ضيا افضلی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حوا در قطعه یی از بهشت*

 

 

ضیا افضلی

 

 

يك پرنده به درونِ دلِ من ميزند پر پر بيتابانه روزنی ميجويد شايد سوی آزادی.

 

( لیلا صراحت روشنی)

 

 

حوا، حوا در تبعید*، حوا در قطعه یی از بهشت. گمانم خواب میبینم. سرایشگر درد های آسه ماهی، فریاد گر باغ های سوختهء شمالی و لیلایی از سرزمین نور و روشنی را پس از امروز در جمع خویش نخواهیم داشت.

 

***

 

اواخر بهار سال ۱۳٧٧ و یا شایدم ٧٨ است. آفتاب پشاور بر آدمیان آتش میافروزد. مردمان در نیمهء روز نیمه جان میشوند و پناه میبرند، تا در سایه یی بیاسایند دمی. کتابفروش نیز در گوشهء از دکانش، به سویی لم داده  تا وجودش هوای سرد پکه سقفی را ببلعد. در پشت شیشهء دکانش، در میان کتابهای گوناگون آویخته از گیرا ها و ریسمان ها، نوشته است « خاور». شوق عجیبی من و چند تای دگر، شاید هم بیشتر را میکشاند به این جا. دکان کوچک و نمناک. پر از قفسه ها و کتابها. و کتابفروش کاسبانه کتاب میفروشد و ما شاعرانه کتاب به قرض میخریم.

سرگرم زیر و رو کردن کتابهای یکی از قفسه ها هستم. در یک قسمت شماری از بروشور های برنامه های بی بی سی را میبینم که سال های قبل به نشر رسیده است. در عقب این بروشور اوقات برنامه های بی بی سی سه عکس توجهم را جلب میکند. سیمین بهبهانی، فرزانه خجندی و لیلا صراحت روشنی. هنوز یکی از بروشورها در دستم است که صدای بانویی را میشنوم که با دکاندار صحبت میکند. چهره یی آشنایی را میبینم. بعد به بروشور مینگرم و باز .... 

نخستین دیدار با بانوی خردمند شعر افغانستان چنین بود. سپس روز های  با  تنی چند از دوستان شاعر و نویسنده میرفتیم و ازگلدستهء اندیشهء این بانوی اندیشمند گل میچیدیم. چای میریخت و شیرینی تعارف میکرد و شعر میخواند و صحبت میکرد.

بعد زمزمهء رفتنش سر زبانها شد. رفت و این رفتنش دگر نگذاشتش تا بلندا های آسمایی اش را ببیند. تاکستان های پر از انگور شمالی اش را ببیند. رفت و چه زود رفت. رفت و « در میان ظلمت بی انتها گم گشت»*.

مدتی « حوا در تبعید » سرگرمی اش شده بود. سرگرمی که نه، رسالتی بزرگی که به خوبی توانست از عهدهء آن بدر آید.

بیماری نگذاشتش تا بیشتر به این امر بپردازد. بیماری روح خسته اش را خسته تر ساخت. بیماری زبان گویای لیلای شعر معاصر افغانستان را از گویش و فریاد باز  داشت. و بالاخره این بیماری لعنتی...  روح گرامی اش پر  نور و روشنی باد.

 

22 جولای 2004 

تورنتو کانادا

 

* قطعه یی از بهشت نام اثر داستانی نویسندهء فاضل علی پیام است. آنرا به عاریت گرفتم.

* حوا در تبعید نام نشریه ایست که خانم لیلا صراحت در هالند به نشر میرسانید.

* مصرعی از شعر زمستان سکوت، از دفتر تدوام فرياد ، چاپ كابل، سال ۱۳۷۰ خورشيدی

 

 

 

 

ضیا افضلی

 

به بانوی خِردمند شعر لیلا صراحت روشنی

 

 

خواب و ضربهء بنفش

 

 

انگار سالهاست

                      « سنگ ها آیینه ها » را میشکنند.

 

***

 

ای دوست چشم بر هم مزن

هر چه از جنس پرند است و بریشم

خوابِ ترا میبینند

« و شب دوباره شب »

خوابِ بودنت

            دوباره تکرار میشود.

 

ایا فرشتهء ملال آور ترین رویاها!

               نفرین بر خوابم!

باک دارم،

          - حتا در خواب نیز-

                         ضربهء بنفش را بنگرم.

میدانم،

صنوبرِ بلند

بعد از « طلوع سبز»

برگریزان خواهد شد.

 

 

 

 


 

 

 

 

صفحهء اول