صبورالله سياه سنگ

 

 

 

 

 

 

در به در به دنبال شـعـــر

 

صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

 

در يکی از هزار و يک تعريف شعر - اين سه حرف و سه نقطه تعريف ناپذير - آمده است: بيان همراه با شور درون. و به اينگونه اگر حق هم داشته باشيم که شوريدگی در سخن يا سخن در شوريدگی را که به زبان روال ديگر ميبخشد، شعر بناميم، هنوز در آنسوی معادله، سرگردان دريافت قيمت و نتيجهء مجهول سردرگمی هستيم؛ زيرا شور و شوريدگی از ديدگاه روانشناسی صفحاتی از جنون اند و جنون نيز مانند همزاد مرموزش همچنان يکی از مجهوله های تعريف ناپذير است.

 

اگر از ترس الجبری شدن پرسش بالا بگذريم، شعر از ديد آفرينشی يکی از طبيعی ترين (و از زاويهء روانشناسی: غير طبيعی ترين) يادگارهايی ميشود که بشر آفرينشگر از خود به جا گذاشته است. و اگر چنين باشد تمام مقدسه های مرموز و همه سخنان ناميرندهء بزرگان (نظم يا نثر) از نژاد شعر به شمار ميروند. مگر آيا هر آنچه در آيينهء روح آدم نقشی پديد می آورد، سروده يا نسروده، خوانده يا نخوانده شعر نيست؟ مثلاً آيا آبشار خود قصيدهء بی پايان طبيعت؛ عشق - غزلترين غزل زندکی-؛ باران – منظومهء موزون بيرنگ و آهنگين آسمان، و آزادی شعر آزاد و سپيد بشريت نيست؟ و تازه آيا آفرينشگران، پويندگان، رزمندگان و شهيدان بيمرگ، هجاهای تپنده و سيال در عروض هستی و کاينات نيستند؟

 

رازی که پس از فاش شدن نيز "راز" تواند ماند، شعر است. ابريشم شعر را بگذاريم به حال خودش تا در پيلهء گنگ جنون راز گويای ابريشمين گردد.

 

 

 آتشفشان شعـــر

 

بیگمان، شعر در آغاز پيدايی خويش طبيعت بدوی و وحشی داشته، و اين نکته ميتواند نشان دهد که برخلاف آنچه امروز ميگويند، شعر در نخستين دورانهای زندگيش "آزاد" بوده است؛ البته آزاد و فارغ از قيد و بندهای قراردادهايی چون رديف، قافيه و در نتيجه آهنگ متعارفی. باری چنان مينمايد که پس از جان گرفتن و استوارتر شدن حکومت استبدادی واژگان در پرتو نظام ارتشی صرف و نحو در قلمرو زبان، شعر از سوی قوانين لسان بازداشت گرديده و سرانجام به سرزمين عروض تبعيد و در آنجا زمينگير شده است.

 

 

 اندوه شعــر      

 

بسيار ممکن است شعر در سلولها و سياهچالهای تنگ اصول گرامری، بارها به خاطر اعدام شدن مضمون در پای لفظ بر حال خود گريسته باشد تا اينکه با دريدن پيله های آهکی دگم و سنت و گذر از تنگناها و بن بستهای گونه گونه (مانند تلاشهای آفرينش مثنوی به جای قصيده، و رباعی به جای غزل) زنجيرهای آهنين پارينه را گسست، آزاديش را به دست آورد و بار ديگر "آزاد" شد.

 

اينک اگر به شعر نو ميگوييم "شعر امروز" و به جای سروده های کلاسيک ميگوييم "شعر ديروز"، بايستی "شعر پريروز" را که شعر آزادِ آزاد بوده به فراموشی نسپاريم.

 

اولين، کدامين و چندمين شعـــــر؟

برای دست يافتن به شناسنامهء نياکان شعر، بايستی از نردبان حدسی و شجرهء عمودی اين سلالهء ابريشمی بالا رفت و سلسله ها را منزل به منزل و پله به پله پيجويی کرد؛ و بایست در مواردی خطوط کف دست و پيشانی شعر را خواند و شناخت.

 

چهرهء نخستين شعر چگونه بوده باشد؟ نميدانيم. زيرا نه صورتی از آن برجاست و نه صورتگر يا بيننده يی که آن سيما را نگريسته باشد. ولی به گمان زياد نخستين شعر، سرودهء آزاد آزاده زن يا آزاده مردی بوده که اگر پژواکش در هيچ گوشهء تاريخ مانده، زمزمهء ديرين سالگيش چشمه چشمه در دل طبيعت موج ميزند.

 

شايد نخستين شعر، شنونده نداشته و شايد هم شنونده اش کوه، دريا، آسمان يا پاره ابری بوده باشد. شايد نخستين شعر - بنيانگذار اين "خانوادهء مقدس" - ستايشنامهء زيبايی (شايد هم زشتي) طبيعت بوده باشد، هم به خاطر پارينه بودن احساس و هم به خاطر آميزش هميشهء اين دو عنصر.

 

شايد نه تنها نخستين شعر، که نخستين نسل شعر، زير ريزش مداوم و يکريز برف و باران فراموشی و فروپاشی سقف قدر نشناسی و ناارزشيابی زمانهء بيگناه بر بساط شعر در دل تاريخ خاورزمين آنچنان با خاک يکسان گشته که شعر به مفهوم اصيل کلمه به خاک اهدأ شده باشد. تصادفی نيست اگر پس از توفانها و زلزله های طبيعی و اجتماعی از همان خاک آميخته با شعر اينجا و آنجا قلمه ها و جوانه شعرهايی سر برمی آورند که از قامت رفتگان خويش نشانه های ارثی کمابيش آشکار و پنهانی دارند.

 

 

 آدرس شعـــر    

 

تلاش يافتن نخستين شعر به کوشش يافتن اولين ستاره يا اولين حجره ميماند. ميتوان گفت نخستين شعر هر چه بوده باشد، ستايشنامهء طبيعت يا نيايشنامهء معنويت؛ شعر اجتماعی هرگز نبوده و نميتوانسته باشد. اگر بپذيريم که شعر در آغاز ستايش طبيعت بوده، سپس هر چه دامنهء اين خانواده گسترده تر شده، هر يکی راه ويژهء خود را رفته است؛ مثلاً با پيدايی مذهب، سرودهای مذهبی و ادامهء سنتی آن (حمد و مناجات و نعت) که تا کنون وجود دارند، به همين شيوه با برپايی خوشيها؛ اشعار بزمی، شاديانه ها، طربها و عاشقانه ها؛ با برجسته تر گرديدن عوامل و عوالم اجتماعی، طيفی از سروده های در برگيرندهء تاريخنگاری شاعرانه و به سخن ديگر تاريخسرايی، پند و اندرز و حکمت سراييها، بازسرايی حالات و صحنه آرايی نبردها(ی بيشتر شاهانه)، جنگنامه، ستايش شاهان، فرمانروايان (و خودکامگان)، عرفانيات، نخستين سروده های رزمی و سرآغاز اشعار حماسی و سرانجام زايش رستمترين فرزند خانوادهء حماسه: شعر مقاومت...

 

انگار شعر مقاومت همه علايم متفارقهء حماسی خانوادگی و نژادي- اجتماعی خود (از انسانيت و تاريخگرايی متعهدانه تا حادثه آفرينی و در صورت لزوم تاريخ ستيزی مسؤلانه) را آشکارا در سيما دارد.

 

اينک که نميتوانيم ردپای کهنترين شعرهای فناشده را در انحناهای آغازين آستان و دهليز تاريخ که هماره و تلخ و بيدريغ زير پای آدمها و اسپهای نجيب و نانجيب و پيلان و اشتران کينه توز و بی کين نابود شده است، پيجويی کنيم، بايد به کهنترين شعر دسترس دل ببنديم.

 

●●

 

کابل، پاييز 1990

 

 

 

 

 


 

 

 

صفحهء اول