چرا « رفيق » بايد کف پايی بخورد !؟

 

 

 

فــــريد سيا ووش 

 

 

بودند کسانی که اگر روزی چه که باری اشتباهاً او را رفيق خطاب نميکردی چنان عصبا نی شده چهره را سرخ و کبود ميکرد که فکر ميکردی همين اکنون سکته قلبی ميکند و از عصبانيت کم ميماند آدمه خام و زنده زنده قرت کند. و امروز همان کس را اگر رفيق بگويی فقط زير پايش پتاقی يا پا چه خيزک انداخته با شی به قرتک وخيزک افتا ده داد و فرياد می کند که مره رفيق نگو، اينبار ميخواهد آدمه بريان کرده بخورد.

روزی از روز ها که مناسبات ميان روشنفکران سرد، منجمد ويخ بسته بود بمنظور يافتن راه وچاره ای برای شکستن يخ ها و تامين روابط با ساير روشنفکران نزد رفيق زنجير شکن رفتم. ادامه داستان چنين است:

 

-         سلام زنجير شکن عزيز.

-         چی شده که رفيق زنجير شکن نميگی؟ مه چند بار اس که متوجه حرکات غير اصولی تو هستم.

-         رفيق زنجير شکن زود عصبانی نشو مه کدام قصد ديگر نداشتم می بخشی اشتباه شد ديگه فراموش نميکنم.

-         ايره خوب بيا د داشته با شی که جا نمه بگير اما کلمه رفيقه نی . بگو چه گپ اس؟

-         رفيق زنجير شکن به ادامه صحبت قبلی ميخوا ستم نظر شما را در باره اينکه چطور يخ ها را بايد شکست، بدانم.

-         مه خو يخ شکن نيستم که يخا ره بشکنم مه زنجير شکن هستم زنجير شکن.

 

آنروز ها که يادش بخير گذشت. طوفان حوادث هر کی را بجا يی پرتا ب کرد .د ر پرتابگاه خويش روزی با رفيق زنجيرشکن روبرو شدم.

 

-         سلام رفيق زنجير شکن عزيز چشمايم توره می پاليد حالی وخت وخت توس بخاطريکه ده وطن صلح ره ده زنجير بستن و جنگه ايلا کدن. تو ميتانی زنجيرا ره بشکنی وصلح ره نجا ت داده و جنگه به زنجير ببندی.

-         چپ چپ، کدام رفيق!؟ تو هيچوخت موقع شناس نبودی. دوران رفيق و رفاقت تير شد مه نه رفيق هستم و نه زنجيرشکن مه مولوی زاده هستم مولوی زاده، می فامی يا نی!؟

-         او پچل، « رفيق » چه گناه داره که از او ميگريزی .کی ميگه دورانش تير شده تو حد اقل هميره هم نمی فامی که «رفيق» توصيف مناسبت ميان آدمها س. رفيق کدام ايديالوژی، مکتب سياسی يا مرحله تاريخی خو نيس که دوران داشته با شه، کنسرو هم نيس که تاريخ مصرفش تير شده باشه. باز اگر کدام کسی اشتباه يا گناهی را مرتکب شده باشه به کلمه رفيق چه ربطی داره. چرا« رفيق » بايد کف پايی بخوره!؟.

او مولوی زاده گوش کو يک قصه برت کنم . کسی از مولوی پرسيد : مولوی صاحب، بيادر خوب اس يا رفيق. مولوی گفت: برادر خوب است اگر رفيق باشد.

-         حالی سر ما قصه تير ميکنی.

-         مه بسيار چتی سرتو بازی خورده بودم تو که يخ شکن نبودی و نشدی والله اگر گاهی زنجير شکن شوی. خدا ره هم ازآدم های ابن الوقت و ترسو خوشش نميايه مه خو بنده گنا هکارش هستم.

 بای بای

 

 

صفحهء گذشته