باز گو ..

 

 

در نگاه تو چيست؟

كه لهيب درد خاموش مرا تسكين ميدهد

چيست در آن برق نگاه

كه طلوع آفتاب عشق ميتابد از آن

چيست در آن الماس سياه

كه

باران عاشقانه شب را تصوير ميكند

و من آرام

در لالايی گرم نگاه تو

سر ببالين اميد ها ميگذارم.

 

 

(صنم)

 

................................................

 

 

سراب....

 

 

ديشب چو شمع يکه و تنها گريستم

تنها و زار در دل شبها گريستم

 

رفتم به خويش و قصهء دل آمدم بياد

در دامنش فتاده شکيبا گريستم

 

عمرم تباه گشت به غفلت خدای من

بشکست آرزو و به رويا گريستم

 

ای وای رهی منزل جانان نيافتم

گم کرده راه بی سر و بی پا گريستم

 

بيچاره من که در پی اميد و آرزو

عمری عبث گذشت، چی بيجا گريستم

 

آن شب بغضی سخت گلويم همی فشرد

چون جسم نيمه جان به فردا گريستم

 

 

( صنم )

 

 

 


 

 

 

 

صفحهء اول