ملک ستيز

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 سميع حامد

 

 

 

 

 

نوشته یی از ملک ستیز و شعری از داکتر سمیع حامد

 

 

 

 

 

شنبه شب راهر دو تا دل بامداد از خاطرات لیلا قصه کردیم.

 

آنشب در منزل سمیع حامد شب غم انگیزی بود. باورش نمیشد که لیلا دیگر از درد هایش، از سکوت و تنهایش، از غم های خموشش و از نگفته هایش قصه نخواهد کرد. باورش نمیشد که دیگر از «شاه رگ» تلیفونش برای لیلا شعر نخواهد خواند.

 

خوب بیاد دارم غزلی را که حامد دو سال پیش به لیلا اهدا کرده بود و آنرا در بزم غزلی در دیار مولانای بلخ به سرایش گرفته بود، انگار لیلا از «خموشی» شکوه کرده بود و حامد بر سکوت وی ترانه ای از فریاد را سر کرده بود، خیلی زیبا بود آنقدر که سکوت لیلا را غوغای از ترانه های نور بخشیده باشد و آن سکوت را هزاران زبان آفریده باشد. در آنروز ها لیلا زوق زدهء عزم سفر به دیارش شده بود.هر باری که کابل میرفتم خالده فروغ میپرسید لیلا نیامد، حالش چطور است، میگفتم نه نیامد و حالش خوب نیست، به فکر میرفت گویی لیلا وعده کرده بود که روزی  در زادگاهش بر خواهد گشت و برای مردمش شعر خواهد خواند و گریه خواهد کرد.

در انجمن قلم (با کانون قلم افغانها در سويدن اشتباه گرفته نشود «فـــردا») پرتو نادری را دیدم وی خموشی لیلا را نمیتوانست باور کند درآن روز ها لیلا سخت بیمار بود و در تلیفون منزلش پیامگیر صدای آرام و زیبایش را مینواخت.

 

آری شنبه شب حامد از آخرین صحبتش با لیلا یاد میکرد و میگفت همین چند شب پیش برایش زنگ زدم ولی در پیامگیرش هنوز خودش حرف میزند، گویی نمرده است.

 

شعری را که در زیر میخوانید تازه ترین اثر شاعر نامور سمیع حامد است که بامداد همان شنبه شب در سوگ لیلا سروده شده است. این چکامه غمگین به دوستداران بانوی جوانمرگ شعر امروزین لیلا صراحت روشنی اهدا شده است.

پدرود لیلا.

 

ملک ستیز

 

 

 

 

دوباره زنگ بزن، لیلا

 

 

چرا هنوز چکاوک

نشسته روی طناب

برای پنجره از باغ و بخت میخواند

چرا هنوز

تمام گستره شعر سپید باران را

به شوق و ذوق برای درخت میخواند

چرا هنوز

«پیامگیر»

            ترانه   میخواند   

چرا« نوار»

هنوز هم غزل عاشقانه میخواند

 

چرا هنوز حویلی شب بلورین است

چرا هنوز تمنای سیب شیرین است

چرا هنوز بلور چهار ضلعی ما

پر از ترنم آواز های رنگین است

 

کسی کنار چمن روزنامه میخواند

کسی برای دل خویش چامه میخواند

 

چرا هنوز هنوز است

تولد شب و روز است

 

ترا به کوچهٍ دیگر نبرده ای تو مگر

نمرده ای تو مگر؟

بیا دوباره «گمشکو»

گپ از درنگ مزن

دوباره زنگ بزن، لیلا!

 

 

سمیع حامد

 

 

 


 

 

 

 

صفحهء اول