در حیرتم که خصم عتابم نمیکند
آیینه چارهجوییِ خوابم نمیکند
از بسکه مستِ لعلِ لبانِ تو گشتهام
دیگر شراب مست و خرابم نمیکند
یک عالم سؤال شدم در تلاشِ او
قانع به یک کلام جوابم نمیکند
سوزی که کوهِ طور نیاورد تابِ آن
میسوزم و عجب که کبابم نمیکند
هرلحظه محشریست بهپا در درونِ من
بی ادّعا مثالِ کتابم نمیکند
دیگر به صد کرشمه حواسم نمیبرد
دیگر به ناز و عشوه خطابم نمیکند
یا طرزِ دلبریست تغافل ز عاشقان
یا واقعاً به هیچ حسابم نمیکند
0 Comments