فرید اروند
باد می لرزد به دوشش پرچم افسونگری
می خرامد ابر ، اما خالی و خاکستری
آتشی در ریشه های خسته ی کاج و چنار
آب دارد مرگ را بر تشنه گان پیغمبری
پیش رو دیوار ها بن بست ها افراشتند
پشت سر هموار ، اما پرتگاه دیگری
خواب دیدند آسمان و ماه و ماهی بر زمین
بعدِ آن گردیده اند آماج غم سرتاسری
تاک را آتش زدند و باغ را آتش زدند
تا جهنم را نباشد با زمینش همسری
سینه سهراب را با دشنه ی رستم زدند
تا پذیرند آن ضحاک پیر را فرمانبری
0 Comments