صبورالله سياه سنگ

 

 

 

 

 

 

 

 

ســـی و يک جام زهـــر

 

نوشته: Michael M. Zousheinke

برگردان: صبورالله سياه سنگ

 

 

 

 

مارک انتونی، سرلشکر روم، به هوای چيره شدن بر سرزمينهای زير فرمان کليوپاترا آهنگ مصر کرد. شايد سرنوشت چنان بود که وی پيش از آنکه تسخير کند، تسخير شود؛ و پيش از اينکه بياغازد، ببازد!

 

او با ديدن کليوپاترا همه چيز را فراموش کرد. مارک انتونی عاشق شده بود. او همه چيز را گذاشت، حتا ارتشی را که براي جنگ  آورده بود. آتش عشق در دلش چنان زبانه زد که بخشهای زيادی از قلمرو مفتوحه مانند ارمن، سوريه، کلکيو و فنيقيه را واپس به کليوپاترا بخشيد و به اين گونه نامبرده را "شهنشاهبانو" ساخت.

 

هنگامی که سنای روم از ماجرا آگاهی يافت، انتونی را از سرلشکری برانداخت. اين کار سنا برای انتونی عاشق ارزش نداشت. مجلس روم با قاطعيت بيشتر جنگ با کليوپاترا را اعلام کرد.

 

سربازان تازه دم رومی به مقدونيه نزديکتر شده ميرفتند. نبرد شديدي درگرفت. يک سو انتونی پاکباخته به همراهی کليوپاترا و سوی ديگر اکتايوان سرلشکر تازه جنگ خونينی را سازمان دادند.

 

وضع کليوپاترا زياد خوب نبود. درست در چنين حالتی پيام شگفتی از سوی اکتايوان فرستاده شد: "شهبانو! تو ميتوانی زندگی و جايگاه فرمانرواييت را نگه داری، اگر انتونی را به ما بسپاری."

 

کليوپاترا پس از انديشدن زياد، تصميم واپسين را گرفت.

 

انتونی در سنگر داغ نبرد سرگرم رزم آرارايي با اکتايوان بود که به وی خبر رسيد: "مارک! شهبانو خودکشی کرد." عاشق بدبخت که تاب شکيبيدن چنين فاجعه يی را نداشت، با شنيدن آن گزارش خود را به شمشير زد.

 

کليوپاترا درست حدس زده بود. او ميدانست که عاشق پاکباخته اندوه مرگ معشوق را تاب نميتواند آورد. ولی راز به زودی رسوا شد. همينکه انتونی دانست کليوپاترا زنده است، در حالی که با مرگ دست و پنجه نرم ميکرد، به همراهانش فرمان داد تا او را در واپسين لحظات زندگی نزد شهبانو ببرند.

 

انتونی در آغوش کليوپاترا جان سپرد و دروغ معشوق را به او بخشيد.

 

هوای مصر ماتمزده بود. اکتايوان به هنگام رسيد. کليوپاترا بازداشت گرديد و به روم فرستاده شد. شهبانوی ساده دل که نميدانست افسانه به فرجام نزديک است، خواست تا با عشوه های کليوپاترايی سرلشکر تازه را نيز به دام عشق بيندازد. دير شده بود. تدبيرها خام بودن شان را ثابت ميکردند.

 

اکتايوان گفت: "من مارک انتونی نيستم! و اين اداها براي من ارزشی ندارند." کليوپاترا دريافت که بايد جمله پايان را نقطه گذارد. او برای اينکه بيشتر در کوره شرمساری نسوزد، برخاست و يک جام زهر نوشيد.

 

با شنيدن خبر خودکشی راستين کليوپاترا، سی کنيز وفادارش نيز زهر نوشيدند.

 

اشاره ها

ميخاييل ميخاييلوويچ زوشينکه (1894-1953) يکی از پايه گذاران "داستان کوتاهتر" است که پس از شکنجه های بسيار در زندان ستالين جان سپرد. بخشي از نوشته های زوشينکه در سالهای فروپاشی رژيم داس- چکشی کرملين در گزينه "دفترچه کبود" چاپ شده اند.

 

آشنايی با زندگي و هنر اين آزاديخواه روس را سپاسمند دوست گرامی دکتور ظاهر بنايی استم.

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

صفحهء اول