مفهـوم آزادی

 

 

نگارش و گردآوری: داكتر سيد اكبر زيوری

 

 

 

 

 

آزادی يكی از لوازم حيات و تكامل است،‌ يعنی يكی از نيازمندی های موجود زنده،‌آزادی است،‌ چه اين موجود زنده از نوع گياه و نبات باشد يا از نوع حيوان و يا از نوع انسان،‌ بهر حال نيازمند به آزادی است. آزادی گياه و حيوان متناسب با ساختمان آنهاست. انسان، بالاتر از آزاديهای گياه و حيوان، به آزاديهای ديگری نياز دارد. هر موجود زنده خاصيتش اين است كه رشد و تكامل ميكند. در جايش ايستا،‌ ساكن و متوقف نيست. جمادات كه غير زنده بوده و در نتيجه رشد و تكامل ندارند،‌ به آزادی هم نيازمند نيستند.

 

وجوه متنوع آزادی

 

برای آزادی تعاريف زيادی ذكر شده است:‌ از واژهء «حرّيت»-كه به معنای آزادی از بردگی بوده و در نتيجه يك مفهوم حقوقی است- گرفته تا واژگان « نجات» و‌ «رستگاری» كه مفاهيم اخلاقی و عرفانی هستند. ولی در اصطلاح جديد، آزادی يعنی رهايی از قيد و بند های بيرونی و نجات از دام استعمار خارجی و استبداد داخلی كه بيشتر مفهوم سياسی واجتماعی دارد تا اخلاقی. آزادی در ادبيات امروز يعنی برخورداری انسان از حقوق طبيعی و فطری خود، بدون مداخلهء ديگران(آزادی اجتماعی)؛ و حق مشاركت در امور اجتماعی و سياسی و تشكيل احزاب و اجتماعات(آزادی سياسی)؛ و حق انتخاب شغل؛ حق مالكيت شخصی، آزادی كسب و كار(آزادی اقتصادی)؛ و آزادی در پذيرش عقيده،‌ آزادی قلم و مطبوعات (آزاديهای فكری). مقدمهء اعلاميهء جهانی حقوق بشر، علت اصلی تمام جنگها،‌خونريزی ها و تيره بختی هايی را كه در دنيا وجود دارد عدم احترام افراد بشر به آزادی يكديگر اعلام می نمايد.

 

 

رويكرد مدرن به مقولهء آزادی

 

به گفته آيزا برلين، تاكنون دو صد معنا و مفهوم برای آزادی ذكر كرده اند و وجه اشتراك اين تعاريف، نبود موانع بر سر راه انتخاب انسانهاست. به عبارت بهتر، آزادی يعنی رهايی از جبر ديگران و انتخاب عمل با ارادهء خود. آيزا برلين خود آزادی را چنين تعريف ميكند: « من آزادی را عبارت از فقدان موانع در راه تحقق آرزو های انسان دانسته ام.»(1) او در جای ديگری آزادی را به معنای عدم مداخلهء ديگران در كارهای فردی می داند و ميگويد: « آزادی شخصی عبارت از سعی در جلوگيری از مداخله و بهره كشی و اسارت اوست به وسيلهء ديگران، ديگرانی كه هدفهای خاص خود را دنبال ميكنند.»

در هر صورت در اين تعاريف و تعابير، يك مفهوم «سلبی» وجود دارد و يك مفهوم «ايجابی». بخش سلبی آن «نبود مانع و رهايی از غير» است و بخش ايجابی آن «فاعليت انسان نسبت به كار های خود».

 

 

آزادی يك ويژگی انسان شناختی

 

انسان بلحاظ هستی شناختی يا Ontological به غير از ويژگی آزادی، ‌ويژگيهای مقوم ديگری نيز دارد كه با توجه به آن ويژگيها،‌ بطور بالقوه انسان است. آن ويژگيها عبارت اند از آگاهی و آفرينندگی. از ميان اين سه مشخصهء مهم يعنی آزادی،‌ آفرينندگی و آگاهی، مشخصهء آزادی نخستين و بنيادی ترين ويژگی انسان است. اگر به وجه فلسفی آزادی توجه كنيم،‌ موضوع اختيار در مقابل جبر مطرح می گردد.در تاريخ تفكر اسلامی، دو گروه «اشعريه» يا طرفداران جبر و «معتزله» يا طرفداران اختيار، بحث های مفصلی درين مورد كرده اند كه متأسفانه گاهی بسيار خونين نيز می بود.

 

 

آزادی، فرايندی تاريخی

 

اما وجه ديگر آزادی، آزادی اجتماعی،‌تاريخی و سياسی است كه هر چند در اصل و ريشه با آزادی فلسفي- يعنی اختيار– مشترك است، ‌اما در نحوهء تحقق و ظهور بيرونی،‌تفاوتهايی با آن پيدا می كند. به تعبير ديگر،‌انسان بطور ذاتی در خلقت، موجودی صاحب اختيار است و خداوند او را مختار و آزاد آفريده. اما الزاماً همهء انسانها در همهء دوره های تاريخی يا در همهء نظامهای سياسی و جوامع، بطور يكسان از اصل آزادی بهره مند نمی شوند. زيرا موانع و شرايط اجتماعی،‌تاريخی و سياسی واقعاً موجود می تواند حدود تحقق اين اصل را در عرصهء حيات جمعی محدود كند.

 

آزادی در اين وجه،‌ يعنی آزادی های اجتماعی و سياسی،‌يك پروسهء تاريخی است. به اين معنا كه انسانها در همهء دوره های تاريخی در اجتماع نمی توانند بگونهء يكسان آزادی بالقوهء خود را فعليت بخشند. به همين دليل، آزادی در عرصهء اجتماع و سياست، محكوم نوعی موجبيت و دترمينيسم تاريخی است. اگر به اين گفتهء يك متفكر معاصر كه گفته است:« تاريخ،‌ پروسهء صيرورت(2) و تكامل روح است از قلمرو ضرورت به سوی قلمرو آزادی» دقت كنيم،‌ پی می بريم كه آزادی يك مسئله تاريخی است و بسته به شرايط اجتماعي-تاريخی جوامع، می تواند تنگ يا فراخ گشته و انقباض يا انبساط بيابد. بنا بر اين، تحقق آزادی در حيات اجتماعی انسانها- و نه صرفاً در عرصهء درونی و فردی هر شخص انسانی- يك امر نسبی و تاريخی است و زمانی انسانيت انسان تحقق كامل پيدا ميكند كه انسان بتواند تمام مشخصات مقوم هستی شناختی يا انتولوژيك خود را از مرحلهء قوه به مرحلهء فعل در آورده و آنان را عينيت و تجسم بيرونی ببخشد.

 

 

جوامع آزاد تر، جوامع انسانی تر

 

اينجاست كه هر چه امكان تحقق خارجی و فعليت اجتماعي-تاريخی اصل آزادی در انسان گسترده شود،‌ به همان نسبت انسان به انسانيت خود نزديك تر می گردد. جبر های گوناگون مانند جبر جغرافيا، جبر تاريخ،‌جبر جامعه،‌جبر نفسانيت انسان و انواع و اقسام جبر های ديگر،‌ موانعی هستند كه تحقق اصل آزادی را محدود می كنند. انسان به اندازه ای كه در پروسهء تاريخ موفق می شود بر اين جبر ها غلبه پيدا كند، به همان نسبت از مقام حيوانيت دور می شود و به مقام انسانيت نزديك می گردد. همچنان كه انسان به ميزانی كه از مدار ناآگاهی محض- كه عالم جمادی و حيوانی است- دور می شود و به سوی آگاهی مطلق استعلاء پيدا ميكند نيز انسان تر می شود.

 

 

هرج و مرج، آزادی و قانون

 

تاريخ كشور ما تكرار قصّهء‌ پر غصّهء دوره های جباريت و هرج و مرج بوده است،‌ كه البته غارت نام و نان مردم، نتيجهء محتوم و ناميمون هر دوی آنها بوده است. جبّاران و اميران به بهانهء سركوب دزدان، خود به دزدی دست يازيده اند. و هنگامی كه مردم عليه ستم مستبدان دست به قيام زده اند، نتيجهء آن استيلای هرج و مرج و شدت يافتن دزدی و نا امنی بوده است. در يك قطب آزادی بی حد؛ يعنی هرج و مرج و بی بند و باری و هرزگی قرار دارد. و در قطب ديگر – و غالباً به بهانهء‌امنيت و نظم - استبداد و جبّاريت قرار دارد؛ يعنی عدم آزادی و خفقان و سكون و سكوت. اما در بين اين دو قطب و در عصر مدرنيته، بشر توانست فضايی را ترسيم كند كه در آن آزادی و نظم- بدون اينكه يكی فدای ديگری گردد- به همزيستی بارور برسند. در اين فضا، قانون حدود و قيودی است كه آزاديهای شخصی را در عرصهء اجتماعی مشخّص ميكند. طبيعتاً هر جامعه ای قانون خاص خود را دارد. اما بايد توجه كرد كه قانون واقعی چيزی نيست جز ادامهء آزادی. در واقع قانون تبلوّر جمعی آزادی های فردی است. قانون فرايند اراده های آزاد افراد در مشاركت جمعی است.

اگر قرار باشد كه جامعه دارای نظم باشد و از آنارشيسم و هرج و مرج و فروپاشی مصئون بماند، رفتار و كنش جمعی نيازمند يك قاعدهء جمعی می باشد و انسانها با اختيار و ارادهء خودشان متنی را بعنوان قاعدهء تعامل جمعی تنظيم می كنند. در اينجا ارادهء جمعی و همگانی است كه آزادی را متعين كرده، حدود آنرا مشخص می سازد. از همين جاست كه بحث فرد و جمع و اختلاف و تضاد بين فرد، ‌آزاديهای فردی و منافع فردی با منافع جمعی و آزادی های جمعی پيش می آيد كه يكی از مشكلات ريشه دار در فلسفهء سياسی به شمار می رود.

 

  

مفهوم آزادی در اصطلاح قدما

 

شك نيست كه مفهوم آزادی در اصطلاح سنتی و قديمی، غير از آن معنايی است كه در اصطلاح جديد و در ادبيات نوين سياسی، بكار می رود. آزادی در اصطلاح قدما، صرفا يك مفهوم حقوقی و يا اخلاقی بوده و محتوای سياسی و اجتماعی نداشت. واژهء عربی «حرّيت» كه به معنای آزادی است، يعنی «برده» ديگران نبودن و خود را از قيد بردگی رها كردن.

 

 

مفهوم عرفانی آزادی:

 

آزادی در اصطلاح عارفان به معنای «نجات» يا «رستگاری» بوده است: يعنی رهايی از اهريمن درون و هواء و هوسهای نفسانی

بند بگسل، باش آزاد ای پسر! چند باشی بند سيم و بند زر؟

 

رابطهء آزادی و آزادگی هم در همين مفهوم عرفانی از آزادی قرار می گيرد. بشر بايد در عرصهء وجود خودش و در ناحيهء روح خودش آزاد شود تا بتواند به ديگران آزادی بدهد. آنكس می تواند واقعاً آزاد و آزاديبخش باشد كه هميشه از نفس و روح خودش حساب بخواهد. آنكس كه حقيقتاً – و نه از روی دورويی و نفاق- برای حقوق و آزادی مردم احترام قايل است، در دلش،‌ در ضميرش، در وجدانش يك ندای آسمانی فرياد می زند و او را دعوت ميكند. اما، در صف آزاديخواهان ما؛ فقط شمار اندكی قرار داشتند كه بعد از كسب قدرت همچنان آزاده ماندند و آزاديخواهی در نزد آنها همراه با آزادگی باقی ماند. قهرمان ملت كسی است كه سرآمد آزادگان و آزاديخواهان باشد. تجربه نشان داد كسی كه آزاده نيست، شعار آزاديخواهی وی نمی تواند واقعی و حقيقی باشد.

 

 

آزادی معنوی

 

در اينجا آزادی يك تعبير معطوف به درون انسان داشته، می توان از آن بعنوان آزادی معنوی يا آزادی از هواء های نفسانی ياد كرد. در اين تعبير آزادی با مفهوم تقوا متلائم و نزديك می گردد. آنجاييكه انسان فكر ميكند بنده و بردهء دنيا و مال و ثروت است، واقعاً بنده مال و ثروت نيست،‌ بلكه بندهء خصايص روحی خودش است، بندهء حيوانيت خودش است،‌بندهء حرص است. يعنی خودش،‌خودش را برده گرفته است. زيرا پول،زمين و ماشين قدرتی ندارند كه در وجود انسان و در روح انسان دخل و تصرفی كنند. در انسان قوه های خشم، شهوت، طمع و حرص است كه وی را برده می سازند. « آيا ديدی آن كسی را كه هوای نفس خودش را خدای خودش قرار داده است؟» (سورهء جاثيه، آيهء شريفهء 23) پيغمبران الهی آمده اند كه آزادی معنوی بشر را حفظ كنند. يعنی نگذارند شرافت، عقل و وجدان انسان اسير شهوت، خشم و منفعت طلبی اش گردد. هر وقت كسی بر خشم خود مسلط باشد- و نه خشمش بر وي- آزاد است. هر گاه كسی بر شهوت خود مسلط باشد- و نه شهوت اش بر وي- و هر گاه كسی در مقابل يك عايد نامشروع قرار ميگيرد و نفس با اشتياق بر وی نهيب می زند كه اين عايد را بگير، اما ايمان و وجدان و عقل حكم می كند كه آن عايد نامشروع را نگيرد و بر اين ميل نفسانی اش غلبه ميكند، اين شخص از نظر معنوی واقعاً يك انسان آزاد است.

برخی عارفان در اين مقوله تا آنجا پيش رفته اند كه واژهء « عريانی» را – كه بالا تر از آزادی است- مطلوب انسان يافتند:

 

ز عريانی ننالد مرد با تقوا، كه عريانی

بود بهتر ز شمشيری كه از خود جوهری دارد

 

بابا طاهر «عريان» هم می گويد:

 

دلا! راه تو پر خار و خسك بی

گذرگاه تو بر اوج فلك بی

گر از دستت برآيد، پوست از تن

 بر آور تا كه راهت كمترك بی

 

ويا بقول اثير الدين اخسيكتی:

 

در شطّ حادثات برون آی از لباس

كاول برهنگی ست كه شرط شناوری ست.

 

تقوا، به آدمی بصيرت و شجاعت و حق گرايی مستمر می بخشد. انسان متقی انسانی است كه هم در برابر مصائب، ثابت قدم و صابر است و هم در برابر شكوك و شبهات فكری. هنگامی كه مشكلات زندگی بر سر او می بارد، او خويشتن را نمی بازد و با كمال متانت با مشكلات مواجه می شود. در برابر وسوسه های ظلمت افزای باطل نيز به نوری منوّر است كه او را راهنمايی ميكند. اين بصيرت دنيوی در آخرت هم منعكس می شود.

 

ترك شهوت ها و لذت ها سخاست

هر كه در شهوت فرو شد بر نخاست

                            (مولانای بلخی،  مثنوی معنوی دفتر دوم)

 

 

آزادگان، خدمتگزاران مردم

 

ما قوماندان جهاد زياد داريم اما قهرمان جهاد اندك. قهرمان جهاد كسی است كه از خون مجاهدان راه آزادی كشور، سفره خود را رنگين نكرد. بر ويرانهء كوخ(3) های مردم، كاخ های خود را بنا نكرد. قهرمان جهاد، آن فرزند جانانهء مام ميهن است كه سرخ را سر بريد و سياه را كمر شكست، از هيبتش متجاوزان سرخ و سياه می هراسيدند و متعديان به مال و ناموس مردم بر خود می لرزيدند و زنان و يتيمان و مردم بی دفاع بر وی می نازيدند.

نه هر كسی كه آيينه ساخت سكندر می شود و نه هر قوماندانی قهرمان و به گفتهء مولانا نبايد اولياء را همچو خود پندارند

 

كار پاكان را قياس از خود مگير

گرچه ماند در نبشتن شير و شير

                                 (مثنوی معنوی دفتر اول)

 

قهرمانان ملی ما با مردم،‌ در بين مردم و برای مردم جهاد ميكردند، بطوريكه مردم هيچ فاصله ای بين خود و آنان حس نمی كردند. همواره و در همه حال صدای مردم به گوش شان می رسيد و صدای آنها نيز بر قلب مردم می نشست. عشق مردم به آنها بهترين محافظ و باديگارد برايشان بود.

 

 

تقوا عامل آزادگی

 

تقوا به اين مفهوم يك جوهر تكامل دهنده و بالنده ساز روح آدمی است. اين تكامل وقتی است كه خواست آدمی از عمق ضمير و از سر رضايت، بجوشد و شخص حقيقتاًًًًً دلبسته دنيا نباشد و به آخرت روی داشته باشد، ‌نه آنكه آتش شهوات در درون نفس او سركشی كند ولی او به زور و ريا و.... بر آن سرپوش بگذارد:

 

شرط تبديل مزاج آمد بدان

 كز مزاجِ بد بود مرگ بدان

                              ( مثنوی معنوی دفتر سوم)

 

مزاج آدمی يعنی شخصيت او بايد تغيير كند تا آدمی به كمال معنوی دست بيابد. مولانای بلخی در تعريف ابدال كه دسته و طبقه ای از اوليای خداوند (ج) هستند،‌ می گويد:

 كيست ابدال آن كه او مُبدل(4) شود

 خمرش از تبديل يزدان خَلّ(5) شود

                                              (مثنوی دفتر سوم)

 

 ابدال كسی است كه مبدل شود يعنی عوض شود و شراب ناپاك وجودش تبديل به سركه گردد و حلال شود. نجاست وجودش برود و به جای آن طهارت بنشيند.

 

 

پارسايی مانع از خود بيگانگی

 

از طرف ديگر، كسی كه به قوت تقوا و پارسايی به آزادی معنوی رسيده است، از خود بيگانه نيست. آليناسيون مفهوم جديدی است كه در عصر ما طرح شده و مورد توجه فيلسوفان و عالمان علوم انسانی قرار گرفته است. و در زبان فارسی به «از خود بيگانگی» يا «مسخ» ترجمه شده است و شايد « خود را گم كردن» و يا « خود را فراموش كردن» كه تعبير قرآنی است بهتر باشد. مولانای بلخی اشارات گويا و پر مغزی در اين باره دارد:

 

ای تو در پيكار خود را باخته

ديگران را تو ز خود نشناخته

                           (مثنوی معنوی، دفتر چهارم)

 ويا

در زمين مردمان خانه مكن

كار خود كن، كار بيگانه مكن

كيست بيگانه؟ تن خاكی تو

كـز برای اوست غمنـاكی تو

                        (مثنوی معنوی، دفتر دوم)

 

 

داكتر سيد اكبر زيوري

لندن – 4 اپريل 2004

 

 


 

صفحهء اول