«ستمديدگان» شعری از سعدی يوسف

 

برگردان: حسيب عمّار

 



     سعدی يوسف به سال 1934در بصره به دنيا آمد . او پس از آنكه در ميان سالهای 1962و1964 زندانی شد عراق را ترك كرد. و سالها در كشورهای الجزاير، لبنان، يمن، سوريه، تونس، قبرص و يوگسلاوی وظائف مختلف را به عهده داشت. و مدتی را  در فرانسه هم گذرانده است . او از سال 1999 به اين سو به حيث پناهنده ای سياسی در لندن بسر ميبرد.

     سعدی يوسف يك چپگرا است و از برجسته ترين شاعران عصر حاضر در جهان عرب محسوب ميشود. برخی از نقّادان عراقی به اين باور اند كه وی وابسته به نسل گمشده ای شاعران عراق است، اين نسل كه، نه به نسل شاعران پيشگام، همچو بدر شاكر السياب و نا زك الملائكه، منتمی است و نه به نسل دهه ا ی هفتاد قرن گذشته. هم نسلان سعدی يوسف در دههای پنجاه و شصت قرن بيستم بروز كردند. ازآن ميان ميتوان از محمود البريكان، يو سف السائغ و رشدی عامل نام برد. سعدی يوسف به سبك آزاد شعر می سرايد و تا كنون نزديك به بيست مجموعه ای شعری از خود بجای گذاشته است. كه از آن ميان ميتوان از "دزدان دريائی 1952"، "ترانه های كه برای ديگر ان نيست 1957"، " ستاره و خاكستر 1960"، "ساعات اخير1977" و " قصايد پاريس 1992" نام برد. آخرين مجموعه ها ی شعری او " زند گی صريح " و" چكامه های پايتخت كهن" است كه در سال 2001 در دمشق بچاپ رسيد.
     سعدی يوسف داستان ومقاله هم می نويسد و ترجمه هم ميكند و تا حال چند مجموعه ای شعر و چند داستان را به عربی بر گردانده است. او رمانی نيز بنام " مثلث دايره" دارد. آثار وی به زبانهای ديگر نيز ترجمه شده است.

     اما در پهلوی اين همه سعدی يوسف، يک سياستمدار صاحب نظر در مورد اوضاع عراق و جهان عرب نيز محسوب ميشود. او همواره مسائل سياسی در سرزمين خود را دنبال ميکند. و از همينجاست که بسياری از اشعارش رنگ سياسی دارد و در ارتباط به وقايعی است که در کشور اش رخ ميدهد و يا در جای  ديگر.
     سعدی يوسف در اين قصيده ای نمادين خود، با كاربرد واژه ها و ايماژ های مذهبی، تصوير غم انگيز از بد رفتاريها ی سربازان آمريكائی نسبت به زندانيان شهروند اش و از اوضاع عراق ارائه ميدهد. او موضع قبلی و فعلی آمريكا را در قبال كشور اش و ساير كشورهای عربی، و وعده های اين كشور را به عراقيها در مورد آينده درخشان با زبان سمبوليك به باد انتقاد ميگيرد.


حسيب عمّار
 



ستمديدگانِ آسمان

 



   برهنه
به پيش خدا خواهيم رفت
كفن های ما خون ما،
و نيشْ دندانهای سگان ِ گرك شده كافور ما...

دروازه ای برقی بسته ای زندان ، نا گهان باز شد، كه سرباز
 زن درآيد .
چشمهای آماسيده ای ما به روشنی او را نديدند. شايد به آن
 خاطر كه از جهان نا معلوم است. هيچ نگفت. جسد خون
 آلود برادرم را، همچو بوريای پوسيده، از پس خود می
 كشانْد.

   و پا لوچ
به سوی خدا راه خواهيم افتاد
با پاهای آبله زده، گنديده
  با سر وبرِ از حد بيش، زخم خورده

   آيا آمريكائيها مسيحی هستند؟ در زندان چيزی نداريم كه
 پيكر افتاده را پاك كنيم.
  چيزی نيست بجز خون ما، كه سخت شده در خون ما،
 واين بو، كه از قاره ای كشتارگاه ها می وزد.
  فرشتگان به اينجا سر نخواهند زد. باد آشفته است. بالهای
 شب پره های دوزخ است. باد ايستاده است.

ای پروردگار در انتظار تو بوديم ...
  ديروز زندانهای ما در گشوده بودند
- وما به روی زمين دراز كشيده-
اما تو نيامدی...

ولی ما در راهيم به سوی تو. راه ترا در خواهيم يافت حتی
 اگر تنها مان بگذاری. ما مردگان، فرزندان تو، قيامت خود را
 اعلام كرده ايم.  به پيامبران خود بگو دروازه ها را بگشايند،
 دروازه های زندانها و بستانها را.
بگو برايشان كه ما تيمم كرده به خاك پاك؛ می آييم.
 فرشتگان با يك يك ما آشنائی دارند ...

 


لندن10/5/2004
(تاريخ چاپ در روزنامه اي"القدس العربي" چاپ لندن 11/5/2004)

 

 

 


 

 

 

صفحهء اول