اسفندیارنظر
غزل معاصرتاجیکستان
پروانه آزادی
خورشید همانا گل لبخند تو باشد،
آرامش من از دل خرسند تو باشد.
پروانه آزادی دل را مکن امضا،
بگذار اسیر تو و در بند تو باشد.
سیبی که از آن آدم و حوّا گنه آموخت،
یک نَوده ز گلخانه و پیوند تو باشد.
من حرف سمرقند و بخارا چه بگویم؟
وقتی همه این قصّه لب قند تو باشد.
با هر غزلی میزندم عشق تو آتش،
در خطّ اوستای دل این زند تو باشد.
از ولایت سغد
مقیم آلمان
0 Comments