بـشـــير ســخاورز

 

 

 

 

 

 

 

پابلو نرودا سدهء از شعر و مقامه

 

 

نوشتهء بشــير ســـخاورز

 

 

می خواهم سخنم را با شرح جوانی « نرودا» آغاز کنم. « پابلو نرودا» چون نوجوانی که غرق دنيای عواطف خود است، بی خبر از ديگر کنش ها و واکنش های زمانش يک مسأله را خوب می داند که وقتی او به گل ها، آدم ها، يا طبيعت به طور کل می نگرد، نگرش او با آنچه ديگران از اين چيز ها در می يابند متفاوت است و چنان متفاوت که اگر او را در ميان مليون ها آدم جستجو کنی در می يابی که نرودا با استواری تنه برافراشته است. تنهء شاعری که يک روز دنيا را به هيجان خواهد آورد. وقتی او خود را در تفاوت از ديگران ديد دانست که چيزی در رگ هايش جريان دارد که با خونش آميخته است که به بدنش حرارت شراب ناب را  می بخشد و روحش را تا کنار فضای باز آسمان ها به پرواز می آورد. در آن مقطع از حياتش بود که نرودا فرياد زد :       " و درينجا بودم که شعر بدنبالم آمد".

وقتی شعر به دنبال نرودا رفت، با او ماند و او را فقط يکروز ترک کرد، روزی که روح نرودا به آسمان ها کوچيد، نرودا به ابديت سرزمين شاعران بزرگ پيوست و شعرش با قطرات شفاف باران درآميخت تا دريابار ها، رودبار ها و جوبار ها را پر کند، بر کوه های ستيغ سرزمين ما ببارد و يا مردمان دشت نشين صحرای افريقا را آب زندگی بخشد. مبالغه نيست که اگر بگوييم نرودا زمين را تسخير کرده است و چه شاعرانه تسخيری. مردی که نه اسکندر است، نه دارا، نه شهنشاه و نه سپهبد، اما چون سالاری از انديشه و شعر، تاکرانه ها را فتح می کند.

پابلو نرودا که علاوه بر نبوغ داشتن در شعر مرد رسالتمند و خواهان عدالت اجتماعی بود. در زمان حياتش تا مرز های افغانستان آمد و گزينهء معروف خود «اقامت بر زمين» را در برما ( ميانمار) به اتمام رسانيد.

شعر زيبا اما بی پيرايهء او که باغستانی از تخيلات عطرآگين بود مشام شاعران و نويسندگان افغانستان را تر کرد. راديو افغانستان در برنامهء «از هر چمن سمنی» شعر نرودا را به مهمانی خواند که اين مهمان زيبا سرشت در صدر جا گرفت و بر ميزبان منت گذاشت که از پذيرايی آن بر خود ببالد.

پابلو نرودا نام مستعاريست برای  Neftali Ricardo Reyes Basoalto شاعر چلی، مردی که در جوانی با نشر «بيست غزل عاشقانه» به توجيه هرزه نگاری به سخره گرفته شد و مهم ترين مرکز نشراتی او را متهم به هذيان گويی و تخيلات واهی کرد، غافل از اينکه تنها چند دهه بعد نرودا در کسوت بزرگترين شاعر قرن بيستم امريکای لاتين نه تنها پيشگام شاعران هسپانوی زبان خواهد شد، بلکه نفوذ و اثر او به ديگر کشور های جهان به شمول افغانستان خواهد رسيد.

امروز از نادرات است اگر انجمنی از نويسندگان حتی در دورترين نقطهء جهان نام نرودا را نشنيده و يا شعری از او را چاپ نکرده باشد.

نرودا نه تنها در شعر خود مرد رسالتمند به حساب می آمد بلکه در شيوهء زندگی خود هم اين رسالت را تجربه کرد و حامی مردمان ستم ديده شد. او برای رسيدن به هدفش باالفعل به حمايت از مردمان جهان سوم تلاش کرد و چون شعر و سياستش دو خواهر همزاد يکديگر بودند، از نحوه تغزلی شعر برای مدتی دوری جست و شعر ريالِستيک اجتماعی و سياسی را به سرودن پرداخت.

نرودا در کشور های عقب مانده و پيش رفته هر دو کار کرد. او در برما و يا ميانمار امروز گزينهء شعر خود به نام «اقامت بر زمين» را نبشته کرد، تا دفترچهء از زندگی جهان سوم باشد، در حالی که در فرانسه عملاً به کمک پناهندگان چلی پرداخت.

من با نرودا فقط چند سالی بعد از مرگش که در سال 1973 ميلادی اتفاق افتاد آشنا شدم. نرودا از دروازهء هنر، مجلهء وزين وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان که در واقع ايوان شاعران و نويسندگان طراز نوين بود با وقار، ملاحت، زيبايی، تغزل، خنياگری و جذابيت وارد شد تا در اين ايوان و ايوان های ديگر چونان قنديلی از روشنايی خيره کننده، بدرخشد.

نرودا به سبب همان چلچراغ بودنش که می توانست مانند طيفی باشد،  به رنگ های متفاوتی در افغانستان توجيه شد. عدهء او را شاعر سياسی و رسالتمند ناميدند، در حالی که جمع ديگر حجم سيال تغزلش را به شاعر بودنش دليل آوردند. اما می شود گفت که نرودا از همهء اينها بود و در عين حال نبود. او برای من جهان شعر است که با شگرد های خود نه تنها در مقابل اسلوب ژنده پوشان کهنه گرا برخاست بلکه بار ها در مقابل خودش هم قيام کرد. او در آغاز تب عشق داشت و شعرش تغزلی بود، بعد به سياست رو آورد و شاعر توده ها گرديد. حجم سيلانی اش در اين ظرف هم نه گنجيد و رفت تا در جوبار سورياليزم بخروشد تا باز از آنجا راهی اقاليم ناشناختهء ديگر گردد.

برای من نرودا در هر يک از گزينهء شعرش با هويت ديگری وارد می شود و هر گزينهء را که می خوانم اقليم ديگری را می يابم، اما با وجود اين اقاليم متفاوت، ميدانم که اين شعر بايد شعر نرودا باشد، زيرا که تنها او قادر به خلق چند ين جهان شعر است.

 

 

 

شاخهء دزديد ه

 

در شب  خواهيم رفت

برای دزدی شاخهء پر از گل.

 

 

از فراز ديوار خواهیم گذشت

در ميان تاريکی باغ بيگانه

دو شبح در ميان شبح.

 

 

در ميان شب خواهيم رفت

تا آسمان لرزنده

و دستان کوچک تو با دستان من

ستاره ها را خواهند دزديد.

 

 

و با خاموشی

در خانهء خود

در ميان شب و شبح

با گام هايت خواهد آمد

عطر پای خاموشی

و با پای پر از ستاره

بدن روشن بهار.

 

 

********

 

 

 


 

 

 

 

صفحهء اول