خواجه بشيراحمد انصاری

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به خويشتن

 

 

خواجه بشير احمد انصارى

كانكورد- كاليفرنيا

 

 

                     

       در اين سه دهه اى كه گردونه جهنمى جنگ در گردش است، حرث و نسل ما به تباهى رفته وهمه چيز ما زير و رو گرديد ولى در اين ميان ضربه اى كه به شخصيت و ذات جمعى ما وارد گرديد كاملا جبران نا پذير ميباشد. بازگشت به شخصيت ملى از شناخت مكونات و عناصر ذات جمعى ما شروع شده و درك درست ماهيت و سرشت شخصيت جمعى ما اساس اين مبحث مهم و حساس را تشكيل ميدهد.

        اگر زير بناى اقتصادى كشور ما نابود شد روزى فرا خواهد رسيد كه به همت بازوان پرتوان هم ميهنان خويش آنرا دوباره اعمار نمائيم. اگر هرم دولتى فرو ريخت و از هم پاشيد، روزى شاهد ايجاد دوباره شبكه سرتاسرى دولت و بسط نفوذ آن بر گستره جغرافيائى كشور خويش خواهيم بود. اگر وحدت ملى ما ضربه ديد، روزى فرا خواهد رسيد كه در پرتو مبادى دينى و تاريخ همزيستى مشترك و برادرانه همه مليتهاى كشور همه بخود آئيم و بسان ملل ديگر جهان، تنوع زبانها و تعدد نژاد ها را عنصرى از عناصر قدرت ملى خويش بحساب آوريم. ولى آنچه در اين جمع جبيره اش مشكل و خساره اش به هيچ قيمتى نميتواند اندازه شود، خسارات وارده بر ذات و هويت جمعى ما است؛ زيرا قرنها عوامل مادى ومعنوى در كار بوده اند تا از تفاعل چند هزار ساله آنها ذاتى بوجود آيد كه هر ذره اش نمايندگى از ايام ماضيه و عظام باليه كند؛ تكوين اين شخصيت هزاران سال را در بر گرفته و از قرنها بدينسو ابر و باد و مه خورشيد و فلك در كار بوده  اند تا اين هويت را بسازند و اين شخصيت را بتراشند. قرنها در كار است تا شخصيت يك ملت در كوره داغ فرهنگ و تمدن خاصى گداخته شود تا اينكه بتواند شكل گيرد.

         در اين تفاعل، پديده ها و عوامل زيادى دست در دست هم داده و هويتى را بوجود آورده اند كه بازتاب دهنده شخصيت ملت و مردمى است كه در محدوده جغرافيائى افغانستان با هم زيست ميكنند. اين هويت محصول عوامل مختلف مادى و معنوى است؛ از قله هاى غرور انگيز هندوكش گرفته تا دشتهاى هاى مرد خيز هرات و بست و قندهار، از شعر جامى گرفته تا تصوف مولوى و رحمان، از شهامت ابو مسلم گرفته تا جهاد ايوب خان و مير مسجدى، از "گور اوغلى" تخار و بدخشان گرفته تا "قرسك" پنجشير و دنبوره هزاره جات، از بزكشى شمال گرفته تا اتن جنوب، از تاكستانهاى شمالى گرفته تا پسته زار هاى بادغيس، از حلقات مثنوى خوانى گرفته تا محافل شهنامه خوانى، از شجاعت، اخلاص و مهمان نوازى روستائيان پاك طينت گرفته تا ظرافت و هنرمندى شهريان نازك طبع، از شورچاى بدخشان تا شور پنير پكتيا، از قوشخانه هاى گرم شمال گرفته تا ديره هاى صميمى جنوب، از خانقاه هاى پر جوش غرب گرفته تا جرگه هاى پر خروش شرق، از سخت كوشى مردم باميان گرفته تا زيركى مردم لغمان و پغمان، از ادب پرورى اهالى بدخشان گرفته تا سرعت بديهه مردم هرات، از طبع شوخ مردم وردك گرفته تا صراحت مردم قندهار، از جوانمردى كوهدامنيان گرفته تا سنت عيارى كابليان. يعنى در تكوين اين هويت دين و عرف و خصوصيتهاى فرهنگى و باور هاى مذهبى و خاطرات متراكم گذشته و اقليم و هوا و سلوك خانوادگى و تجارب تاريخى همه و همه دست در دست هم داده و شخصيتى را پديد آورده اند كه بنا بر عرف سياسى گذشته "افغانى" خوانده مى شود و بنا بر واقعيتهاى لسانى، اجتماعى و تاريخى"افغانستانى"، كه با پاكستانى و عرب و ايرانى و هندى و چينائى ...  تفاوت دارد.           

         آخر اين چه رمزى است كه ميان سيد جمال تند مزاج و سريع الانفعال و محمد عبده آرام و بردبار مقاطعه ايجاد ميكند. اين چه سرى است كه يك مصرى در عمق يك حادثهء تراژيديك فكاهى گفته و سپس از تهء دل ميخندد و يك سودانى پيش پا افتاده ترين شوخى را جدى مى انگارد. اين چه علت است كه يك فرد ملايوى در اندونيزيا از دست بردن به سرش خشمگين مى شود و آتش مى گيرد و شخص ديگرى در گوشه ديگرى از زمين آنرا نشانهء لطف و مهربانى ميداند.

         اگر ملت ما در برهه هاى مختلف تاريخ دهن استعمار را به خاك ماليد و استقلال خويش را بزور خون و آهن و آتش حاصل نمود، هندى ها همين استقلال را بزور اعتصاب و مظاهره و مقاطعه و مبارزهء منفى بدست آوردند. چرا هموطن پر شور و پرخاشگر و خون گرم ما از دست زدن به اعتصاب در برابر دشمنش عاجز است و هندى آرام و فرمانبر و آسانگير و صلحجو از انتخاب راه خون و آتش بيم دارد؟! اين هم بر مى گردد به ويژگيهائى بر خاسته از دو ذات و دو هويت مختلف.

           دكتور على اكبر ساسى ميگويد: "تأثير محيط اجتماعى در تكوين منش (سرشت) به قدرى زياد است كه بطور كلى ميتوان هر فردى از افراد بشر را نمونه اى از آراء وعقايد جامعه اى دانست كه عضو آنست، به عبارت بهتر مُهــر كشور و نژاد و قبيله و يا خانوادهء هر كس روى منش او خورده و به خوبى نمايان ميباشد. اشخاص عادى ساخته و پرداختهء محيط هستند و كاملا به رنگ آن درآمده اند، كسانى هم داراى ارادهء قوى ميباشند، نميتوانند از تأثير آن بكلى بركنار بمانند".

         فرهنگ و ارزشهاى مورد قبول جامعه است كه شخصيت ا فراد را ساخته و در خود پرورش ميدهد. اين ارزشها از يك نسل به نسل ديگرى انتقال يافته و همان شخصيت واحد در مراحل مختلف تاريخ به اشكال گوناگونى تكرار ميشود.

         تاريخ ميگويد كه اسكندر نسخه اى از ايلياد هومر "قديمترين كتاب افسانه آميز دنيا" كه ارسطو آنرا تصحيح كرده بود و آنرا نسخهء صندوق ميناميدند همراه خود داشت و آنرا شبها زير بالش خود مينهاد و پيوسته ميگفت: "اين كتاب گنجينهء همراه برداشتنى است و در سفر هاى جنگ توشهء راه منست".

         اگر به ميراث فرهنگى مسلمانها هم رجوع كنيم مى بينيم كه ما در قرآن چيزى داريم كه در ميان مفسران بنام "صندوق عهد" شهرت حاصل كرده و آيهء 248 سورهء بقره از آن چنين ياد ميكند: "... و پيامبر آنها به آنها گفت نشانهء حكومت او اينست كه صندوقى بسوى شما خواهد آمد كه يادگار هاى خاندان موسى و هارون در آن است". عده اى از مفسران ميگويند كه اين صندوق همان جعبهء چوبى اى بود كه مادر موسى، او را در آن گذاشته و به دريا افگند، وبنى اسرائيل اين صندوق خاطره انگيز را نگه داشته و بدان تبرك مى جستند. اين همان صندوقى بود كه موسى عليه السلام در واپسين لحظات عمر خود الواح مقدس را كه احكام خدا بر آن نوشته شده بود به ضميمهء زره خود و يادگار هاى ديگرى در آن نهاد و آنرا براى بنى اسرائيل بيادگار گذاشت. بنى اسرائيل در اثناى جنگها آن صندوق را با خود به ميدان جنگ مى بردند و از آن صندوق خاطره انگيز و محتويات مقدس آن قوت معنوى و روانى ميگرفتند. اين صندوق چيزى بالا تر از پرچم و سمبول براى بنى اسرائيل بود. آنها اين صندوق را نشانه شخصيت مستقل و يادگار دوره هاى با عظمت پيشين مى انگاشتند. آرى! اين صندوق آئينه تمام نماى شخصيت و هويت آنها و بيانگر ارزشهاى بزرگ دودمان نبوت بود؛ شخصيتى كه ريشه هايش عميقتر از سدره و شاخه هايش پاكيزه تر از طوبى بود.

         طورى كه همه ميدانيم و دشمنان قبل از دوستان بدان اعتراف كرده اند، عشق وعلاقه به ميهن، احترام بيش از حد به بزرگسالان، احترام به ناموس خود و ديگران، احساس غرور در برابر اجانب، همدستى با برادران دينى و ميهنى در راندن بيگانگان، آزاديخواهى، جوانمردى، ارج گذارى به عياران و جوانمردان ... از عناصر ذات و مكونات اساسى شخصيت و اجزاى هسته اتومى ماهيت انسان سرزمين ما محسوب ميشود.

          شكنجهء كهنسالان بيگناه، تجاوز بر زنان، جدا نمودن زنان از محارم شان و سپس انتقال آنها به كمپهاى اسارت، سجده و كرنش در برابر دشمنان خاك و ملت، همدستى با سپاه بيگانه در راه سركوبى سپاهيان راه آزادى، اهانت بر قهرمانان ملى، سركوبى دگر انديشان مذهبى ... از جمله جناياتى بود كه هسته شخصيت ما را تكان داد و اتوم ماهيت آنرا منفجر نمود.

            پديده شوم جنگ عامل نيرومند ديگرى بود كه در تخريب اين هويت اثر گذاشت. فقر و بينوائى ناشى از جنگ و بى خانمانى، فرهنگ تكدى را در دايره بزرگى رايج ساخت. خريد و فروش برده وار افراد و فرماندهان جنگى و (سياستمداران) كه از طرف همه جناحها انجام مى يافت، در اواخر دورهء جهاد چيز معمول و برسميت شناخته شده اى گرديد كه در اثر آن قشرى مسلح و جنگجوى كه به چيزى جز هنر جنگ و كشتار آشنائى ندارد پا بعرصه وجود گذاشت تا "خدمات جنگى" خود را در اختيار كسى بگذارد كه بيشتر پول مى پردازد. چه اين شخص آقاى بن لادن باشد و يا آقاى جورج بوش. دامنه سرايت اين بيمارى به حدى رسيده است كه حتى شخصيتهاى رده هاى اول و دوم احزاب و جريانات ايديولوژيك و غير ايديولوژيك سياسى خود را در "حراج آدميزادگان" در معرض مزايده قرار ميدهند. پيوستن به صفوف سازمانهاى جاسوسى و شبه جاسوسى كشورهاى همسايه و غير همسايه مود ديگرى شده كه متوليان بازار آشفته سياست در كشور ما امروز بدان فخر مى فروشند.

          سرازير شدن مليونها مرد و زن و كودك افغان بسوى كشورهائى كه كاملا با ما بيگانه اند، ضربهء محكم ديگرى بود كه ما را از ما بيگانه تر كرد. فراموش كردن زبان و كلتور و بيگانگى با دين و آئين از سوغاتهاى نخستين اين آوارگى بحساب مى آيد. امروز ما كتلهء عظيمى ازهموطنان خويش را در كشورهاى غربى مى بينيم كه از هويت تنها اسم خويش را حفظ كرده اند، از دين، همان مجالس فاتحه خوانى و جنازه را، و از كلتور افغانستان، نان و قابلى آن را.

هويت ما در عرصه بين المللى امروز متأسفانه بر اساس چهار پديده شناسائى ميگردد: تروريزم، افراطيگرى، قبيله گرائى و مواد مخدره.

         ايجاد تزلزل و فساد و بيمارى در شخصيت و فقدان ارزشهاى اصيل اسلامى و ملى كه در دوران حزب دموكراتيك خلق افغانستان آغاز شد و در سايهء زعامت متوليان بتكدهء استبداد رنگ مذهبى بخود گرفت، ضربهء كارى اى بود كه بدنهء شخصيت جمعى ما را ويرانتر ساخت، ويرانى اى كه بازسازى آن دشوار تر از تكوين و شكل گيرى نخستين آن خواهد بود.

         مشكلى را كه ما با روشنفكران خويش داشته ايم اين بوده است كه هر دسته اى بنوبه خود بخشى از عناصر و مكونات اين هويت جمعى را ناديده گرفته و سعى مى ورزند تا جامه هويتى بيگانگان را زيب تن ما نمايند. فاشيستهاى ما خواستند تا هويت ما را با صبغه هتلرى رنگ دهند، كمونستهاى ما سعى ورزيدند تا ما را با كشور شوراها هم هويت سازند، طالبان آمدند تا هويت قبايل صوبه سرحد را بر ما تعميم بخشند و اخيرا پيش قراولان سياستهاى "جهانى شدن" از راه رسيدند تا ملت و ميهن ما را از هر هويتى خلع نموده و آنرا (پاك) بيهويت سازند. اگر هويتى هم در كار باشد، چيزى جز زبان انگليسى ، پطلون كاوباى و همبرگر نخواهد بود، همانطورى كه (فوكوياما) در (پايان تاريخ) خويش، ما را بدان بشارت داده است!

         در چنين اوضاع و احوال است كه ما بيشتر از هر زمان ديگر نيازمند بازگشت به خويشتن هستيم.ب

بازگشت به خويشتن دعوت به ارتجاع و عقبگرد نه بلكه  بمعنى خود باورى و ايستادن بر سر پاى خويش و مترادف با آزادى و عزت و استقلال و بمفهوم تقويت مرزهاى هويت ملى در برابر امواج پرقدرت تهاجم فرهنگى و سياسى است. بازگشت به خويشتن مفهوم همبستگى صادقانه، پذيرش فرهنگهاى خورد و احترام به قوس قزح هويت جمعى ما را تداعى مينمايد

        آيا وقت آن فرا نرسيده است تا همگى، هر كه هستيم، به هر تشكلى كه وابسته ايم و در هر كجائى كه زندگى ميكنيم، جهود و مساعى خويش را در جهت نجات اين هويت صرف نمائيم. هويتى كه مشحون از يك عالم مفهوم بوده و نجات آن بمعناى نجات جامعه و كشور است.

        بيائيد در سايه رنگين كمان زيباى هويت جمعى خويش، و در پرتو سنتها، نمادها، آئين ها، رنگها، تصوير ها، احساسها، حماسه ها و استعدادها كثرتى را برسميت بشناسيم كه كوتاه ترين و مطمئن ترين راه بصوب وحدت است.

         بيائيد پلى را به درازى تاريخ اعمار نمائيم و بلخ را به غزنه، تخارستان را به بست، كاپيسا را به قندهار و كابل را به سيستان وصل نموده و گذشته را به آينده پيوند دهيم.

        بيائيد گوهر اصيل شخصيت و هويت خويش را از زير انبار خاك و خاكستر بيرون كشيده و مرزهاى هويت جمعى خويش را در پرتو واقعيتهاى زمان و مكان خويش خط اندازى نموده و خود را همانطورى كه هستيم بشناسيم.

                       

 

 


 

 

 

صفحهء اول