سبز، سبزه و سبزینه

 

د ستگیر نا یل

 

 

 

 

وا ژه ها در زبا ن، سر شت و سرنوشت عجیبی دارند. زیرا وقتی به آ نها معنی دهیم و ا ندیشه در آنها جاری شوند، جان پیدا کرده ظاهر و با طن جهان و طبیعت و ا نسان را تغییر میدهند. بعنوان مثال: وقتی از کلمهء «عشق» سخن میگوییم؛ هر کسی از آن تعبیر ها و مفاهیم و معا نی گوناگو نی را مراد میکنند:

 

گفت مجنو ن را خلیفه ، کین تویی

کز تو مجنون شد، پریشان و غوی

از دگر خو بان تو افزو ن نیستی!

گفت خا مش! چون تو مجنون نیستی

                                      (مولوی)

 

عشق از دیدگا ه یک فرد کامروا و نفس پرست و لذ ت طلب، جز ارضاء غرایز جنسی و هوای بهیمی و نفسانی، معنایی ندارد. ا ما از نظر یک عا شق و عارف و صاحبدل، تعبیری دیگر و معنایی دیگر دارد. از حافظ بخوانیم که چی میگوید:

 

نا صحم گفت به جز غم، چه هنر دارد عشق

گفتم ای خواجه غافل، چه هنر بهتر از این؟

 

ویا:

 

 طفیل هستی عشق اند، آدمی و پری

ارادتی بنما، تا سعادتی ببری

بکوش خواجه و از عشق، بی نصیب مباش

که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری

 

در آثا ر بدیعی و فولکلور هم، واژه های «سبز، سبزه و سبزینه» افزود بر معانی اصلی خود، معناها و تعبیر های دیگری هم دارند و از جمله به زنان زیباروی و سبز چهره و نمکین گفته شده و آزاده گی، طراوت و زیبایی را هم می رساند. حضرت خواجهء شیراز در بیت زیر واژهء «سبز» را به هما ن معنی ا صلی ا ش که به رنگ آسمان است ، بکار برده:

 

مزرع سبز فلک دیدم و داس مهء نو

یادم از کشتهء خویش آمد و هنگام درو

 

«مزرع سبز فلک»، د ر بیت بالا کنایه از آ سما ن کبود ا ست. مناسبت میان رنگ آسمان و رنگ سبز وماه نو و دا س و کشت و درو کردن که بصورت صنعت لف و نشر آمده، معلوم است.

و یا در بیتی از مولانا که آسمان را «چرخ سبز» گفته:

 

اینک آن جویی که«چرخ سبز» را گردان کند

اینک آن رویی که ماه و زهره را حیران کند

 

و یا در بیت دیگر از حا فظ که از واژه «سبز» بمعنای مجازی آن استفا ده شده ا ست:

 

سرت سبز و دلت خوش باد و جاوید

که خوش نقشی نمودی از خط یار

 

«سرت سبز»، یعنی: همیشه زنده و خوشبخت با شی، مراد شده است. در اصطلاح عوام هم وقتی کسی را دعای نیک میکنیم، میگوییم: «سرت سبز باشد» یا «سبزشوی» دختر یا پسر. اما اگر آبرو و عزت برایش آرزو کنیم، میگوییم: «رنگ سرخ باشی» (سرخ روی باشی!)

و ا ما «زبان سرخ» کنایه از بدزبانی، گردن کشی و سربا ززد ن از فرما ن را هم می رساند که برای آدمی، زيانبار هم است. چنانکه گویند: ( زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد)

استفاده ا ز رنگها برای بیان مطلب در زبان استعاری و کنایه، نیز یکی از صنایع شعری و ادبی است. حضرت مولانا نیز از «سرت سبز» گفتن، خوشبختی را مراد کرده است:

 

هله پیوسته سرت سبز و لبت، خندان باد

هله پیوسته دل عشق، زتو شادان باد

 

در دنیای متمدن امروز، رنگهای سبز و سرخ، معنا های دیگری هم پیدا کرده ا ند. خط سبز، همیشه علامت پیشرفت و حرکت را نشا ن میدهد وخط سرخ نشا نه توقف بخصوص در قوا نین ترافیکی. مانند ا ین بیت از لطیف ناظمی:

 

گذشتم از خط سبز عبور کوچهء خویش

چه بی نصیب دگر زان خط عبور، شدم

 

وقتی که از سبزه و رنگ سبز آن سخن میگوییم، در ذهن ما همیشه بهار و زیبایی ها و جلوه های آن تداعی میشود.

در بخشی از سرودهء لیلی صرا حت روشنی میخوا نیم:

 

ای سبز،ای بهار

ای قامت تمامت ایمان

با رویش نسیم بشارت

با قلب پر شکوه تر از صبح

تو رفته ای که فتح کنی آفتا ب عشق

                                     با دست های شوق

 

درخت سبز، شاخ سبز، مناجا ت سبز، قصهء سبز، گندم سبز، سرسبز، جای سبز هم میگوییم.

سرسبز: (زبا ن سرخ، سر سبز می دهد برباد) مناجا ت سبز، قصهء سبز و گندم سبز ما نند:

 

کجاست فصل مناجا ت سبز شاخ و نسیم

که در قیام درختان، همه شکسته شدند

                                               (لطیف ناظمی)

 

قصهء سبز:

 

این باغ را که قصهء سبزش ز یاد رفت

پروانه و پرنده و گل، از کجا کنیم؟

                                          (بیرنگ کهدامنی)

 

قصهء سبز، همان بهار ا ست که از وطن کو چ کرده و جای آ نرا آتش وخون و جنگ گر فته ا ست.

گند م سبز:

 

همه مرغان چمن، نام ترا می خوانند

گندم سبز من، آیا کی درودت امشب!

                                         (بیرنگ کهدامنی)

 

گند م سبز، هما ن گند م نارسیده وناپخته را گویند که ملخهای روزگار گاهی ا و را درساقه میخورند.

جای سبز (جای سبزی) به خانواده ای گفته میشود که عضوی از آن خانواده به سفر رفته باشد.

وقتی بهار فرا رسد، جها ن سبز و خرم میشود. اما بهار حسن معشوق؛ کمال دیگری هم دارد.

صا یب تبریزی گوید:

 

بهار حسن تو ا فتا ده آنقدر تردست

که تخم سوختهء خال را کند، سرسبز!

 

خا لده نیا زی (لهیب) با واژهء سبز، ترکیبات دیگری هم ساخته مانند: غزل سبز، سرود سبز، سیال سبز، شعلهء سبز، سبز عشق، آیینهء سبز، و ... مانند ابیات ذیل:

وصف سبز:

 

وصف سبز تو حد ندارد و من

مانده در چهارسوی مرگ بهار

 

سرود سبز:

 

یک سرود سبز میخواهم سرود

یک سرود خالی از بود و نبود

 

سبز عشق:

 

تو سبزعشق مرا خشکبار پاییزی

بساط شوق مرا، قصهء غم انگیزی

 

آیینهء سبز:

 

هنوز با تو نفس می کشم بهارتوام

هزار آیینهء سبز انتظا ر توام

 

خا طرهء سبز، لبخند سبز، رویش سبز، گریهء سبز، طلوع سبز هم فراوان در ا شعار شاعرا ن معا صرداریم مثالها از سمیع حامد، ا ستاد لطیف ناظمی و بیرنگ کهدامنی:

خاطرهء سبز:

 

جنگل از خاطرهء سبز درختست تهی

برگ، در یاد نهالست؟ خدا میداند!

 

لبخند سبز:

 

لبخند سبز فصل بهاران ندیده ای

چشم انتظار خندهء نوشینی ای درخت

 

طلوع سبز:

 

طلوع سبز شگفتن، شکوه بارا نی

عروق زایش خاکی، درخت مرجانی

 

بال وپر طوطی سبز ا ست و آنرا شاعران به سبزه تشبیه کرده اند. و گاهی برعکس سبزه را ببال طوطی در ابیا تی از صایب تبریزی و ابوا لمعانی بیدل:

 

سبزه ها چون فوج طوطی، از زمین برخاسته است

از شگوفه شاخه ها، دست شکربار آمدست

                                                   (صایب)

 

کسی به وصل شکر می رسد که چون طوطی

ز رشک تلخ پر و بال را کند سرسبز

 

در فرهنگ شرقی ما، چشم سبز (آبی و کبود) ها را به اصطلاح د شمن خدا و رسول میخوانند و از چشم سیاه ها (حورالعین) و سیه چشمان کشمیری و ترکا ن سمرقندی تعر یف میکنند. ا ما صایب ا صفها نی از چشم سبز ها (نیلوفری و کبود) هم صفت کرده است:

 

نگاه نرگس نیلوفری کشنده تر است

که فتنه از فلک لاجورد می خیزد

 

یعنی ا ین نیست که تنها سیه چشما ن دلبر و فتنه انگیز و زیبایند. چشم سبز ها هم مانند فلک فتنه انگیز و زیبایند. فلک، فتنه انگیز ا ست و بکام هیچکس عمل نمیکند. چشم نیلوفری هم عاشق آزار است.  ترکیب «خط سبز» نیز در شعر و ادب راه یافته و آنرا بکثرت بکار برده ا ند. «خط سبز» و«سبزهء خط» تقریبا هردو به یک معنی بکار برده شده ا ند. در بیتی از حافظ می خوانیم:

 

هر کرا با خط سبزت، سر سودا باشد

پا از این دایره بیرون ننهد تا باشد

 

سبزهء خط یا خط سبز، همان موی پشت لب یار ا ست که به سبزه وخط سبز تشبیه شده ا ست.

در بیت دیگری از حافظ:

 

سبزپوشان خطت بر گرد لب

همچو مورانند، گرد سلسبیل

 

و گا هی به « سبزهء خط » هم تشبیه شده:

 

سبزهء خط تو دید یم و زبستان بهشت

به طلبگاری این مهر گیاه آمده ایم

 

بیت دیگر از ندیم کابلی:

 

ریحان خط به دور لبت، سر کشیده است

این «سبزه» پا به دامن کوثر کشیده است

 

که « سبزه» به موی پشت لب و دهن معشوق به حوض کوثر تشبیه شده است. یعنی موی پشت لبت مانند سبزه ایست که در اطرا ف حوض کوثر روییده باشد. صفت سبزه خط اکثر به پسران نوروس گفته میشود. بیدل هم گو ید:

 

بسکه از شادابی خطت شد این گلزار، سبز

خاک میگردد چو ابر از سایهء دیوار سبز

 

هدف بیدل از گلزار، روی معشوق است که با برامدن موی پشت لب شاداب گردیده ا ست. درخت سرو هم به سرسبزی و آزاده گی همیشه گی اش شهرت دارد. بیدل گوید:

 

ساز وبرگ عشرت از بار تعلق  رستن است

سرو را آزاده گیها دارد اینمقدار سبز

 

قهار عاصی ، «سرود سبز» را زمزمه میکند، سرود آزادی و آزاد زیستن را که درد غربت و دوری از وطن، روح او و دیگر کبوتران سبز جنگل را افسرده ا ست:

 

کبوتر های سبز جنگلی دور دست از من

سرود سبز، می خواهند

من آهنگ سفر دارم

من و غربت، من و دوری

خدا حافظ، گل سوری

                                (قهار عاصی )

 

سرو که همیشه سرسبز و آزاده ا ست، بدلیل رستن او از تعلق ا ست؛  ز غیروابستگی اش است. «سبزه» که رنگ سبز دارد، و همان معنی سرسبزی و طراوت را می رساند، گاهی به معنی اصلی خودش هم بکار برده شده است. ما نند بیت زیر از حا فظ:

 

رسید مژه ده که آمد بها ر و «سبزه» دمید

وظیفه گر برسد، مصرفش گلست ونبید

 

بیتی دیگر ا ز بیدل:

 

کهکشان هم پایما ل موج طوفا ن گل ا ست

سبزه را از خواب غفلت، چند بردارد بهار

 

سبزه از خواب غفلت برداشتن، یعنی با آمدن بهار، سبزه ها دوباره می رویند و این بهار است که او را دوباره زنده می سازد و از خواب غفلت، بیدار میکند. عمر خیام هم رباعی زیبا یی دارد:

 

ابر آمد و باز، بر سر سبزه گریست

بی بادهء ارغوان نمی باید زیست

این سبزه که امروز، تماشاگهء ماست

تا سبزهء خاک ما، تماشاگه کیست

 

دختران سبزه، سبزه زار چشم، رویش سبزه، در ا شعاری از لطیف پدرام، فایقه جواد و حمیرا نکهت دستگیرزا ده:

 

می توانم از دخترا ن سبزه،

سبزه رنگ کابل بگویم

از راستی عشق شان،

از دروغهای ناگزیر شان

بلوغ زودرس آفتاب

گرمای زودرس شان در آفتاب گرم

                                         (لطیف پدرام)

 

گلدانه های لبخند، مستانه می شکوفد

در سبزه زار چشمم، شیرین لبان دلتنگ

                                        ( فا یقه جواد)

 

وقت آنست که چون سبزه برویم ز زمین

از رخ باغ برو بم غم این بی ثمری

                                        (حمیرا نکهت)

 

دربیتی از یک غزل ناب بیرنگ کهدامنی، گریهء سبزه هم آمده است:

 

گل جدا گریه کند، سبزه جدا، باغ جدا

چقدر ظلم روا دیده در ا ین ملک، خدا!

 

در واقع، اندوه شاعر ا ز تسلط فرهنگ تفنگ و مصیبت جنگ است که گل و لاله وسبزه و بهاراز کشور رخت بسته و آنچه ظلمی که بوده به مردم روا دیده شده است.

فرخی سیستا نی، قصیده معرو فی در وصف داغگاه امیر ابوالمظفر چغانی دارد که در آن «سبزه» را به معنی اصلی اش با زیباترین تشبیهات بیان کرده است:

 

چون پرند نیلگون بر روی پوشد، مرغزار

پرنیان هفت رنگ، ا ندر سر آرد کوهسار

سبزه اندر سبزه بینی، چون سپهر ا ندر سپهر

خیمه اندر خیمه بینی، چون حصار ا ندر حصار

 

در یکجا سبزه را به پرند نیلگون مانند کرده که در مرغزار روییده و در جای دیگر به پرنیان هفت رنگ که کوهسارها را پو شانیده و باز به سپهر اندر سپهر که همه سبز است.

بیتی هم از امیر خسرودهلوی در همین معنی:

 

صبا را گاه آن امد که راه بوستان گیرد

زمین را سبزه در دیبا و گل، در پرنیان گیرد

هلالی چغتا یی در وصف دریا گوید:

لب دریاست، چون لب دلبر

از برون سبزه، و ز درون گوهر

 

داکتر نصری، زمین و گل و سبزه را با ریختن خون شهیدان راه آزادی رنگین از خون می بیند:

 

از بسکه زمین گشته بخون شهداء تر

هر سبزه که سر بر کند از جا، گل خون است!

 

و استاد واصف باختری انسا ن را به آینده،آیندهء سبز و روشن امیدوار میکند:

 

به باغ قرن، گذاری کن

که چتر آبی تاج و نگین نیلی برگ،

و دست کوچک هر سبزه،

ترا به جنگل سبز امید، میخوانند

                         (بخشی از سرودهء و آفتا ب نمی میرد)

 

داکتر اکرم عثما ن قصه نویس نام آور کشور ما در داستا ن (نا زی جا ن همد م من) خود از یار «سبزه»، تصویر د ل انگیزی دارد که باهم میخوا یم:

«نا زی، سبزهء دلکش بود مثل فلفل. آن سالها که پدرش در گجرات و بنگاله و پتیاله دنبال حیل کلان و حیل خورد و دال چینی و اناردانه میگشت، آفتا ب حسود آن دیار که سپیداندامی به لطا فت نازی را دیده نداشت، عقرب وار چندان نیشش می زند که پاک گندمی رنگ میشود. گفتی از تیره و تبار دروگران بوده ا ست. غلا م پیشتر ها فکر میکرد که صر ف کابلی دختر های سفیدپوست و یک لا ونازک ا ندام زیبایند واما بعد از دیدار نازی، د ر مییا بد که «سبزهء» دلکش بهتر است. چه اگر سفید خود را نیاراید واز سرخی و سفیده مدد نگیرد، پـِک بیرنگ میشود. مثل شیربرنج که طعم دارد و رخش ندارد. ولی به روی گندمی هرچه بنگری، سیر نمی شوی. و شاید طعم مدام نان گندم از همین خا طر باشد»

 

«سبزه و سبزینه» گا هی هردو به یک معنی بکار برده شده اند. که معنی اش هما ن یار و معشوق سبز چهره و زیبا است. و گاه هم خود سبزه. در آهنگها و ترانه های فولکلوریک نیز واژه های سبزه و سبزینه فراوان استفاده شده اند. مانند این آهنگ های محلی:

 

او سبزه جان او سبزه، باغ کلا ن سبزه

شمال از قبله خیزه ، زلفکایش می لرزه

 

ویا:

 

سبزه به ناز می آیه، محرم راز می آیه

از دل پر دردم بشنو، د ل به گداز می آیه

 

واژهء «سبزینه» هم گاهی به معنی همان یار سبزه است. مانند این دوبیتی عاشقانهء محلی:

 

سبزینه (همسایه) دختر، مرا به خود یار بگیر

سوغات مرا از سر دیوار، بگیر

سوغات من عاشق اگر کم باشه

تا آمدنم، خودت ره بیدار بگیر

 

آهنگ های زیادی با آواز هنرمندان محلی خود داریم که با واژهء «سبزینه» آغا ز میشود مانند:

 

یار سبزینهء من، به چی کار آمده ای؟

یک سبد گل به برت، با بهار آمد ه ای!

 

ویا:

 

سبزینه یار، سبزینه یار،

سبزینه دلبر یار، یار

 

تاجیکان ماوراءالنهر، ترانه ها و دوبیتی های زیبایی دارند که خواندنی و شنیدنیست. ما نند این آهنگ:

 

 سبزک لب جوی،

یار نغزک لب جوی؛ من عاشق تو!

 

و یا این دوبیتی محلی:

 

ای دخترک سبزینهء بوی بهار

شویک ته کشم خودته کنم بیوه زار

شویک مه نکش، خودمه نکن بیوهء زار

خربوزه بخور، تره به پالیز چه کار!

 

و این بیت زیبا:

 

سبزینه دختر، از غمت نالش کردم

سنگای (سنگها) در خانه ته بالش کردم

 

 

( ها لند، ا گست 2004 )


در اين مقال که سخن روی استفاده از واژه های« سبز، سبزه و سبزينه» است  از شعر زيبای شاعر و نويسندهء توانا، بشير سخاورز زير عنوان «سبزينه ی شرقی من» نيز يادآور می شويم که در سايت فردا به نشر رسيده و شما می توانيد با کليک کردن روی بيت های آغازين در زير، متن کامل آنرا بخوانيد.

 

سبزينه ی شرقی من

 

سبزينه ى شرقى
كه رخشوار
در وحشى ترين بيابان خيالم مى خرامى
تنها تو مى دانى
كه من قصه هاى دست اولم را از زبان گل ها مى شنوم
كه من پيغامم را با بر باد دادن كلاهک قاصدک
                                                  به تو مى فرستم

 

« فـــردا»


 

 

 

صفحهء اول