تک سخنگويی

 

طنز 

آصف بره کی            

 

ببين، چقدر خنده آوراست دوست عزير!

... توخوب به آنها نگاه کن، اينهاره که در اين مجلس می بينی باوقار ايستاده اند، روزها در سازمان من نان خورده اند،اما امروز با گرفتن قيافه های روشنفکرانه واکادميک، فکر ميکنند عقل “عالم” هستند وباچهره های معصوم شان می انديشند کليد بهشت هم در دست آنهاست. امامن “پوست شانرادرچرمگري” ميشناسم.

به آن يکی ازآنها نگاه کن همانی که خود را بسيار آرام و ديپلومات نشان ميدهد، "خپک زير بورياست".

بلی، همانی که دريشی داره، متوجه هستی، مقصدم ازمرد دريشی سرمه يی است.

بلی، خوداش است. همان آدمک ميانه قد.

آری، باموهای ماش وبرنج.

بلی، نفرسوم ازطرف راست.

کاملاخودش است.

همانی که قيافه استادانه بخود گرفته، و داره يکدست خود را به جيب پتلون فروميبره، فکرکنم دستمال بينی ازجيب ميکشد بينی اش راپاک کند، متوجه باش آدم بلغمی است.هدفم ازروانی بينی اش است نه مزاجش.هميشه بينی اش کشال است. ما او را خلمی صدا ميزديم، متوجه باش حالا داره بينی اش را”فين” می کند.ازهم مجلسيان هم حيا نداره. جانم اصلا کلتور نداره، با دريشی پوشيدن آدم کلتوری نميشه.قبل از مهاجرت به اينجا روی خارج رانديده است. اگر در اروپا زنده گی کرده بود، بخصوص درآن بخش رنسانس ديده ی اروپا، درآنصورت ميدانست بينی اش را در کجا”فين” کند.آدم خيلی بی ادب است. داره پيش خارجی ها بينی ماره ببرد. بخيالم که متوجه شد، ديدی دوست عزيز، کسی برايش رساند که اينجا جای بينی “فين” کردن نيست.

اما چقدرآدم دغل بازاست.متوجه شدی حالی باهمان دستمال که بايد بينی اش را پاک ميکرد،عرق روی، سر و گردنش را پاک ميکند. اين کارش شايسته مجلس نيست.ميدانم از او کسی دعوت نکرده، قسم ميخورم سرخودآمده. ازمن خود رئيس مجلس دعوت کرده است. پشت گپ نگرد، اما خوب شد که بينی خود را ”فين” نکرد. تو نديدی دوست عزيز، اگر بينی خود را ”فين” ميکرد، فکر ميکردی، حريقی درعمارت رو داده و زنگ خطر بصدا درآمده است.اينرا برايت دروغ نميگويم، کاش بدبخت يکبار بينی اش را برای آنکه شمامی ديديد، ”فين” ميکرد .بدبخت عرق رويش را پاک ميکند، فکر کنم مراديده ”آب وعرق“  شده. او ميداند که دعوت نشده و سر خود آمده. پيش ما بالش ميسوزد.

خوب بگذريم، اما ببين به رنگ دستمال جيبش که نه به دريشی و نه به پيراهن و نکتايی اش ميخواند. تازه دريشی پوشيدن راياد گرفته، اصلا سابقه “چپي” داشته، ازنکتايی سرخش معلوم ميشه، باز پسانها جهت  راستي” پيش گرفت، به پيراهن آبی رنگش نگاه کن، اماهرچه کند احساس و اصليت خود را پنهان کرده نميتواند، حداقل پيش ما سابقه اش روشن است، سپس “اسلامگرا” شد، به بوت، کمربند و جراب سياهش ببين، فکر ميکند، خرقه محمدی به تن کرده، در حاليکه لباسش کاملا فرنگيست. قسم ميخورم حتی با بنيادگرايان هم رابطه داشته. اينرا از حرکاتش ميتوا نی بفهمی. يک حال واحوال ندارد، آدم متزلزل است. با همه مطابق ميل و ذوق شان حرف ميزند، گپ همه را تائيد ميکند، باهمه موافق است، اين چطور ميتواند امکان داشته باشد، شما چه ميگوئيد، دوست عزيز؟ آياچنين موجوداتی را ميتوان آدم خواند؟ راست نميگويم، حق بجانب نيستم؟ به نظرمن اينها را يقينا نميتوان انسان خواند!

شماچه ميگوئيد دوست عزيز؟

هراس نداشته باشيد، گپ بين خود ما وشما می ماند، آيا هيچگاهی با اينها نشسته ايد؟

لطفا آخر شما هم يک چيزی درمورد آنها بگوئيد،...اينقدر ساکت هم نباشيد. ما و شما دوستان همراز وهمدم هستيم، دوست ودشمن مشترکی داريم! شما آدم همه چيز فهم هستيد، برای خدا حداقل يک چيزی بگوئيد، دلم بترکيدن رسيد، اين فقط من هستم که پيهم گپ ميزنم، ميدانم بمن خيلی احترام داريد و ازحيا مقابل من چيزی نميگوئيد، حال اين حيای افغانی را کنار بگذاريد، ماهمه ازخودهستيم!!

خوب، فهميدم ۔ فهميدم همين سکوت شما معنای موافقت شما را ميرساند، يعنی که با من همنظر هستيد.شما حق بجانب هستيد، دوست عزيز، شما کاملا درست فکرميکنيد، اگرچه خاموش هستيد، اما من ازسيمای تان خواندم که شما هم اينها را خوب شناخته ايد. با آنکه آرام به نظرميرسيد اما به مسايل جدی حساس هستيد، اينرا آدم ميتواند از چشمهايتان بخواند.

اينها را نميتوان درزمره آدمهای ناطق شمرد. چطوردوست عزيز؟ باآنکه دو دست وپادارند، همينطورنيست دوست عزيز!

راست نگفتم؟

باورداشتم گپهای مرا تائيد ميکنيد.در مورد خود شما چيزهای نيکی شنيده ام.اما از نزديکی با اين آدمها بپرهيزيد. خدا ناخواسته بد نام ميشويد. شهرت خوبی ندارند، اصلا سابقه خوبی ندارند.مثال همان يکی از آنها را که برايتان نشان دادم، آدم خيلی ناسالم و گمراه است. اصلا همه اينها يک روز بی دين، يک روز با دين، يکروز اروپايی و يکروز هم شرقی ميشوند. سابقه همشان را پيش خود دارم.

دوست عزيز، دقت کن، به آنمرد ديگری ميان آنها.

آری همانی که خود را ”سرکرده” شان ميتراشد. خوب نگاه ميکنی، اصلا نميدانم که حالا چطور با نوشيدنيهای فرنگی آشنا شده، زمانی که به سازمان من رفت وآمد داشت، من شيوه درست نانخوردن را با کارد و پنجه، نوشيدن شربتهای متنوع با انواع نان، و نوشيدنی های گازی را ازقطی با نيچه برايش ياد ميدادم.

گوش کن دوست عزيز، يکروز بالايش آنقدر خنديديم که پسان خنده ما کم بود به گريه بدل شوه، ميدانی، بدبخت هنوز باکولا و فانتا و پپسی آشنا نبود. يک قطی نوشابه بدستش داده گفتم، وقتی با ما هستی بايد شراب هم بخوری،اول ” نی ونه” کرد و پسان گفت، خوب هنوز که شراب نخورده ام، پس شرابخوری را بايد ياد بگيرم. گفتم، بسيارخوب پس نگاه کن، اينطور که اول بينی ات را با دو انگشت (نشانی واشاره) خوب محکم بگير و باز يک جرعه سربده! اول خودم يک قطی کولا بدست گرفته اين کار را کردم. و آنگاه اوهم دل نادل از روی ترس اينکار را کرد. آروغ تلخی زد و دود از دهن و دماغش بيرون شد. گفت، شنيده بودم شراب چيز تند وبدخوری هست. من وديگران خنديديم. آنگاه اوهم خنده سرداد. ميخنديد، و ميگفت، راستی که شراب باهمه بدخوريهايش آدمه بخنده ميآره، و دگر ما بوديم که ده ها مرتبه بيشتر از او ميخنديديم، بزمين ميخورديم، او همه اش رابعد از ما تکرار ميکرد. گرده هايمانرا محکم ميگرفتيم، ميرقصيديم و پهلوانی ميکرديم و او همه اش را بعد از ما تکرار ميکرد.  تا اينکه من ازشوخی همکار ما “بلستی خان” را به شانه گرفته اينسو وآنسو ميان دفتر سازمان کشاندم. پس ازدقايقی او را آهسته روی کوچ نرم انداختم. و همه چنان به خنده شديم که واقعا به حالتضعف” رسيده بوديم. دراينحال او هم “بلستی خان” را به شانه برداشت وهمرايش چنان سريع و دوامدار چرخيد که هر دو سر چرخ شده، ”بلستی خان” دل بدشد وگل برويتان “استفراغ” کرد و سر و روی او را آلوده ساخت و سرچرخی خود او نيز دو چندان شده، پايش به پای چوکی خورد و هردو بشدت بزمين غلطيدند. سر”بلستی خان” به انجام تيز ميزکار من خورد و خون از سر و رويش جاری گشت.ازحال رفت، همه دست و پاچه شديم. ندانستيم چه کنيم، تا اينکه امبولانس سر رسيد، به شعبه عاجل شفاخانه برده شد، سرش چندين کوک خورد و....

شما صاحب خوب متوجه باشيد، من کل قصه هايشان را برايتان ميگويم، حال “جل وپودينه” شانه ازآب ميکشم. نزد من در حضور چند نفر ديگر سوگند خورده اند که “چپ و راست” نبوده اند، بروی کلام الله ی شريف دست گذاشته اند، “چپ و راست” نبوده اند. من هرکسی را بعضويت سازمان می پذيرفتم اول قسم ميدادم “چپ و راست” بوده يا نبوده، اگر بوده، مجبور است بحضور همه از  گذشته خود ”توبه وخط بيني“ بکشد؟ بعد ازاش تعهد ميگرفتم، ديگر قطعا ”چپ و راست” نرود؟ اگررفت، ”وابجانش” او وخت ازخود گله کند، نه ازما.

و حال که او را ميان اين جمعيت بزرگ مردم ميبينيد، نزد شخص خودم سوگند خورده، که “چپ و راست” نبوده اگرهم بوده بعدازاين براهی خواهد رفت که فقط من وخدا هدايتش کنيم. من أزو اول بالايش باور نداشتم. ميدانستم سر سوگند خود پا گذاشته، دو باره منحرف خواهد شد. چنانکه می بينيد، همينطور هم شد. حال با ديگران پيوسته.اصلا عقده گرفته دوست عزيز، گوش کن، من برايت اصل ماجرا راقصه ميکنم. همين جنابی را که کنار آن شخص ديگری که سابقه اش  او هم بدتر است، می بينی، روزی يک سيلی جانانه برويش حواله کردم، واز مجلس بيرون کشيدمش. شما خود فکر کنيد، بمن تعهد کرده بود، ازمن مثل خدا اطاعت کند، اما با گذشت چند ماه، در يک مجلس رسمی سازمان ايستاد شد وعلنی پيشنهاد کرد:

"چطور اگر بخاطر جلب همکاری بيشترمردم، مسله انتخابات آزاد را در رهبری پيش بکشيم ”

باور کنيد دوست عزيز، در آنحال زمين و زمان پيش چشمم سياهی کرد و ديگر ندانستم چه ميکنم وچه ميگويم، اول خو او را از ”گه سگ” کشيدم، همه سوابقش را پيشروی ديگران افشا کردم. اينها آدمهای “ناپدرکرده” و ناسپاس هستند.در دسترخوان سير” بزرگ نشده اند. آنها حساسيت های مجلس، جای و مقام خود و ديگران را درک نميکنند. عجب آدمهای بی سروپای تصادفی هستند، دوست عزيز! مثل خس وخاشاک، باد و خاک آورده.

دوست عزيز! حال اين قصه رافراموش کن و خوب متوجه او جوان باش، به او جوانی که طرف ما و شما ميآيه، بلی همانی که موهای جلازده دارد، بلی خودش، کاملاً خودش.

آری، همانی که با لبخند طرف من روان است.خوب، اگرچه ناگزير کمی با آنها پيوست، اما اصلا قصد آمدن پيش من داشت، فرق نميکند،او حتما پيش من ميآيد.اينکه اول پيش آنها رفت، ناچار بود بدبختها سر راهش ايستاده بودند، در غير آن راسا بديدن من ميآمد، او حتما پيش من ميآيد. ديدی همرايشان رسمی جور پرسانی کرد. اما هر وقت پيش من ميآيد، دست مرا ميبوسد و چندين بار می بوسد. بار ها برايش گفته ام، جان کاکا، ديگر دستهايم را چندبار نبوس، فقط همو يکبار کافيست. و او بار ها گفته، هزار بار توبه، ما را گناهکار نسازيد، شما بزرگ هستيد، شما دانا و راهنمای ما هستيد، صد باردست بوسی شما هم کم است. آنوقت خاموشی گزيده، جوابی برايش نداشته ام، شايد راست گفته.

اما توجه کرديد، با آنها فقط رسمی دست داده پرسانی کرد. ديديد، اصلا داشت پيش من ميآمد. جوان با ادب هست. تحصيل کرده هم است. آخر دوست عزير پدرکرده هم است. پدر و پدرکلانهايش خدمتگار دربار بودند، او که تحصيل نکند، کی تحصيل کند، او اکادميگک های ساختگی که “اکت”  روشنفکری ميکنند، در اصل هيچکاره هستند. اما او جوان ازچندين پشت و پهلو خانواده است. پدر و پدرکلانها و کاکا ها و خانواده شان بزرگ و با مقام بودند.

وحال خوب متوجه شديد کدام پيام مهمی برايشان داره! ازحرکت لبهايش فهميدم، دارد از پيش شان مرخص شود، فکر کنم، صدفيصد مرخص ميشود و پيش من ميآيد. مثليکه گپش را خوب فهميدم، حالی پيش من ميآيد، او  از احترام زياد حتی دستان مرا می بوسد، شماخواهيد ديد ۔ شما خواهيد ديد، مرا زياد احترام ميکند .

*******

 

 

 

صفحهء گذشته

 

صفحهء اول