بشير سخاورز

 

 

 

Afghan Caravan

Edited by Safia Shah

The Octagon Press London

Published 1991

 

 

کاروان افغان

 

بشير سخاورز

 

 

 

 

کاروان افغان کتابيست به زبان انگليسی که توسط بانوی افغانی صفيه شاه  ويرايش يافته است. اين کتاب شامل نُه فصل ميباشد و در سه صد و سی و شش صفحه تکميل شده است.

کتاب کوششی است برای معرفی افغانستان و مردم آن. طوريکه از مقدمه بر می آيد نويسنده خواسته که خوانندهء کتابش سوار بر ماديان پژوهش شود و از فحوای کتاب جُستار هايی نمايد. جُستار هايی که ممکن بسيار اعجاب برانگيز باشند و حقيقت هم همين است که آنچه ما از کتاب در می يابيم اعجاب برانگيز است، زيرا که افغانستان با فراز ها و فرود های آن مالامال از شگفتی ها ميباشد و اين شگفتی ها خود موجب شده که حس تجسس را در عدهء از مردمان باختر برانگيزد که تا راهی اين ملک گردند.

يکی از کسانی که سالها پيش اسکاتلند را به قصد افغانستان ترک داد، خانمی ميباشد به اسم «موراگ مری». باری اين خانم اولين زنی نيست که عزم رفتن به افغانستان را نموده، بل  در سال های هزارو هشت صدو نود، طبيبی از بريتانيا در دربار امير عبدالرحمن خان، مشغول خدمت بوده است. اما آنچه قصهء موراگ را جالب می سازد، حس تجسس و يا ماموريت از جانب دستگاه جاسوسی بريتانيا نمی باشد، بل  او عاشق جوان برومند افغانی شده است که به خاطر وی از نامزد، پدر و مادر و بالاخره از همه بالاتر از سرزمين مجبوبش اسکاتلند دست ميکشد و با مرد افغان که در اسکاتلند مشغول فراگيری و آموزش است روانهء افغانستان می گردد.

اين خانم وقتی به افغانستان می آيد رسم و رواج ِ نجيبانه را در مردم می بيند و شيفتهء آئين شان می گردد. در ضمن دين اسلام را بر می گزيند و خود بانوی قلعهء می شود که شوهرش کدخدا و بزرگ آن محل است. می شود گفت که اين فصل کتاب يگانه مبحثی می باشد که به طور منظم به شرح زندگی يک مهاجر می پردازد.  باقی آنچه می خوانيم کوشش هايی است که به زعم من می توان آنرا مخلوط دوغ و دوشاب و يا حد اقل از هر چمن سمنی ناميد. روايتی در آن می آيد که يک ايرانی به قصد ديدن افغانستان می رود، طول و عرض مملکت را در می نوردد، با مردم مختلف می آميزد و از مهمان نوازی شان خوشش می آيد. واضح است که اين سفرنامه اگر همينطوری ادامه می يافت بی آنکه تشويشی را در ما ايجاد کند، پايان می پذيرفت. اما وقتی نويسندهء سفرنامه ملت هزارهء ما را از تبار چنگيز می داند، توجه ما را به اين نکته معطوف می دارد که در کتاب معلومات نابجا و نادرست داده شده است.

کتاب از جنگ های افغان و انگليس، پيروزی افغانها و شکست انگليس ها حکايت می کند. اين حکايت ها همانطوری که گفتيم می توانند تنها اهميت يک افسانه و يا تخيل را داشته باشند که متأسفانه پشتوانه تاريخی ندارند. در مورد شناختاندن افغانستان از کتاب « سر الکساندر برنس» نقل قول هايی صورت گرفته است. برنس که سفير بريتانيا در افغانستان بود، کتابی نوشته است به عنوان «کابل» که در اين کتاب به زعم ويرايشگر، تحقيق مفصل در مورد مردم افغانستان انجام يافته. مثلاً برنس مردم افغانستان را از نقطه نظر داشتن پيشانی چنين رده بندی می کند. "اگر مردی دارای جبين کوتاه است آن علامه نشان می دهد که شخص مذکور بی ادب و احمقست. اگر کسی پيشانی نه چندان کوتاه و نه چندان بزرگ دارد و در جبينش خطوطی به ملاحظه می رسد، اين بازگو کنندهء قدرت و خشونت در آن شخص می باشد. اگر مردی دارای پيشانی بسيار بلند است او بردهء اشتياق و احساس خواهد بود و در ضمن عاری از بطالت نيست."

چنين جامعه شناسی شايد هر افغانی را برانگيزد که برود و پيشانی اش را اندازه بگيرد.

فصل ديگر کتاب به طبابت يونانی در افغانستان و استفاده، از گياهان طبيعی اختصاص يافته است که نويسنده خواسته خواننده اش را معتقد بسازد که در بسا موارد همان شيوه های بدوی می تواند مؤثر باشد. نويسنده از زبان مردی می گويد که آپانديس در منطقهء وی هرگز وجود نداشته است. اما آپانديس بيشتر مردم نورستان را اذيت می کند به سببی که آنها بر کرسی می نشينند. طبع شوخی در مردم افغانستان هم بررسی شده است و قصه های ملانصرالدين برای مثال آمده اند. غافل از اينکه طبع شوخی در افغانستان که دارای فرهنگ های مختلف است، از يک منطقه به منطقهء ديگر فرق می کند و جاهايی وجود دارند که مردم شان از اين مرحوم هنوز هم بی خبرند، اما طبع شوخی شان به گونه ديگراست.

آنچه بيشتر جدی می باشد و متأسفانه در کتاب با آن جدی برخورد نشده تاريخ افغانستان است که در فصل آخر به صورت بسيار موجز آمده. تاريخ مملکت بدون آنکه با دستاويز های مستند بررسی شده باشد، مشحون شده از روايات و اسطوره ها. مثلاً نويسنده ريشهء مردم افغانستان را از بنی اسرائيل می داند.

باوجود سردرگمی و عدم صراحت در شناختن مردم افغانستان و کشور افغانستان اين کتاب، به خاطر ظرافت کاری هايش جالب است و من جايی برای آن در کتابخانهء خانواده های افغانی می بينم.

به اميد کار های بهتر و بيشتر اين بانوی افغان.

 

 

 

 

 

صفحهء اول