حسیب نیما
دهانِ تلخ و دلِ تنگ ، در کنار شبم
مرا چراغ بپوشان ، که سنگسار شبم
دوکفش روز به من هدیه کن که کوچ کنم
که سالهاست به بن بستِ بی گذار شبم
غروب ، باغِ به آتش کشیده است ، بیا !
کنار شاخه ی بشکسته ی انار شبم
ببین ! تولد گرگِ سیاهِ بدمست است
بیا مترس ! که آبستن شکار شبم
ز نسل عشق ، تویی نعره می زنی در من
به پشت پنجره ها عاشق فرار شبم
…
درختِ شب به زمینم گرفته ریشه ، و من
تبر به دست ترین دشمنِ تبار شبم
0 Comments