هر پاییز
باران باز می گردد
همان ابر سیاه – خاکستری
برج را می بُرد و شناور می رود
پاره ای وقت ها همه جا ساکت است
پاره ای وقت ها صدای بال پرنده ای به گوش می رسد
که به یکی از پنجره های باریک بلند می خورد
پاره ای وقت ها سکه ای روی زمین سنگی می غلتد
پاره ای وقت ها لولایی جیر جیر می کند
و به ما کمک می شود
هیچکس رانده نمیشود
هیچکس بیرون نمیماند
ما همه ملأت دیواریم
آجریم
در کلیسای جامع تنهاییمان
“برونو.ک.اویر
ترجمه : بهروز شیدا
کتاب :”این خروس کیست که سر ندارد”
0 Comments