معروف آزاد

 

 

 

 

 

رابطه انسان و خدا

 

 

 

نوشتهء معروف آزاد

 

مقدمه:

 

اولين و شايد مهمترين سوالي كه درذهن شما خطور مي كند، اينست كه چرا ما نياز به بحث و گفتگو و تحليل  مسئله ( رابطه خدا و انسان) درقرن حاضر داريم؟! دلايل زيادي را مي توان نام برد، اما ٣ دليلي را كه شايد پررنگ تر نسبت به دلايل ديگر به نظر مي رسند در اينجا يادآور مي شويم. لازم به ذكر است كه دراين بحث تا حد ممكن سعي شده است مطالب بصورت ساده و خلاصه بيان شود 

 

الف ـ فقدان معنويت در جهان كنوني

ب ـ سو استفاده از اديان

ج ـ پيشرفت علم

 

پس از شرح و توضيح مختصری درباره سه دليلی که در بالا نام برده شده است، به مسئله اثبات خدا و برهان ها و دلايل وجود خدا می پردازيم. سپس به مسئله جبر و اختيار انسان در اديان پرداخته و تا حد مختصری آن را تحليل می کنيم. اميد انكه اين مقاله براي شما مفيد واقع شود.   

 

 

 

الف ـ فقدان معنويت در جهان کنونی

 

همانطور كه مي دانيم قرن 21 ، قرن فضا ، قرن علم و قرن مشينيزم مي باشد ، كه در آن احساسات  ، عواطف ومعنويات جاي خود را به سيستم هاي كامپيوتري و انسان هاي آهني داده اند و هـرروز اين مسئله پررنگ تر مي شود.   

مكتبهاي فلسفي نو با طرح ريزي  ايديالوژي و راه و رسم زندگي بشر سعي كرده اند تا مسير زنده گي انسان را به سوي ايده آلها سمت و سو بدهند. سوال اينست كه آيا براستي نوع بشر مي تواند براي موجودي همسان خود راه و روش زنده گي را طرح ريزي كند و او را به كمال برساند يا نه؟ آيا انسان مي تواند به جاي ‹ من › كل تصميم بگيرد و هنجارها و ناهنجارها را معين ساخته و تمام خواسته هاي بشر را كشف كرده و آن را درسيستمي قانون مند ارائه كند؟!    

 

در واقيعت هيچ علمي نتوانسته است ثابت كند كه امكان حدس زدن لحظه بعدي انسان وجود دارد يا چه عملي از بشرسر خواهد زد و چه تصميمي دارد. درعصر امروز همچنان كه مي بينيم به علت فقدان معنويت ، روابط انساني و عاطفي روز به روز سرد تر شده و رو به زوا ل مي باشد. اين زوا ل و كاستي نتيجه توجه بيش از حد مكتب هاي فلسفي به مادي گرايي و يا بهتر بگوييم مكتب متريالزيم است.           

 

اغلب اين مكتبها با كشيدن خط بطلاني برمسائل الهي و وجود اديان و يا ايجاد سفسطه و نقد نادرست اديان، بشر را به ترك معنويات دعوت كرده و او را به زرق و برق دنيوي و ماده گرايي علاقه مند مي كنند. گاهي بشرچنان غرق دراين مسائل مي شود كه حتي فرصت فكر كردن درباره  زنده گي خويش را نيزپيدا نمي كند و پيوسته در اين تلاش است كه مبادا چيزي ازاين دنيا را از دست بدهد و به همين علت است كه گاهي حاضر مي شود هر عملي را براي رسيدن به اهداف  دنياي خود انجام دهد و ذهن مشوش خود را تسكين بخشد. بنابراين براي بشر امروزي ، معنويت و اعتقاد به وجود نيروئي ماوراي ذهن بشري، فكتوري مهم و ضروري به شمارمي رود.  

 

ب ـ سؤ استفاده از اديان و تبليغ نادرست

 

موضوع ديگری که امروزه متأسفانه باعث پيدايش نگرشی منفی به اديان شده است مسئله سوءاستفاده از اديان است. در زمانی که اروپا به نام اروپای سياه (دوران پيش از رنسانس) ياد می شد، کشيشان مسيحی به مردم قطعه های بهشت را می فروختند. در آن دوران کسی حق اکتشاف و اختراع نداشت و پيشرفت علم را مبارزه با نيروی خداوندی تبليغ می کردند.

امروزه نيز بهره برداری های سياسی – شخصی و اجتماعی از اديان می شود و چهره ای نا خوشايند را از معنويات و الهيات ترسيم می کند که باعث بد بينی و به کناری گزاردن اديان می شود. 

 

در اسلام، اغلب ملّا ها، چهره ای عبوس از اسلام طرح می کنند، گويی که اسلام فقط دين نفی کردن است. در حاليکه اگر منافع شخصی و سياسی را از ميان برداريم و با نگاهی دقيق تر و بازتر به تحليل اسلام بپردازيم می بينيم که خداوند در همه جای کتاب آسمانی اش «قرآن» از عطوفت و مهربانی گفته است و هر جايی که چيزی را نفی کرده است، به جای آن راهی را که در لياقت و شأن انسان است پيش پای او گزارده است. برای نمونه عمل زنا در اسلام نفی شده است و از منفورترين عمل ها به حساب می آيد که اکثر عالمان دينی آن را مکررآ اعلام می کنند. اما سوال اينست که آيا به همان مقدار که اين عمل زشت را نفی می کند، عمل ازدواج و عروسی را نيز تبليغ می کنند يا نه؟ 

 

خداوند در سورۀ بقره، آيه 187 در مورد زن و شوهر فرموده است:

 

هُنَّ لِبَاسٌ لَکُم و اَنتُم لباس لَهُن

                                            «آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها»

به اين معنی که هر دو زينت و سبب حفظ يکديگرند.

 

امروزه، بخصوص طبقه جوان نوعی بدبينی به مبلغان دين (شايد بهتر باشد که بگوييم با روش تبليغ آنها) پيدا کرده اند که فاجعه بزرگی است! بنا بر اين طبقه روشنفکر (البته بايد يادآور شويم که مسئله روشنفکری خود بحث بزرگی است که از بحث اين مقاله خارج است، چون امروزه بسياری از مردم روشنفکر مأب ها را با روشنفکران به اشتباه می گيرند) وظيفه دارند که با تبليغی علمی و روشی روشن تر به تحليل مسائل معنوی و فلسفی اديان بپردازند.    

 

ج ـ پيشرفت علم

 

چندين صد سال پيش چه کسی می توانست قبول کند روزی فراخواهد رسيد که چند تن فلز بتواند در هوا معلق بماند؟ اما امروز برای ما انسانهای امروزی قبول کردن اين موضوع امری بديهی به شمار می رود. واضح است که بشر امروزی چه در زمينه علم و چه در زمينه هاي ديگر پيشرفت های عظيمی کرده است. فرزندی که در دنيای امروزی متولد می شود برای سوالهای خود، پاسخی منطقی با دليل و مدرک و شواهد می خواهد.

 

امروزه ديگر نمی توانيم بزور چيزی را به کسی بقبولانيم يا بگوئيم چون پدرت فلان کار را کرده است تو هم آن را بايد انجام بدهی. بنا بر دلايلی که ذکر شد، امروزه برای ترويج مسائل الهی، احتياج به بيانی روشن و دلايلی عقلانی داريم که بتوانيم نسل امروزه را به ضرورت و اهميت اين مسئله آگاه کنيم و آنها نيز بتوانند مروج نسل های آينده بشوند. 

 

اثبات وجود خدا

 

همانطور که در مقدمه يادآور شديم، با پيشرفت روزافزون علم بشری، برای توضيح و تحليل اديان احتياج به اثبات وجود خدا از طريق علمی داريم تا بتوانيم برای آنان که دست به ا نکار قادر مطلق می زنند دليل و شواهد متعدد بياوريم.  ما در اين قسمت شماري از استدلالها و براهين اثبات خدا را نام برده و مختصری درباره آنها توضيح می دهيم.   

 

1. برهان انتظام هستی (The Cosmological Argument)

 

اگر بخواهيم با بيانی ساده به تعريف اين استدلال بپردازيم شايد بتوان گفت: «که وجود جهان هستی بهترين و محکمترين گواه برای وجود داشتن خداوند است.»

 

دو روش مختلف از برهان انتظام هستی عبارتند از:

1. استدلال علت اوليه

2. استدلال از احتمال وقوع

 

برای اينکه بدانيم تفاوت اين دو روش چيست، پس از تعريف کلی برهان انتظام هستی خواهيم ديد که اين دو روش چگونه توانسته اند با نقد و اعتراض به استدلال انتظام هستی روبرو شوند و در واقع اعتراضهاي‌ وارده را رد بنمايند.   

 

تعريف کلی برهان انتظام هستی بصورت استدلالی عبارتست از:

1. هر چيزی برای وجود داشتن نياز به علتی دارد.

2. دنيا وجود دارد.

بنابراين:

3. دنيا نياز به علتی برای وجود داشتن دارد.

4. اگر دنيا علتی برای وجود داشتن دارد، پس آن علت خدا می باشد.

5. خدا وجود دارد.

 

کسانی که به اين استدلال اعتراض کرده اند و آن را رد نمودند، اعتراض خود را با سـؤالی اينگونه بيان می کنند:        

«آيا خدا هم علتی برای وجود داشتن دارد؟»

اگر با نگاهی سطحی به اين سؤال بنگريم، مطمئنآ فکر خواهيم کرد که اين اعتراض ساده سبب از بين بردن کل استدلال ما خواهد شد. همانطور که در چند سطر بالاتر عنوان شد استدلال اوليه و استدلال از احتمال وقوع با روشی منطقی به بحث با سوال اعتراض کنندگان مبنی بر علت به وجود آمدن خدا پرداخته اند.         

 

نخست استدلال بر پايه علت اوليه:

 

تفاوت بزرگی که بين دنيا و خدا وجود دارد اينست که دنيا در زمانی خاص به معنای فيزيکی آن به وجود آمده است. طبق استدلال بر پايه علت اوليه، می توان گفت هر چيزی که شروع و آغازی در بعد زمان دارد، نياز به علتی برای بوجود آمدن دارد.                         

برای اينکه بتوان اين مسئله را ساده تر بيان کرد در اينجا مثالی می آوريم.

يک ميز چوبی را نجار در زمانی مشخص درست می کند که خود آن نجار هم در زمانی مشخص (که همان تاريخ تولد اوست) متولد شده است.   

بنابراين باعث بوجود آمدن آن ميز چوبی، نجار بوده است و خود نجار هم بوسيله والدين خود متولد شده است. چه ميز چوبی و چه نجار هر دو آغازی در زمان داشته اند. بنابراين بايد باعث و علتی برای بوجود آمدن داشته باشند. بنا بر گفته های بالا، خداوند چون آغازی در بعد زمان ندارد، احتياجی نيز به علتی برای پيدايش ندارد. در قالبی ساده تر و کامل تر «لم يلد و لم يولد»، نه زاده شده است و نه می زايد.                              

 

دوم استدلال از احتمال وقوع:

 

اين استدلال را اينطور بيان می کنيم که تفاوت بين وجود داشتن دنيا و خدا اينست که ما به راحتی می توانيم بگوئيم چنين احتمالی می توانست وجود داشته باشد که اصلا دنيا به وجود نمی آمد. طبق «استدلال از احتمال وقوع»، هر چيزی که بتوان احتمال وقوعش را پيش بينی يا نفی کرد، علتی برای پيدايش و به وجود آمدن دارد. بنابراين در بحث موجوديت خدا يا وجود داشتن او بصورت احتمالي يك واقعه نبوده بلکه لازم بوده است، پس می توان گفت که خداوند بدون هيچ علتی و باعثی موجوديت دارد. چنانچه به مثال ميز و نجار دوباره توجه کنيم، در نظر داشتن به استدلال احتمال وقوع می توان آنرا به صورت زير بيان کرد:              

 

ما می توانيم بگويم که امکان به وجود نيامدن و ساخته نشدن ميز چوبی به دست نجار وجود داشت، شايد نجار به جای آن ميز چوبی وسيله ای ديگر می ساخت، همين تئوری برای خود نجار نيز صدق می کند. والدين او می توانند اصلا چنين فرزندی را نداشته باشند و يا فرزند آنها شخص نجار مذکور نباشد.  

 

 

استدلال هدف دار بودن جهان  (The Teleological Argument)

 

در جهانی که ما در آن زندگی می کنيم همه چيز به سوی هدفی در حرکت است، همچون تيری که از کمان رها شده و به سوی نشان خود در حال حرکت است. در حقيقت هدف دار بودن جهان از برهان نظم جهان استدلال می شود. در مثال تير و کمان که بالاتر در جمله ای ذکر کرديم، ما نياز به کسی داريم که تير را به سوی هدف يا نشان هدايت کند. اگر همين مثال بسيار کوچک را در دامنه ای بزرگتر بخواهيم بررسی کنيم، خواهيم ديد که اين جهان بزرگ هم نياز به نيرويی مافوق طبيعت دارد تا بتواند همه چيز را به سوی هدف و نشان خود هدايت کند.

 

بنابراين اين موجود کامل و مطلق کسی جز خدا نمی تواند باشد. ويليام پَلی، يکی از اساتيد الهيات انگليس دنيا را به ساعتی تشبيه کرده است که همه قسمتهای آن با نظم و ترتيب در کنار هم کار می کنند تا به آن هدف نهايی که نشان دادن زمان است برسند. پس با توجه به مثال ساعت، می توانيم دنيا را نیز به همين طریق در بعد وسيعتری مشاهده کنيم. تمام جانداران و غيرجانداران در نظمی شگفت انگيز به سوی هدفی در حال حرکت هستند.

 

 

برهان اخلاق  (The Moral Argument)

 

اينکه اخلاق چيست و شامل چه چيزهايی می شود، خود بحثی بزرگ است. انديشمندان بزرگی در اين باره مطلب نوشته اند، اما تعاريف و بيانها اغلب با هم فرق دارند. در برهان اخلاق اينگونه استدلال می شود که با توجه به اينکه اخلاق وجود دارد، بنابراين خدا هم وجود دارد.

شايد بتوان گفت که اخلاق متشکل از مجموعه ای از احکام و فرامين است. اين احکام توضيحی درباره دنيا به قسمی که وجود دارد نمی دهند بلکه آنها چگونه بايد بودن دنيا را توضيح می دهند. اينکه ما چگونه بايد عمل کنيم و به چه صورتی به سوی کمال حرکت کنيم.

اين امريست بديهی که برای هر حکم فرمانی ما نياز به حاکم (کسی که آن احکام را صادر می کند) داريم. قلمرو هر حکمی آنقدر می باشد که قلمرو حاکم آن حکم است. اما قلمرو اخلاق مطمئنآ از قلمرو نوع بشر بسيار اضافه تر است. بنابراين انسان نمی تواند حاکم اينگونه احکام باشد زيرا برای اخلاق ما احتياج به کسی داريم که قلمرو او بی نهايت و نا محدود باشد، بنابراين چنين کسی فقط خدا می تواند باشد.

 

اگر با زبانی منطقی تر و با تعريفی کلاسيک تر بخواهيم اين برهان را بيان کنيم، بايد آنرا بصورت زير ارائه کنيم.

 

1. اخلاق شامل مجموعه ای از احکام و فرامين است.

2. برای هر حکم و فرمانی ما نياز به حاکم و فرمانده داريم.

بنابراين

3. حاکمی وجود دارد که اخلاق را حکم کرده است.

4. قلمرو احکام بستگی به قلمرو حاکم آن احکام دارد، يعنی این دو مقدار با هم برابر است.

5. قلمرو اخلاق نا محدود است.

بنابراين:

6. حاکمی که احکام اخلاقی را صادر می کند دارای قلمرويی نامحدود است.

7. تنها خداوند می تواند چنين قلمرو نا محدودی را داشته باشد.

بنابراين:

8. حاکمی که احکام و اخلاق را صادر می کند خداوند است.

بنابراين:

9. خداوند وجود دارد.

 

استدلال از معجزه (The Argument from Miracles)

 

با بيانی ساده می توان گفت معجزه، حادثه يا رخدادی است که مافوق طبيعت است و جريانی خارج از دنيای فيزيکی دارد. در مباحث دينی و مذهبی، معجزه يکی از قوانين و دلايل اثبات وجود خداست. در انجیل بحث زنده کردن مردگان به دست حضرت عيسی (ع) کلی از همين معجزات است. اگرچه اين مسئله در قرآن نيز آمده است. در قرآن فهرستی از معجزات متعدد که توسط پيامبران خدا به مردم نشان داده شده است، آمده است. خداوند در قرآن بارها می گويد که ما برای آنها معجزه نشان داديم تا ايمان بياورند و عده ای ايمان آوردند و عده ای ديگر هرگز ايمان نياوردند. دل کوه شکافتن و شتر از آن بيرون آمدن، تبديل شدن عصای حضرت موسی (ع) به اژدها، زنده کردن مردگان به دست عيسی(ع) و نزول قرآن گوشه ای از معجزات مکرّر خداوند است.

 

در مسئله قرآن که عده ای از اعراب، حضرت محمد (ص) را ساحر و شاعر ناميدند، وحی بر آن حضرت نازل شد که اگر شما نيز می توانيد سوره ای و حتی آيه ای مثل آيه های قرآن بگوييد. با اينکه اعراب در شعر و رجزخوانی بسيار چيره دست بودند، اما قادر به انجام چنين عملی نبودند و نتوانستند که حتی آيه ای را نيز همچون آن کتاب آسمانی بياورند.

بنابراين برای اينکه معجزات را بتوانيم قبول کنيم، شرط لازم آن اينست که ابتدا بايد به نيروی ما فوق طبيعت اعتقاد داشته باشيم، تا بتوانيم حوادث متافيزيکی را قبول کينم. بنابراين ان نيروی ماورای طبيعت بجز خداوند به چه کسی می تواند تعلق داشته باشد.

 

جبر و اختيار

 

جبر و اختيار يکی از مهمترين مقوله هايی است که چه برای آنان که خدا را قبول دارند و چه برای آنها که قبول ندارند مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است.

عده ای از جبريون که خدا را قبول دارند، ديدگاه خود را اينطور بيان می کنند که چنانچه خداوند، قادر مطلق است و در تمامی کار ها اوست که تصميم می گيرد پس انسان اختياری ندارد و همه چيز جبری می باشد.

 

برای پاسخ گويی به رد اين مسئله مثالی را که مرحوم ابوالقاسم خوئی بيان کرده است را در اينجا می آوريم:

 « فرض کنيم يك فرد از انسان مبتلا به فلج است، به طوری که توانايی حرکت ندارد و ما می توانيم با وصل کردن سيم برق او را به حرکت وادار کينم. در هنگام اين حرکت کليد (کليد برق در فارسی ايرانی به معنی سويچ برق در فارسی دری می باشد) برق در دست ما باشد، به طوری که هر لحظه بتوانيم آن شخص را از حرکت باز داريم. حال اگر چنين شخصی حرکت کند و کارهايی انجام دهد، اين کارها با اختيار او انجام خواهد گرفت، خواه کار بد یا کار خوب، آن چه که از اين کار به ما مستند است نيرو و قدرتی است که ما به توسط برق در او ايجاد کرده ايم و در هر لحظه می توانيم آن قدرت را از او سلب نماييم. اما اين کار را نمی کنيم و به حال خود می گذاريم. طرز بهره برداری از اين نيرو که ما به او داده ايم مربوط به اختيار اوست و به ما تعلقی ندارد.»

 

به زبانی ساده تر می توان گفت که در حقيقت ما سبب حرکت کردن دست و پای آن شخص شده ايم، اما ما به او نگفتيم که حتمآ بايد دست خود را به طرف راست بچرخاند يا به طرف چپ بچرخاند. تصميم اينکه آن شخص دست خود را به کدام طرف بچرخاند با خود اوست و او اختيار دارد که خودش انتخاب کند. ما می توانيم همين مسئله را به مسئله انسان و خداوند گسترش بدهيم.

 

خداوند انسان را خلق کرده و به او نیروی تفکر و تعقل داده است و همچنان به او قدرت مقايسه کردن و تميز دادن اعطا کرده است. حال اين انسان است که بايد تصميم بگيرد که کدامين راه را انتخاب کند.

همچنان که خداوند در سوره انسان، آيه سه می فرمايد:

«اِنّا هُدَيناهُ السَّبيلُ اِمّا شاکِرآ و اِمّا کَفورآ»

 

« ما راه را به آنان نشان داده ايم، يا راه راست را انتخاب خواهند کرد و يا کفران خواهند ورزيد.»

 

با توجه به اين آيه می بينيم که خداوند به انسان اختيار داده است که بين راه درست و راه کفر يکی را اختيار کند. در اينجا با بيان دو موضوع از جنبه طبیعی به اثبات اختيار آدمی می پردازيم. گرچه دلايل پيش از اين هستند و بحث بسيار بزرگ می باشد اما به اين دليل که در اين مقاله سعی شده است مطالب بصورت بسيار خلاصه بيان شود، ما فقط دو دليل را برای اثبات اختيار آدمی از جنبه طبيعی انتخاب کرده و خلاصه ای از آنها را بيان می کنيم.

 

1. مسئله پشيمانی و ندامت

2. مسئله احساس مسئوليت

 

پشيمانی و ندامت

 

به جملات زير دقت کنيد:

«حيف شد ای کاش که درس می خواندم.»

«اگر او مشروب نخورده بود، تکر (تصادف) نمی کرد.»

«حيف که تنبلی کردم، اگرنه، شايد به سرويس می رسيدم.»

«اگر کمی آرامتر گپ می زدم، او از پيش من آزرده نمی شد.»

 

تمامی جملات بالا نشان دهنده اینست که شخص فاعل يا کننده کار می توانسته است کارهای ذکر شده را انجام دهد (و انجام ندهد) که چنان حس شرم و پشيمانی می کند.

اين شرمندگی خود دليلی بر اختيار داشتن آدمی است. بدين معنی که او می توانسته است راه بهتر را انتخاب کند، اما اينکار را نکرده است و حال به اين صورت شرمنده و خجالت زده است.

آیا تاکنون شده است که شما کسی را ببينيد که بر فرض مثال به علت يک مرض (بيماری) از انجام دادن کاری معذور باشد و پس از آن احساس پشيمانی کند که چرا چنان کاری را کرده است؟

جواب مطمئنآ نه است. حتی اگر چنين کسی اظهار ندامت و پشيمانی کند، همانطور که همه می دانيم این ندامت و پشيمانی عملی نا معقول می باشد و کسی نمی تواند برای چنين حالتی فردی را که توانايی انجام عملی را نداشته است متهم و محکوم کند.

حتی در مسائل اسلامی نيز ما برای فردی که ديوانه است، تکليفی نداريم چون فرد مذکور آن کارها و افعال عجيب را در حالتی اختياری انجام نداده است.

همين مسئله در باره کسی گفته می شود که در حالت تب و لرز به هذيان گويی می پردازد. اگر چنين فردی در اين حالت گپی نا مربوط بزند، شما مطمئنآ او را متهم نمی کنيد چون می دانيد که عملی اختياری نبوده است.

مولانا جلال الدين بلخی در مثنوی خود اين مسئله را بسيار زيبا بيان می کند و در حقيقت در چند بيت شعر بصورت ساده و سليس و روان اين بحث فلسفی را با ذکر مثالی توضيح می دهد.

 

اين که گويـی اين کنـم يـا آن کنم                    اين دليل اخـتيـار اســت ای صنــم

يـک مثـال ای دل پـی فرقـی بيـار                  تـا بــدانــی جـبــر  را  از  اخـتـيــار

دسـت کــان لـرزان بود از ارتعـاش                  وان که دستی را تو لرزانی ز جاش

هر دو جنبش آفريده حق شنـاس                   ليـک نـتـوان کـرد ايـن بـا آن قيـاس

زان پـشـيـمانـی کـه لرزانـيـديـش                چون پشيمانی نيست خود مرد مرتعش

مرتعش را کی پشيمان ديده ای؟                   بر چنـيـن جبری تو بر چسبـيده ای

زاری  مـــا بـشـد دليـــل اخـتـيــار                   خـجـلـت مــا شــد دليـل اختــيــار

گر نبودی اختيار اين شرم چيست؟                 وين دريغ و خجلت و آزرم چيست؟

 

در بيت نخستين مولانا دليل اينکه انسانها بين کارها تصميم می گيرند و فکر می کنند که کدامين کار را انجام دهند، اختيار می داند. در بيت بعدی برای تفاوت و فرق جبر و اختيار مثالی می آورد تا بدين گونه اين مبحث را روشن تر کند. در اينکه انسان خود دستش را تکان بدهد و يا اينکه دچار مرض رعشه (پارکينسون) باشد، بسيار فرق است.

 

فرض مثال براثر تکان دادن دست خود اگر دستمال به يک شيشه شربت بخورد، مطمئنآ اظهار پشيمانی می کنيم که چرا هوش و حواس خود را نگرفته بوديم که چنين اتفاقی نیفتد. اما هیچ وقت فردی که دچار مرض رعشه است چنين پشيمانی را ندارد چون به دست و اختيار خودش نبوده است. در ابيات آخر، مولانا زاری کردن ما را نيز دليل اختيار می داند، چون شما اين احساس را داريد که با زاری کردن می توانيد عمل فردی را تغيير بدهيد و این خود اثبات اختيار داشتن است.

هنچنان مولانا در پايان سوال می کند که اگر شما اختياری در انجام دادن اعمال خود نداريد پس چرا بعد از عمل اينگونه دچار شرم و دريغ و افسوس شده ايد؟! در حقيقت مولانا با پرسيدن اين سوال، شرم و دريغ را دليلی بر اختيار می داند.

 

احساس مسئوليت

 

موضوع مسئوليت را شايد بتوان در دو موضوع زيرتحليل كرد:

 

1.    مورد بازخواست قراردادن انسان خطاكار

2.     ثشخيص استحقاق براي كيفر

 

درزنده گي روزمره خود ما بارها ديده ايم كه فردي ، فرد ديگري را به سبب خطايي مورد بازخواست قرار مي دهد كه امري ست پذيرفته شده. دراينجا اين مسئله را بايد متذكرشد كه چگونه مي توان انسان خطاكار را مورد بازخواست قرار داد، در صورتيكه او بصورت اجباري ملزم به انجام كاري بوده است. با توجه به طرح بيان شده، فرد خطاکار حتما اين اختيار را در لحظه انجام دادن خظا داشته است که اکنون به خاطر انتخاب غلطش مجبور است باز خواست شود. پدري که فرزند خود را به خاطر عملي زشت مورد بازخواست قرار مي دهد، به اين علت است که او مي داند فرزندش اين اختيار را داشته که آن عمل زشت را انجام ندهد و اکنون که انجام داده است، مورد باز خواست قرار مي گيرد.  

 

همه اين حرکات به صورت معقولي براي ما پذيرفته شده است و ما با آنها ارتباط مستقيم داريم. با مثال هاي بالا به اين مسئله پي مي بريم که انسان ها بايد صاحب اختيار باشند که کار درست را از نا درست، هنجار را از نا هنجار، خوبي را از بدي تشخيص بدهند، تصميم گرفته، عملي را انجام بدهند

بحث ديگر مربوط به اين مسئله، تشخيص استحقاح براي کيفراست. بهترين و شايد ساده ترين مسئله اي را که مي توان مثال زد، مسئله حس انتقام فردي يا اجتماعي است. (١) « کيفر از اين نظر تنها در کار هاي اختياري مورد تفسير قرار نمي گيرد، زيرا در کارهاي اجباري هرگز حس انتقام توليد نمي گردد، و اگر در کسي نيز اين حس در غير صورت اختيار بيدار شود، منطقي نيست و در نزد عقلا مسموع  نمي باشد و بيجا تلق  مي گردد.»   

 

و درود برآزاد مردان..

معروف آزاد – جوزاي   ١٣٨۳

دابلين- آيرلند – جون 2004      

 

پانوشت:

(١). ‹ جبر و اختيار› - ص ١٧٨ – محمد تقي جعفري – چاپ تهران

 

 

منابع:

قران مجيد

اخلاق – اسپينوزا

جبرو اختيار – محمد تقي جعفري

مثنوي معنوي – مولانا جلاالدين بلخي

http://www.philosophyofreligion.info

http://www.cftech.com/BrainBank/OTHERREFERNC
E/PHILOSOPHY/ArguAbtGod.html

 

 

 


 

 

 

صفحهء اول