احسان پاکزاد

 

 

 

 

 

 

 

 

گـــذرگـــــاه هـــوس

 

 

 

 

یاد دارم که شبی –

بر لب کشت، پدر گفت به من:

مزرعه تحفه ای ارزنده ای اژداد شماست –

و به نو خاسته گان –

صحنه ای از هنر و گوشه ای از یاد شماست .

 

و قشنگ است ازان –

که من از جان و دلم –

ملک و محصول کشاورزی را –

از هجوم علف هرزه حفاظت کردم .

 

***

 

پدرم اری گفت :

مردی آن است که این مزرعه و باغ مدام -

از تلاش شب و روز تو پر از سبزه بود .

و درختان همگی –

سبز و شاداب و بهاری و قشنگ –

هر زمان، خرم و تابنده بود .

 

هان اگر خواب شوی !!!

و  به دوشیزه ای آسایش و دلباخته گی –

دل دهی،  عاشق و بیتاب شوی –

هرزه ها هستی این مزرعه را می بلعند –

دانه ها دردل  این خاک، همه می پوسند.

باغ می میرد و سرمایه ای تاکستانش –

حاصل و برکت شیرین انارستانش –

که به خون جگر و دیده فراهم شده است –

پایمال هوس زاغچه ها خواهد شد.

 

***

 

پدرم اری گفت:

هرزه را تیغ بزن –

تخم بد اصل و بد اندیشش را – دور از ساحت زیبا و پر از رونق باغ –

توده کن -   آتش زن –

تا خیالت ز ستمکاری آن پاک شود

وعروس انگور

شادمانانه به شاخ هم سخن تاک شود .

 

***

پدرم اری گفت :

 

با سپاه تف خورشید دراویز و بزن -

تیغ بر پیکر خواب

تا نگردد چمن و جوی خراب.

 

هان اگر خواب شوی !!!

چه کسی تشنگیی مزرعه را آب دهد ؟؟؟

هان اگر خواب شوی !!!

باغ از  آتش بیداد تموز می سوزد .

زاغ ها دانه ی انباشته را می چینند

سبزه ها می خشکنند - و انارستان- نیز.

 

***

پدرم مرد و "برادر هایم"

همچنانیکه پدر میفرمود-

بر گذرگاه هوس بنشستند-

 

 )تیغ ها شان ---  همه با تاقچه ها هم خو شد(

اسب ها شان --- همگی –

در )چراگاه هوس یابو شد( .

 

همه دلبسته ای "شهر" و" زن" و "فرزند" شدند –

و چه درد آلوده –

به کمین هوس و از و طمع بند شدند .

 

بر سر ثروت و میراث پدر –

دردمندانه ---

برادرهایم –

بی هراس از سخن پاک خدا !!!

جنگ کردند و بهم تیر زدند-

حرمت مزرعه و قول پدر بشکستند-

باغ را،  

مزرعه را،  

حاصل زحمت و رنج پدر و مادر خود –

تیغ و شمشیر نیاکان را نیز ---

بر سر شهوت و شهر و طمع قدرت آن باخت زدند .

 

و من اما،  که به عهد پدرم

صاحب ثروت و باغ و همه شوکت بودم –

این زمان دردآلود –

عاجزانه به در باغ کسی ----------

              

    بهر یک لقمه ای نان مزدورم ------ بهر یک لقمه ای نان مزدورم.

 

 

 

از : احسان پاکزاد ( تابستان 2004 تورانتو کانادا )

 

 

 


 

 

 

صفحهء اول