امام عبادی

 

 

 

 

 


 

 

امام عبادی

 

 

 

شــــهريـــــار

 

 

 

 

 

در اين اواخر نوار مصاحبه راديويی استاد شهريار شاعر بزرگ ايران زمين از آرشيف پرارزش خانوادگی بهترين انسان فاميل ما (مرحوم عنايت الله خان «هشيم») بدستم رسيده است که از هر نظر برای دوستداران شعر و زندگی آن بزرگمرد حايز اهميت است.

از آن نوار بر می آيد که استاد در سال 1324 يا 1325 قمری در تبريز بدنيا آمده است. پدرش سيد اسماعيل موسوی مشهور به حاج آغا، صاحب ذوق و قريحه ادبی و هنری بود. مادرش هرچند بيسواد بود، اما اکثر شعر ها و قطعات ترکی را به حافظه داشت و به فرزند می آموخت.

سيد محمد حسين شهريار اولين شعری که گفته بزبان ترکی بوده است. در سال 1330 هجری شاعر از تبريز به تهران رفت و تخلص «شهريار» را هم در آنجا با فالی که دو بار از حافظ خواست بر سرش گذاشت، زيرا قبلا در تبريز (بهجت) تخلص می نمود.

 

 

"که چرخ سکه دولت بنام شهرياران زد"(1)

"روم به شهر خود و شهريار خود باشم"

شهريار اضافه می نمايد وقتی به تهران آمد شعر هايش را يک دوستش بچاپ رسانيد که در آن ملک الشعرا بهار و سعيد نفيسی مقدمه نوشته بودند. با فرخی و عشقی مراوده نيک داشت، حتی عشقی شعرهايش را به او ميداد که نقد و اصلاح نمايد.

با صادق هدايت نيز در يک محضر بودند، وقتی هدايت بوف کورش را در آن مجلس خواند همهه از او مشمهيز شدند که چرا نويسنده ای با آن توانايی چنين داستانی می نويسد و او در آن مجلس بجواب بوف کور صادق هدايت شعر (هذيان دل) اش را خواند که مورد ستايش حاضران گرديد.(2)

شهريار در باره آهنگ سازی و آواز سازش می گويد: که با تار آشنا بودم وقتی بپای شادگردی استاد صبا نشستم، بعد از چند درسی، استاد به او گفت: که تو آتشی! ساز تو انسان را می سوزاند!

ساز من از شاخهء سروی جنگلی

کوه جنگل سر ز چرخ افراشته

و کست يا نوار با ساز و آواز شهريار در لحظات آخر زندگی اش چنان پرشور و پرجذبه و پرخاطره ختم می گردد.

و اما شهريار و افغانها:

شهريار را افغانهای قلم بدست و شعر د وست و اهل هنر و فرهنگ از سالهای سی به بعد، بخصوص بعد از سالهای چهل می شناسند و مخمس مشهور او را بر غزل سعدی که برای اولين بار از طريق راديو افغانستان در يک شب پرفيض و برکت به صدای جناب اکرم عثمان که در آن سالها دکلمتور زمزمه های شب هنگام بود شنيده اند.

داستان از آن قرار بود که شهيد فضل احمد نينواز آهنگساز مشهور اين مخمس را بالای شاگرد ورزيده اش حسيب دلنواز مشق و تمرين نموده بود که بايد در راديو به آواز او ثبت گردد در آن موقع آن مرحوم از هممکتبی سابق خويش اکرم عثمان ميخواهد که دکلمه مصراع های شهريار را او در خلال توقف آواز «دلنواز» بخواند و همانطور هم شد آن برنامه برای 27 دقيقه در آن شب پخش شد، البته برای يکبار که تا سالها در ذهن و خاطره شنوندگان راديو بخصوص تشنگان شعر و آواز باقی ماند.

شهيد نينواز بعداً اين مخمس دلپذير و عاشقانه را برای شاگرد عزيز دگرش شهيد احمد ظاهر کمپوز کوتاه کرد که تا امروز بصدای جاودانی آن جوانمرگ بگوشها ميرسد.

 

 

 

تضمين غزل سعدی (3)

 

ای که از کلک هنر نقش دل انگيز خدايی

حيف باشد مه من کاينهمه از مهر جدايی

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجايی

«من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفايی

عهد نابستن از آن بهه که ببندی و نپايی»

 

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زيادم

وين نداند که من از بهر عشق تو زادم

نغمهء بلبل شيراز نرفته است زيادم

«دوستان عيب کنندم که چرا دل بتو دادم

بايد اول بتو گفتن که چنين خوب چرايی»

 

تير را قوت پرهيز نباشد ز نشانه

مرغ مسکين چه کند گر نرود از پی دانه

پای عشاق نتوان بست به افسون و فسانه

« ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجائيم در اين بهر تفکر تو کجايی»

 

تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت

عمر، بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت

سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت

«عشق و درويشی و انگشت نمايی و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدايی»

 

درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان

کس  درين شهر ندارد سر تيمار غريبان

نتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان

«حلقه بر در نتوانم زدن از بيم رقيبان

اين توانم که بيايم سر کويت بگدايی»

 

گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ريحان

چون نگارين خطِ تذهيب بديباچه قرآن

ای لبت آيت رحمت دهنت نفطه ايمان

«آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان

که دل اهل نظر برد که سريست خدايی»

 

هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجويم

همه چون نی بفغان آيم و چون چنگ بمويم

ليک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم

«گفته بودم چو بيايی غم دل با تو بگويم

چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيايی»

 

چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن

دامنِ وصل تو نتوان برقيبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسايه گذشتن

«شمع را بايد از اين خانه برون بردن و کشتن

تا که همسايه نداند که تو در خانهء مايی»

 

سعدی اين گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشيمان

که مريض تب عشق تو هدر گويد و هذيان

بشب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان

«کشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان

پرتو روی تو گويد که تو در خانهء مايی»

 

نرگس مست تو مستوری مردم نگزيند

دست گلچين نرسد تا گلی از شاخ تو چيند

جلوه کن جلوه که خورشيد بخلوت ننشيند

«پرده بردار که بيگانه خود آن روی نه بيند

تو بزرگی و در آئينهء کوچک ننمايی»

 

نازم آن سر که چو گيسوی تو در پای تو ريزد

نازم آن پای که از کوی وفای تو نخيزد

شهريار آن نه که با لشکر عشق تو ستيزد

«سعدی آن نيست که هرگز ز کمند تو گريزد

که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهايی»

 

کليات ديوان شهريار در سال 72 از طرف انتشارات زرين و نگاه در پنجهزار جلد با پشتی زرين در تهران بچاپ رسيده است که شامل چهار جلد ميباشد

جلد اول ـ مشتمل بر غزليات، قطعات و رباعيات

جلد دوم ـ مشتمل بر قصائد، مثنوی ها و متفرقه

جلد سوم ـ مشتمل بر مکتب شهريار و ترجمه حيدر بابا (که اصل آن کتاب جداگانه ايست از شهريار بزبان ترکی)

جلد چهارم ـ مشتمل بر افسانه شب و باقيمانهء اشعار.

و مزيداً برای معلومات خوانندگان علاقمند به شناخت بيشتر شهريار، بيوگراف او را توسط دوستيکه(4) با او سی سال را يکجا بوده و در جلد چهارم کتاب شهريار درج است نقل می شود:

شهريار نامش سيد محمد حسين بهجت تبريزی است. در اوايل شاعری (بهجت) تخلص ميکرد و بعدا دو بار با فال حافظ تخلص خواست و خواجه تخلص او را (شهريار) تعيين کرد.

تاريخ تولدش 1285 شمسی و نام پدرش حاجی ميرآقا خشگنابی است. شهريار تحصيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطء تبريز و دارالفنون تهران خوانده و تا کلاس آخر مدرسهء طب تحصيل کرده است و در چند مريضخانه هم مدارج اکسيزنی و انترنی را گذرانده است ولی در سال آخر بعلل عشقی و ناراحتی خيال و پيش آمد های ديگر از ادامه تحصيل محروم شده است. و ناچار شد که به خدمت وارد شود چند سالی در اداره ثبت اسناد در نيشاپور و مشهد خدمت کرد و در سال 1315 به بانک کشاورزی تهران داخل شد. چند سال بود که با تصويب و دستور نخست وزيری ازکار و خدمت معاف بود و حقوق او را می پرداختند، ولی اخيراً بميل خود حاضر ميشود برای ترميم کسر خدمت مشغول کار هم باشد. و چون خطی بی اندازه زيبا دارد دفتر روزنامهء شعبه بانک کشاورزی تبريز که اغلب به خط او نوشته ميشود، از يادگار های گرانبهايی خواهد بود.

شهريار دارای قد متوسط، چهار شانه، درشت استخوان، کله و صورتی بزرگتر از بادی ـ رنگ چشم و ابرو و موی سربين مشکی و ميشی، چشم های نجيب و خيلی ها نافذ.

در تنهائی هميشه گرفته و متفکر اما در برخورد با اشخاص فوراً شکسته ميشود. سيمای شهريار نسبت با افکار و تخيلاتش دائماً در تغيير است ـ با سيما های مختلف و گاهی متضاد ميشود او را ديد ـ از قبيل سيمای يک کودک معصوم ـ يک مرد جهانديده و يا يک رند قلندر به تمام معنی، يک روحانی عالی، يک درويش افتاده حال، يک شهسوار يا يک قهرمان، ولی اغلب سيمای يک پدر بلکه مادر دلسوز و فداکار را دارد.

مثل اينکه در شعرش نيز روحيه های مختلف و خصائص استاتيذ گذشته جمع است. آری در سخن او بلندی و روح حماسهء فردوسی،تابلوسازی نظامی، حکمت سنائی، عرفان مولوی و نازکی و نفوذ بيان سعدی، چکيدگی و استحکام و صداقت و در عين حال مرموزی غزلهای حافظ، سوز وحشی بافقی، حتی سلامت و سادگی ايرج را کاملاً ميشود تشخيص داد.

شهريار در تبريز با يکی از بستگانش ازدواج کرده که  ثمرهء اين وصلت دخترانی بنام های شهرزاد و مريم دارد.

شهريار غير از اين شرح حال ظاهری که نوشته شد شرح حال مرموز و اسرارآميزی هم دارد: شهريار در سالهای 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم ثقفی تشکيل ميشد شرکت می کرد. شهريار در آن مجالس کشفيات زيادی کرده است و تا آن که در سال 1319 داخل جرگهء فقر و درويشی ميشود ـ پس از توسل بذات احديت و راز و نياز های شبانه به کشفياتی علوی و معنوی ميرسد گفتارش غيرقابل درک و عجيب شده بود. مثلا شهريار تا آنموقع به موسيقی علاقه وافری داشت و سه تار را استادانه می نواخت، از آن تاريخ ببعد از موسيقی اعتراض کرد ـ شعر گفتن را که تمام دلخوشی شهريار به آن بود برای مدتی ترک کرد. شهريار تقريباً سی سال اعتياد سنگين به نشأت مخدره داشت که در اين موقع بطور اعجازآميزی از آن صرف نظر کرد. خلاصه شهريار هرچه را که به آن علاقه داشت کنار گذارد. ديگر فکر و ذکر شهريار فقط خواندن قرآن و عبادت تو تهجد شد و از هر نوع معاشرت و ملاقات خودداری کرد ـ اين حالت چند سالی طول کشيد و در تمام اوقات شهريار غمگين و متأثر و چشمهايش اشک آلود بود ـ بالاخره در سال 1331 حال انقلابی شهريار تخفيف يافتو بعد از آن تأويلاتی و تفسيراتی از قرآن مجيد ميکرد.

از آثار شهريار غير ازين چهار جلد ديوان که توسط کتابخانه خيام چاپ و منتشر شده است، جزوه ئی بعنوان (حيدر بابا) بزبان ترکی در کتابخانه حقيقت تبريز چاپ شده است. برعلاوه جزوه ئی حاوی روح پروانه، صدای خدا و قهرمانان استالينگراد هم در سابق چاپ و منتشر شده است که فعلا تمام آنها ناياب است ولی اشعار مندرج در آن جزوات و ديوان کوچک درين چهار جلد جمع آوری و چاپ شده است.

خوانندگان عزيز تصديق دارند که توصيف يک شاعر عارف اسرارآميز بسيار مشکل است و برای اين بنده که بضاعتی ندارم فعلاً بهتر از اين مقدور نبود.

 

حالا چرا (5)

 

آمدی، جانم بقربانت ولی حالا چرا

بيوفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل اين زودتر ميخواستی، حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نيست

من که يک امروز مهمان توام، فردا چرا

نازنينا ما بناز تو جوانی داده ايم

ديگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با اين عمر های کوته بی اعتبار

اينهمه غافل شدن از چون منی شيدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر بزير افگنده بود

ای لبِ شيرين جواب تلخ سر بالا چرا

ای شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت

اينقدر با بخت خواب آلود من، لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پريشان ميکند

در شگفتم من نمی پاشد زهم دنيا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزين

خامُشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا

شهريارا بی حبيب خود نميکردی سفر

اين سفر راه قيامت ميروی، تنها چرا

 

 

 

 

 

ترانهء جاودان (6)

 

ای شاخ گل که در پی گلچين دوانيم

اين نيست مزد رنج من و باغبانيم

پرور دست بناز که بنشينمت بپای

ای گل چرا بخاک سيه مينشانيم

درياب دست من که به پيری رسی جوان

آخر به پيش پای تو گم شد جوانيم

گر نيستم خزانه، خزف هم نيم حبيب

باری مده زدست به اين رايگانيم

تا گوشوار ناز، گران کرد گوش تو

لب وا نشد بشکوه ز بی همزبانيم

ای يوسف عزيز که ثانی نديدمت

بازآ که در فراق تو يعقوب ثانيم

با صد هزار زخم زبان زنده ام هنوز

گردون گمان نداشت به اين سخت جانيم

ياری ز طبع خواستم اشکم چکيد و گفت

ياری زمن بجوی که با اين روا نيم

ای گل بيا و از چمن طبع شهريار

بشنو ترانهء غزل جاودانيم

 

روکرد ها:

 

1 ـ از اواز شاعر در کست (نوار)

2 ـ هذيان دل، ص 564، ديوان شاعر

3 ـ ديوان شاعر، ص 661

4 ـ آقای زاهدی، دوستيکه سی سال با شهريار همراه بود.

5 ـ ديوان اول شهريار، ص 184

6 ـ ديوان اول شهريار، ص 189

 

يادداشت:

در تکميل اين نبشه از کست (نوار) مصاحبه شهريار از آرشيف شخصی بزرگمرد خدا مرحوم عنايت الله خان (هشيم)، از کليات ديوان شهريار، و از يادداشتهای شخصی نگارنده استفاده شده است.

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول