واحد نظری

 

 

 

 

طنزاز وا حد نظری

 

 

چليپا

 

 

 

 

ای بيچاره نمی فهميد،گفته بودنش که برو پادشاه گردشی است. پادشاه نوه انتخاب کو. در اول خنديش گرفته بود، که مه سر پياز يا کن پياز که پادشاه ره انتخاب کنم، ولی ازبسکه از هر کس وزبان شنيده بود که برا ستی هم کلش به انتخاب او وا بسته است. پسانها باورش امده رفت که برو برا ستی هم هموتو نبا شه. خودش در نظرش يک قسم ديگه ميا مد. چند دفعه نمازش مکروه شده بودغيری دفکرش ميگشت که ايتو است چرا خود مه انتخاب نمی کنند، بازلا حوله ميکرد.

در روز انتخابات دل و نادل حرکت کرد اگر چی دلش همی ميگفت که چی پادشاه خودش انتخاب شوه چی او واری آدمها انتخابش کنه، همو خرک خاد بود وهمو درک.

وقتيکه مامااونجه رسيد بيروبار بود. مردم درفت وامد بودند. هر طرف عکسها و شعار های رنگارنگ اويزان بود ولی ماما ی بيچاره معنايشه نمی فهميد. اولين عکس که د نظرش خورد، تکان خورد.يک ادم با چهر ای بسيار خشن که طرفش بد بد ميديد زياد تر به کشتی گيرا ميماند تا به پادشاه. ماما کوشش کرد که نامشه ايجيگی کنه. نا مش هم يک رقم بود« س. گرسنه مشهور به تخت ». در دلش گفت چليپاست، به خا طری ای گپه زد که برش گفته بودند، تو هيچ کاری ديگه نمی کنی تنها يک چليپا ميکنی وبس.

 يک قدم پيش رفت به عکس ديگه خيره شد. ای يک رقم مرموز واری در نظرش خورد عينکهای سياه دودی به چشمش بود. چشمانش معلوم نمی شد ذيا تر به کيسه بر ها ميماند تا به يک پادشاه... نا مشه به زحمت خواند « ر. فتنه مشهور به شر انداز » دردلش گفت تو هم چليپا ستی شر انداز نبايد پادشاه شود. به عکس ديگه که در دست راستش بر ديوار چسپيده بود نزديک شد. ای ادم اگر چی خنده بر لب دا شت ولی خنديش سا ختگی بود به خا طری که ديد چشمانش با خنديش هيچ نميخواند، ولی وقتی که نا مشه خواند دلش ديگه هم بد شد « ل. خفک مسمی به چتاق» سر شه شور داد، گفت: تو هم چليپاستی.

 ما ما چرتش خراب بود، ای ادمها در نظرش يک رقم ميا مد. پشت سر خوده خاريده رفت دلش نشد که پيش بره، فکر کرد که کلش همو تو خاد بود...حيفش امد که چرا امد.

 ــ ما ما ماما چی ميکنی برو نی که نا وخت ميشه در وازه هاره بسته ميکنه...

 ما ما رويشه دور داد ديد که حا جی همسا يش است. حا جی نزديکش آمد :

ــ چطور نی کی تا حال رای ته ندادی؟

ماما يک رقم طرفش ديد، سر شه به علا مت منفی شور داد.

 حاجی باز پرسيد : خی بر چی آمدی؟

 ما ما که همو تو چرتی بود، غم غم کرد :

ولی ای آدمها ره که اينجه عکسهايشه اويزان کردن، هيچ کدا مش خوشم نامد.

 صدا يشه يک کمی پخش کرد: يک رقم ده نظرم خوردند يکش خو همی جُک ننگوی قصاب واری است. زياد تر به زبردستها ميمانن... ای ديگيش...

حا جی روف پيشا نيش چملک شد حرفشه قطع کرد : که ره ميگی ؟

 ما ما گفت : اينه خودت سيل کو حا جی. اينه ای عکس که سر پايه اويزان است. اونه او ديگه که سر ديوار اويزان است.

حا جی خنديش گرفت : مرد خدا، تو خو نام خدا آدم خوا نا هستی، اينه بيا زير شه بخوان ای عکسهای ادمکشا ودزدان است که دولت پشت پشت شان ميگرده،که پيدای شان کنند. اينه بيبی که برهر کسی که دگير بتنشان اينه ايقدر پيسه جايزه ميتن. يک کمی پيش برو ما ما، اونجه عکسهای رنگه وکلان کلان کسا نی ره که ميخواهند پادشاه شوند، زوراور برو از انها يکی ره چليپا کو...

 بيچاره ماما ادم ساده دل، يک کمی خون در رگهايش دويد. اميد وار شد که شکر که دزد وادم کشه رای نداده، پادشاه بايد ادم خوب وپدر کده با شه.

 حاجی از پشتش صدا کرد کسا يکه خوده بر پادشا هی انتخاب کردن ادمها ی خوب وپاک هستند؛ همه شان به ملای مسجد ما ميمانند ؛ خوب گپ ميزنند. بيغم باش....

 

22 سپتمبر 2004

باد ساکسا المان

 

 


 

 

صفحهء اول