© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


دکتور محمد اکرم عثمان



                                                                                                    
                                        موقعيت ژيوپولتيک افغانستان


فروپاشی اتحاد شوروی و يک قطبی شدن جهان نه تنها معادلات سياسی در بين قدرت های بزرگ صنعتی را تغيير داد بلکه در منطقهء ما نيز موازنهء قوا را دگرگون کرد و صاحبنظران کشورهای همسايه را واداشت که در تقابل با حوادث جاری و آينده تمام مولفه های مرتبط به قضايای کشورهای شانرا در محاسبات سياسی و اقتصادی تازه ای در نظر بگيرند.

در اين راستا پژوهندهء سرشناس ايرانی پيروز مجتهد زاده عضو ارشد « مرکز مطالعات ژيوپولتيک و مرزهای بين المللی يونيورستی لندن» در مقاله ای آورده است: کشورهای که اهميت ستراتيژيک خود را از دست ميدهند به فراموشی سپرده مي شوند. تا وقتی که اتحاد شوروی زنده بود افغانستان مورد توجه و حمايت چشمگير جهان بود. همينکه شوروی از هم پاشيد اهميت ستراتيژيک افغانستان به صفر رسيد و کشور افغانستان با همه مشکلاتش بدست فراموشی سپرده شد و تجزيه افغانستان خطری است جدی که موجوديت آن کشور را تهديد می کند. (1)

اين داوری به شرطی صد فی صد درست می بود که رويداد اسفبار 11 سپتامبر 2001 اتفاق نمی افتاد. در شرايط عادی اگر حوادث سياسی در مجرای طبيعی اش سير ميکرد بی ترديد افغانستان به اقتضای وضعيت حاکم، به منتها اليه يک موقعيت بی اهميت و کم اهميت، حاشيه نشين ميشد. ولی بايد خاطر نشان کرد که هر چند گاه يک بار حادثه ای غير مترقبه چون صاعقهء آسمانی گردش منظومهء تاريخ را آسيب جدی ميرساند و کشورهای را از مدار معين شان خارج می کند. به پنداشت اين قلم يکی از آن کشور ها افغانستان است که تحت تأثير صاعقهء 11 سپتامبر! مدار جديدی اختيار کرد و دارد وضعيت جديد ژيوپولتيک شد.

ويرانی برجهای بلند تجارت جهانی به عنوان نماد قدرت اقتصادی ايالات متحدهء امريکا بدست سازمان القاعده نه فقط يگانه ابر قدرت جهانی را ناگزير به بازنگری کلی بر سياستهايش در سطح روابط بين المللی کرد بلکه تعدادی از ممالک ديگر را که محکوم به تجزيه و انهدام کامل بودند از محاق بی پروايی مديران سياست بين المللی بالا کشيد.

بعد از فتور و تضعيف ابر قدرت بريتانيای کبير، ايالات متحدهء امريکا داعيهء رهبری جهان غرب را التزام نمود و کوشيد اقتدار مدعی ديگر سروری جهان، اتحاد شوروی را به چالش بخواند. از آن پس فراز و فرود سياست بين المللی حول بازی های متناقض دو رقيب تازه نفس می چرخيد و طرفين می کوشيدند ديگری را از ميدان بدر کنند.

اتحاد شوروی به مثابهء وارث هدفهای ژيوستراتيژيک روسيهء تزاری و امريکا به حيث خلف الصدق مرامهای دراز مدت انگلستان، تعقيب و اجرای سياستهای پيچيده ای از قرن نزدهم را به ارث برده بودند.
اولی بر طبق وصيت پطر کبير، طراح سياست های عظمت طلبانه، ميخواست از افغانستان به منزلهء مهمترين باب تسخير نيمقارهء هند عبور کند و به آبهای گرم برسد. ديگری بر آن بود که سنتاً حوزهء نفوذ سلطه گر سابق را که ديگر به شدت نقصان پذيرفته بود محافظت کند.

در تشريح موقعيت بسيار خاص جغرافيايی افغانستان در تقابل با آن دو حريف قوی پنجه در قرن نزدهم « پندت جواهر لعل نهرو» صدراعظم پيشين هندوستان در کتاب « نگاهی به تاريخ جهان» می نويسد: اگر به نقشه نگاه کنی می بينی که افغانستان به وسيلهء بلوچستان از بحر جدا شده است. بدين قرار همچون خانه ايست که جز از ميان زمينهای متعلق بديگران به خيابان اصلی راه نداشته باشد و اين وضع هم دشوار و هم ناگوار است. آسانترين راه ارتباط افغانستان با دنيای خارج از طريق هند است. (2)

همچنين در توجيه سياستهای بريتانيا که مايل بود افغانستان را کشور پوشالی بسازد نهرو در همان اثر می نويسد: همان طوری که پوشال دربسته بندی های شکننده برای جلوگيری از تصادم و ريز ريز شدن ظروف شيشه ای بکار ميرود، اصطلاح حکومت پوشالی هم برای کشورهای که نقش ايجاد فاصله و جلوگيری از تصادم را دارد به کار ميرود (3)
بدينگونه افغانستان در تنگنای طاقت فرسا و کشندهء گيره های انبورِ دو دشمن، تقلا می کند تا مگر راه نجات پيدا کند.
به اين صورت به قول داکتر سيد حميد الله روغ وضع ژيوپولتيک افغانستان را ميتوان در دو وجه خاص سراغ گرفت:
1 . وجه سلبی
2. وجه ايجابی

1 . وجه سلبی : آنکه در سطرهای بالا بيان کرديم.
2 . وجه ايجابی : آنکه خبر از فرصت هايی استثنايی و کوتاه مدتی ميدهد که به ندرت در تاريخ افغانستان اتفاق افتاده است. مراد اينکه ما به کرات پيروزهای کوتاه مدت و ناکامی های دراز مدت داشته ايم. به گونهء مثال دولتهای مستعجل احمد شاه درانی و تيمور شاه درانی، و امير شيرعلی خان و شاه امان الله به نمايندگی از مشروطه خواهان اول و دوم خوش درخشيدند و خيلی زود بدست دشمنان خودی و بيگانه مردم افغانستان زوال پذيرفتند. بالمقابل سلطهء طولانی و استخوان سوز سلاطين خود کامه آنقدر بدرازا انجاميد و اسباب فرصت سوزی را فراهم کرد که در کمتر دوره ای، تحول طلب ها مجال عرض وجود يافتند.

به گفت « جلال آل احمد» : مملکت ما، مملکت کويرهای لوت و ديوارهای بلند است، ديوارهای گلی در دهات و آجری در شهرها. و اين تنها در عالم خارج نيست. در عالم درون هر آدمی نيز چنين ديوارهای سر به فلک کشيده است.
هر آدمی بست نشسته در حصاری از بدبينی، کج انديشی، بی اعتمادی و تک روی !» اين سخنان وجيز اگر در حق ايران يکبار صادق باشد در حق افغانستان دو بار صدق ميکند.

به همين منوال در جريان شکل گيری موقعيت های خاص جغرافيايی در منطقهء ما، افغانستان گره گاه چندين سلسه جبال درهم تنيده و اژدها مانند است که بر سينهء سرزمين ما کلچه بسته اند و سيمای صخره های دست نيافتنی را اختيار کرده اند. اين موانع نه فقط سد راه جهانکشايان در طول تاريخ بوده اند بلکه تماس و داد گرفت ساکنان بومی وطن ما را با دشواری مقابل کرده اند و همين ساختار طبيعی در صورتبندی مناسبات اجتماعی و معاشی خلق های مقيم سرزمين ما اثر گذاشته اند.

از منظر ديگر به تبعيت از وضع اقليمی، شش ماه تمام، برفهای سنگين و توفانهای سهمگينی راه های شمال و جنوب هندوکش را می بستند و مردم دو جناح اين سلسه الجبال را در دره ها و دهکده ها زمينگير و ميخکوب می نمودند. بنا بر آن هر قوم وقبيله ای در لاک خودش می پوسيد و تجريد محتوم را تجربه ميکرد... بنائاً گسترهء جغرافيايی ما، سيمای مجمع الجزايری را اختيار کرد که در آنها اقوام منزوی و جدا افتاده از همديگر زندگی ميکردند.

به بيان ديگر آنها کم و بيش زندگی موريانه وار، داشتند، در لانه های حقير و گلی می زيستند و ناف رزق و روزی های شان با ناف قبيله ء شان گره خورده بود. لهذا وابستگی قبيله ای جبر محتوم حيات جمعی شان بود. فقط با قبيله هويت ميافتند و بی قبيله هيچکس و هيچ چيز بودند و هنگامی هويت و موجوديت شان دوباره رسميت ميافت که قيموميت قبيله ديگری را بگردن می گرفتند.

اين اجتماعات مجزا از همديگر، از جا نمی جنبيدند مگر با اهرم تجاوز قبيلهء ديگری که در پس گسترش فضای زيستش بود. بالاخره از استحالهء اختياری و اجباری قبيله ها در همديگر « شبه دولتها» در داخل کانفدراسيون قبايل پا ميگيرد. اما وجه تمايز آنها باروند پيدايی دولت در مغربزمين اينست که در مغربزمين حاکميت سياسی در داخل طبقات اقتصادی نشو ونما ميکند در صورتيکه در مشرقزمين از آن سوخت و ساخت و فعل و انفعال خبری نيست و حرکت ساختارهای قبيله ای از بالا بسوی پائين سير می کند و مديريت سياسی از غلبهء تدريجی مديران ناظر بر امور اجتماعی نظير ميرآبها و يا مجريان مديريت آبراه ها و خاکراه ها نشأت می کند که مسوولان امور حوزهء عمومی می باشند.

شرح و بسط چنين قضايايی بخاطری ضروری بود که آهنگ کند پيدايی ملت تا حد زيادی مولود شرايط ژيوفزيک سرزمين ما بود و در رويارويی با مهاجمان خارجی اين اقوام و قبايل بودند که در جنگهای نا برابر، با استعمارگران، سينه سپر ميکردند. پس تاريخ ما در حقيقت تاريخ کنش و واکنش قبايلی در برابر يکديگر می باشند نه ملتی واحد و به قوام رسيده که با ساخت قبيله فرسخها فاصله دارد ...

ادامه دارد


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول