سید مهدی موسوی

تاریک و دل‌گرفته و خاموشم! مانند عصرهای زمستانی

شوری به یأس خانه نخواهد داد آواز یک پرنده‌ی زندانی

می چرخ و چرخ و دایره می‌سازم، در من دونده‌ای‌ست که می‌بازم

هر روز روی نقطه‌ی آغازم، هر روز روی نقطه‌ی پایانی

با گوسفندِ منتظرِ سلّاخ، با موش‌های گمشده در سوراخ

انگشت‌های له‌شده‌ی بیلاخ هستم بدون هیچ پشیمانی

یا قسمتِ صدِ سریالی لوس! یا فوتبال یا که خبر اغلب

هستند پای تلویزیون هر شب، مَستند از دِلِسترِ لیوانی!!

.

این‌سو صدای سوت و کف و فریاد، آن‌سو نگاه یخ‌زده‌ی جلّاد

ما را کسی نجات نخواهد داد، از گریه‌های این شب طولانی

دیروز گرگ، دوستمان را خورد! دیشب شغال خواهرمان را برد!

راهی شدیم پشت سر گلّه تا زندگی کنیم به آسانی

با بحث توی کافه و سیگاری، با خوردنِ غذای عزاداری

با فیس‌بوک و بردنِ لاتاری، با دختران خوشگل تهرانی

بی گریه‌های فاطمه و مهناز، بی لاشه‌ی پرنده‌ی بی‌پرواز

بی پشت میله‌های قفس، آواز! بی جای دوست، گوشه‌ی مهمانی

افتاده موش داخل یک قوطی، تکرار می‌شود به خودش طوطی

دنیا گزارشی‌ست پُر از سوتی! در گریه‌ی جوادِ خیابانی…

سخن مدیر مسئول

سخن مدیر مسئول

کلوب فرهنگی هنری فردا در سویدن جشنواره ادبی (اکرم عثمان)،  ویژه داستان کوتاه دوم ماه می سال 2021...

0 Comments

Submit a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *