ندای عشق

 

 

دارم دلی ز روز ازل مبتلای عشق

فرياد عشق منزل عشق و صدای عشق

قلب است و آرزوست تب است تپيدن است

درد است  وآتش است و فغان است و نای عشق

ذكر است و التجاست غريو است و بيخوديست

صوت است و صورت است و سراست و هوای عشق

دود است و بوی دل به مشامم ز خشك و تر

چشم است و سينه و تنم آتشسرای عشق

يكسوخرد به مركب عقل است استوار

يكسودل است و شور جنون و رضای عشق

يكسو غم است و زاهد و شيخ است و محتسب

يكسو حقيقت دل و عشق و ندای عشق

راحله يار

 

 

 

 

محبت پا به زنجير است

 

 

گلويم سخت پردرد و صدايم سخت دلگير است

هوای عشق مسموم و محبت پا به زنجير است

به چشم خويش ديدم پيكر الفت به پای دار

به پا خيزيد ای ياران! نفير بارش تير است

ندای عشق می آمد سحر در گوش درد آلود

علاجی زود بايد زندگی با مرگ درگير است

بگو از من به جمع عشقبازان و خردمندان:

زمان عشقبازی، لحظه ديدار و تدبير است

 راحله يار

 

 

 

 

 

جلوه يی كن

 

 

درد ما را نظر دوست نياز است هنوز

قصه عشق بسی دور و دراز است هنوز

چاک های دل عشاق عيان است كنون

داد و بيداد درون دل ساز است هنوز

چهره دوست پس ابر سيه پنهان است

پرده ظلم زمان به رخ ناز است هنوز

ديده ها جايگه ظلمت و وحشت شده اند

ناله در سينه پر از سوز و گداز است هنوز

آهوان پای به دام و قفس صياد اند

بلبل دلشده در پنجه باز است هنوز

اشک در گوشه چشم همگان خشكيده

دستها در طلب عشق دراز است هنوز

قبله ام گم شده ای دوست خدا را مددی

جلوه يی كن كه مرا شوق نماز است هنوز

 راحله يار