|
روایت تلخ با زبان شیرین
نگاهی به رُمان "گرگ های دوندر" اثر احمد ضیاء سیامک هروی
احمدمعروف كبيري
کتاب شناسی: این کتاب با قطع معمول و محتوای یک رُمان در یک صدو چهار برگ و دوصدو هشت صفحه؛ در زمستان سال هزارو سه صد و هشتاد و نُه، توسط مطبعهء شبیر چاپ و منتشر شده است. چاپ کتاب از مرغوبیت سرهء بازار امروزین کتاب برخوردار است.
کتاب "گرگهای دوندر" روایت تلخی است که واقعیتهای عینی را با زبان مزّین به اسطورههای ادبی و هنری به نمایش نشسته است و با آمیختگی تمامِ اندوه دردمندانه؛ بیان داشته که تنها کوه پامیر و درّه پغمان نیست که سرودهای حماسی و سنگردی های حماسه گران این مرزوبوم را زمزمه میکند؛ بلکه در مقطعی"پیشانی غرور و سر افراز درّه و کوه دیواندر نیز "شایستهء نوازش و لبخند و بوسه هست" گرگ های دیواندر این خطه نیز در پیچ و خم آن کوه و همان درّه سرودهای حماسی را با زوزههای حماسی آمیختهاند؛ این زوزهها گاهی پیام آور مردانگی ها و آزادگی و آزادیخواهیهای بر حق کرباس پوشهای برهنه پاست و گاهی؛ نالههای خفاشانهیی است که از سر نامهربانی و ناجوانمردی بر این نسل روا داشته شده.
عیاران سرافرازی که میتوانستند حامی ننگ و ناموس این دیار باشند و از آن ها در راستای حماسه گری ها و آزادی طلبیهای صادقانه استفاده میشد تا با افتخار قهرمانشان میشمردیم؛ اما حس کاذب و قهرمان پرور ماست که باج ده و مشوق منفی گرایی های بی مورد و ممنوعه می شود تا از این عیاران؛ دزد سر گردنه بسازد و روزی انبوه جفا و خیانت این طایفه را به تماشا بنشیند.
حیف است که جمعی از طایفهء عیاران مسیر عوض کنند و از سر ناجوانمردی و جفا پیشگی در جایگاه نفرین شدهء اختطاف و ترور کمین کنند و تمامی آن حماسه سازی ها و ایثار گریهای عیاری را به لقای قروتکها و قروتیزم ببخشند؛ به گفتهء کاظمی:
آسیا بــــود ولی راه عمل را گم کرد آرد را چرخ زد و چرخ زد و گندم کرد
در این رُمان؛ نویسنده یا همان (سیامک هروی) توانسته با زبان ویژه و شیرین امروزین وقایع تلخ و تابوی دیروز را تمثیل کرده و نمایش دهد.
محتوای متن انبوهی از اندوه اجتماعی را با خود دارد که میتواند حکایتگر جلوه های سنتی؛ عشیرهیی و ارباب رعیتی در یک جامعهء بومی و بلا کشیده باشد.
نویسنده در این رُمان برای رفع عادات منفی از یک جامعهء بومی؛ سیر جدالی و دیالکتیک را پیش گرفته و همواره برای ارایهء ادبیات متعهد قلم میزند تا از این مسیر بتواند جلوههای ارزشی و انسانی را از جلوههای منفی و یاوهگرایی متمایز ساخته و با قوّت تمام؛ آن ها را در گسترهء عاطفهء انسانی متبارز گرداند.
زبان متن؛ زبان خود ساخته یا دستور زبانی خودپرداخته از جانب نویسنده نیست؛ و بسیار با شفافیت و زبان همگانی روایت شده اما فراز و فرودهای زبانی را نیز میتوان در متن شاهد بود؛ در جایی زبان تا به سرحد زبان گفتاری دیروزین و شیوهء گویش محلی افراطی بومی؛ تنزیل یافته است به ویژه دربخشی که از هویتهای رمان نقل قول مستقیم صورت گرفته و همزمان در محتوای نقل قول نیز؛ این مهم به صورت یکدست رعایت نشده است:
چای نمی خورم، کمی تریاک بده! همی پیشتر کشیدی، می کشه تو را! پس چلم را تازه کن! نجیبه رفت کمی تنباکو ..الی آخر ص8 و یا: خنک نمی خوری؟ بیا برو زیر کرسی...
این روال در تمامی دیالوگ ها همگون نیست بدین معنا که زبان یکدست و یا به اساس لهجهء بومی هروی: یکمسو به مشاهده نمی رسد!؟ یعنی در بین جملهء بیانی که نقل قول صورت پذیرفته؛ زبان دوگانه میشود مثلا: برو تفنگ مرا از زیر خاک های گاوخانه به در کن!
معمولن در گویش محلی "مرا" "مر" و خاک ها "خاکا" و "گاوخانه" را "گاو خونه" تلفظ میکنند. مثلا: مر زندی چی به کاره؟ گاوه به گاوخونه کردی؟
همه میدانیم که دیگر نویسندههای کشور این گونه نمینویسند و همواره به زبان رسمی و کتابت گرایش یکسان و عادی دارند. در مواردی هم اگر خواستند گویشی بنویسند کاملا گویشی نوشتند و اگر ننوشتند همه را به همان زبان کتابت نگاشتند.
اما در این رمان زبان جاری متن گهگاهی خیلی جاری و گفتاری است و گهگاهی میرود به جانب کتابت که در این میان پارادوکس لفظمی مشهود است ولی نگارنده متن؛ در راستای انعکاس جلوههای فلکلوریک و تلالوی ادبیات مردم، به گونهء نسبی رسالت خویش را پاسداشته و تا حدی ادا نموده است، چنانیکه دانشواژهها و ضربالمثلهای محلی و مردمی این مناطق در متن کاربرد داشته: "... فهمیدم که زینل ها بودند؛ اما کلان شان کی بود؟ قادر چلاق مصطفی با شنیدن نام قادر؛ مانند مار زخمی به خود پیچید؛ خونش به جوش آمد ... الی اخر" و یا: "... مورچه که بال کشید وقت گم شدنش است؛ تو بال کشیدی و پای از گلیمت فرا گذاشتی؛ پایت را میشکنم؛ آتشی در خرمنت بیاندازم که از کردهات پشیمان شوی؛ چلاق کثیف؛ چلاق نامرد!..." ص 42
آنچه ویژه گیهای این کتاب را متمایز میسازد همان روایتگری بیرنگ و سچه است که بسیار با شفافیت و خیلی قرین به اصل حادثه؛ تشریح و روایت شده است و حس امانتداری در این روایت از قوتمندی خوبی برخوردار میباشد. چنانچه اگر نویسنده در اخیر کتاب یاداشت هم نمیکرد؛ بیشتر نامهای بازی کنان این رُمان؛ واقعی به نظر میرسید و یا نزدیک به واقعیت؛ که کاربرد جایواژههای واقعی در جغرافیای امروز محلی؛ نیز بر قوتمندی و دقت روایت افزوده است.
گفتنی است: صمیمیتی که نویسنده در این رُمان دنبال نموده است، در رمان گدی پران باز یا همان کایتن رونر نیز دنبال شده، زبان روایی در هر دو رُمان یعنی "گرگهای دوندر" و گدیپران باز" از شهد ویژهء صمیمانگی و ریالیزم احساسی و آرمانی مالامال است.
تغنی و تقلای غنامند و سحر آمیز در هویت نخستین نوجوان این داستان (مصطفی) و نیز در شخصیت دومین بانو یا نخستین دوشیزهء این داستان روایی( نگار)؛ احساس عجیبی را در آن رقم زده است. چه این عشق؛ عشق یک جانبه نیست و این دو با تمامی بومی گریشان؛ توانستهاند از بُعد غنامندی برای بخشی از داستان هوای تازه ببخشند؛ فضای درداندوده و غم آلود را پر ترانه و ترنم ساخته و زنجیرهء غنامندی را به هم وصل مینمایند تا خواننده خدای نانکرده به غمدرونی مصاب نگردد.
در یک کلام میتوان گفت: در این ماجرا سرنخ محبت به دست یکی نیست بلکه هردو سرنخ دارند؛ تار میدهند و تار میدهند و تار میدهند.
"...مصطفی با حیرت تمّام به او خیره شده بود، اورا میشناخت، دختر نادر چه زیبا شده، چه صورتی، چه اندامی .... دل مصطفی مانند مرغ نا آرامی، خودش را به قفسهء سینه میزد.... چشم هایش تیر کشیده بودند انگار تن نگار را لمس میکرد..... الی آخر ص 34
"... مصطفی! نیم نگاهی به آخر خیمه بیانداز! من اینجا هستم و کباب یک نگاه چشم سیاه تو ....
[اين گفته خيلي مردانه به نظر مي رسد، به ويژه در جوامع سنتي آن هم از زبان يك دختر بومي و روستايي محال است كه چنين گفتهء تابو و ممنونه بيان گردد اما بالعكس شنيدن اين چنين گفته ها از زبان مردان و جوانان در سراسر تاريخ ادب پارسي دري و ادبيات فولكلوريك فراوان مشاهده شده است]
... مصطفی همانگونه که به سخنان نادر گوش میداد، روگشتاند و نگاهی به نگار انداخت.
نگار لبخندی به سویش حواله کرد و نگاه او را با نگاهی جواب گفت و سپس زانوهایش را جمع کرد؛ دودست بر روی آنها گذاشت و با گذاشتن سرش بر روی دستها، چشمهایش را به مصطفی میخ کوب کرد... ص 39
نویسنده برای پیوند عمودی و تسلسل حوادث نقش مهمی را بازی کرده است و توانسته پیوند عمودی زمانی و پیوند افقی مکانی را به خوبی سرشته کند؛ همانگونه که قبلا ذکر شد صرف پیوند افقی لفظی در متن گهگاهی میلنگد. حضور رگههای طنزی در متن؛ برای تنوع حالت روانی خوانندهء این داستان روایی ویژگی دیگری بخشیده که بخشی از صمیمانگی و بیتعارفی را در برقراری رابطهء نویسنده و خواننده ایفا میکند و عملیهء قبض و بسط را بین ذهن تولید کننده و اذهان مصرفی به خوبی به انجام میرساند:
"...آیا زینلها که دختر برده بودند، همان طور دست روی دست نشسته بودند و منتظر نادر بودند که بیاید دخترش را پس ببرد. نه، سگی که استخوان میخورد با کونش مشورت میکند؛ پس حتما آنها آمادگی دفع حملهء اورا دارند..الی آخر"ص45 یا: "...رفت در صدر اتاق نشست، به بالشت تکیه زد و گفت: گرگ پیر! دست از سر ما بر دار! تو کجای کاری؟ تو اصلا به رمز و سُر کار می فهمی؟ خود ما خون میشاشیم، پیک دیگری فرستادی که چه شده؟ کمی انتظار بکش، ما آدم خور نیستیم؛ سر قول خود ایستادهایم، گفتم روانش میکنم؛ میکنم..." ص 88 و یا: نادر خان! من صدبار نگار را از تو خواستگاری کردم؛ ندادی؛ دیگر راهی نداشتم. - بد کردی بی وجدان کثیف! - به تو چلاق کی دختر میدهد؟ - تو با این کارت حیات خود و زینلها را خراب کردی..." ص 48 ها: قبلا یاد شد که نامشماری اماکن به حضور ریالیزم جادویی در این داستان و تعمیم واقعی این روایت صححه گذاشته است. ببینید: "...اینها در اکثر مناطق هرات ریشه دارند؛ تا چشم بر هم بزنی در "زیارت جا" هستند و ساعتی در "دوشاخ" و "موسی آباد"، روز بعد به پشتون زرغون، چشت، اوبه؛
دست هیچ نیرویی به آنها نمیرسد؛ گاهی سوار بر اسب هستند گاهی به لند کروزر ..." الی آخر ص 94
اما آنچه نیاز مبرم در این کتاب قلمداد میشود؛ اینکه بعضی از نامها؛ جایواژهها و نامواژهها با زیرنویسهای ارجاعی و یا پانویسهای تشریحی واضح ساخته میشد مثل "چهارتاق" "خواجهچهارشنبه" "بنوش دره" و غیره تا مفهوم برای همهء همزبان ها واضح میبود.
همچنان بعضی از واژههای وامی غریب که برای یادکرد ابزار جنگی به کار برده شده مثل "دراگنوف" و "پیکا" و "آرپی جی" و "نارنجک و غیره ص 50 و 52 که این اسامی شاید برای گوشههای دیگر جغرافیایی زبان و ادبیات فارسی دری به صورت واضح مفهوم نباشد.
هرچند در اخیر کتاب در قبال چند مورد محدود حق مطلب اداء شده، ولی از بُعد تحقیقی نیاز میرفت تا این واژگان، نامواژهها و جایواژهها یا در پانویس و یا در بخشی جداگانه (پیوست) تشریح میگردید تا خواننده بدون آنکه به فرهنگ یا واژه نامههای متعدد رجوع کند؛ بتواند به آسانی معانی و مفاهیم را دریابد.
در نتیجه میخواهم شفاف و صادقانه بگویم که ریالیزم پایدار و واقعگرایی بیغِش این رُمان قابل تقدیر است. چه نویسنده در این روایت تلخ واقعا به ستیزه و نبرد پرداخته است؛ نبرد با تخریب؛ نبرد با اختطاف و نبرد با پدیده های شوم و تباه کن تِرور و تفنگ.
آقای سیامک هروی؛ جامعهء ادبی زبانت را دانست؛ و دریافت که دیگر مرده ها عصبانی نیستند؛ دریافت که با روایت تلخ واقعیتهای دردآلود این دیار و پذیرش آن به عنوان پدیدههای منفی و ویرانگر؛ با همهء آن سر ستیزه گرفتی و با فشار اندیشه همه را به هم کوفتی.
با آنهم ذهنت نگذاشت تا از حماسه گریهای این قبیله چشم بپوشی، کوشیدی با تمامی تلخیهای واقعی، راهی برای گریز به عیّارگرایی و حماسهپردازی بیابی؛ حتا بر شهامتنماییهای کاذب نیز مُهر صحه بگذاری و بدان دل خوش کنی:
"...پدر برو و نازنین را هم با خودت ببر! تنها آرزوی من این است که او به خانوادهاش برسد. برو به طویله، اسب کَهر مرا زین کن و برو و دیگر غم مرا نداشته باش!... پدر! دوندر هیچ وقت بی گرگ نبوده، گرگ های این کوه همه بی پدر و مادر هستند...
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
|