استاد باختری یکی از مفاخیر و مشاهیر شعر و ادب دری در افغانستان است و در حوزه ای فرهنگی خراسان بزرگ و درمیان تمام فارسی زبانان در سراسر دنیا دارای جایگاه ویژه و مورد احترام است. تا آنجائیکه اسماعیل خوئی شاعر و فیلسوف ژرف اندیش ایرانی در مورد استاد باختری چنین گفته است:
« شنیده ام، مغرضین گفته اند که باختری به اخوان ثالث پهلو میزند، چرا نمی نویسند که اخوان ثالث به باختری پهلو میزند! اشتباه باختری اینست که در زمان ومکان نا مناسب بدنیا آمده است ورنه واصف باختری بدون هیچ مجامله پیشوای بزرگ شعر معاصر و بزرگترین ادیب و ادبیات شناس افغانستان است. » (برگرفته از نوشته ای خانم ثریا بهاء)
باید اذعان کرد که استاد واصف باختری قله های ادب شناختی و نقد پردازی را در نوردیده و در میان معاصرین کمتر کسی به مرتبه ای علمی و پژوهشی او میرسد. مبالغه نخواهد بود اگر بگوئیم
باختری سرآمد شعر دری
نظم بگرفت فارسی از باختری
باختری شاعر درد آشنا و ژرف نگر و اشعارش انعکاس دهنده نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی دوران ماست ، او سالهای پربهای عمرش را در شناسائی رنجهای جامعه و مردم صرف نموده و در خفقان آورترین شرایط سنگرهای مبارزه با پوچی و بی فرهنگی را رها ننموده و با مرمی سخن قلب کینه توزان و کفن فروشان و کتابسوزان را نشانه گرفته است.
جهنم است جهنم، نه نیمروزانست
گلوی کوچه چو دلهای کینه توزان است
به هر کرانه که بینی کفن فروشانند
که گفته است که این شهر جامه دوزانست
لباس زال سزاوار قامت اش بادا
کنون که رستم ما نیز از عجوزانست
سلام باد زما کاشفان آتش را
که روز اول جشن کتابسوزان است

استاد که شکستن فانوس را در تهاجم باد تجربه کرده انجماد فکری را به باد انتقاد میگیرد و از رویکرد سیر نزولی رویش، احساس خطر و به مردم هوشدار میدهد.
شناسنامه رویش به باد رفت آنروز
که آبها سخن از انجماد میگفتند
شب شکستن فانوس در تهاجم باد
چراغها همگی زنده باد میگفتند
ژرفا و معنای بلند شعر واصف باختری کار را بجائی میرساند که مردم از درک درست آن عاجز بماند و استاد بسیار درد مندانه چنین بیان مینماید
درین غروب غریبانه دل هوای تو کرد
حریق لاله ز برگهای زرد گذشت
چو دل بدست، زکویت گذر کنم گوئی
یکی، ز شیشه فروشان دوره گرد گذشت

قسم به غربت واصف که در جهان شما
یگانه آمد و تنها نشست و فرد گذشت
و استاد بعنوان یک فرد میهن دوست مرز ها را مینوردد، هم به دشمنان زبون حال و تخلیه شده از منطق بشری میتازد و خیال آنها را باطل میداند و هم مردم را از حیله های پنهانی دشمن آگاه میسازد
آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته است
خود گمان کرده که برده است، ولی باخته است

و خطاب به مردم...

های مردم نیمه مستم راست میگویم
راه دیگر نیست
یا بدینسانی که هستیم و بدین سانی که فرمان میدهد دشمن
در کران برکه های پاک و روشن تشنه باید بود
یا بدانسانی که باید بود و فرمان میدهد میهن
بر جگرگاه پلید خصم
دشنه باید بود
و سر انجام تا سخن به درازا نکشیده باید خاطر نشان ساخت که استاد در پهلوی طرح نابسامانی ها و مشکلات، باز بودن مسیری بسوی نور را نوید میدهد و مردم را از ترس از تاریکیها برحذر میدارد
مگو بسيج شبيخونيان به کام شب است
يگانه نام درين روزگار نام شب است
به زير سقف سيه خفته پاسدار، ولي
درفش روشن اشراقيان به بام شب است
بخوان صحيفۀ فرداي آفتابي را
حلول حادثه خواناترين پیام شب است
گمان مبر که هياهوي موج ميشنوي
به روي عرشة فردا صداي گام شب است
درخت، خاطرة نور را ز ياد نبرد
اگر چه سوخته از بيم انتقام شب است
گرش جزيرة تبعيدیان سزاوار است
غمين مباش که اين شوکران به جام شب است
قسم به خون شفق اي ستاره بردوشان
که خفته دشنة خورشيد در نيام شب است


و بقول خود استاد « آفتاب نمیمیرد»
و ماهم میگوئیم آفتاب نخواهد مرد و تمام اشعار، اندیشه ها و کارنامه های درخشان استاد واصف باختری ثبت حافظه ای تاریخ میشود و در آنجا تا که خون در رگ زمان جاری است و نبض زمان میتپد باقی خواهد ماند.


نویسنده
سید خداداد فطرت
مسئول بخش فرهنگی انجمن افغانها
22.05.2011










 

 

                                                         «»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول