موج شوم

 

 

قطره های حادثه

در خيال موج شوم

دست تر به دست هم

عازم رها شدن

از غبار رخت تن

در نگاه آسمان

صحنه های دلخراش

دستها به رنگ خون

ارزش حيات ما

گشته برگ سرنگون

حاصلش هجوم مرگ

کشتزار بی حصاد

قطره های موج شوم

غافل از حصار شب

رفته از حضور ياد

کشته های حادثه

زهر تلخ عصر ما

در خيال رفتنم

من از درد عاشقی

چون پرنده صحبت از

آشيانه می کنم

 

 

ترانه جوانبخت

 

 

 

 

قصه ما و شما

 

 

 

امشب از فاصله ما و شما می گذرم

اين دلم، راه مرا می نگرد

قاصد صبح سپيد

آنکه در آينه اين شب مهتابی من

می گريد

از غزلخانه عشق

قصه ما و شما

اندر اين آينه رنگزده

جيوه اندود به بيرنگی خود

می شود جلوه هستی

ره فردا پيدا

من در آن

قرمز مستی

سيه جنگ سراب

سبزی خاطره عاطفه را می بينم

زردی نفرت اين قرن فراق

قصه و ما شما

ناگهان از گذر سرد زمان

در شب مستی اين بی خبری

غم همدردی ياران

در دل برف سپيد

رنگ خاکستری فاصله را می گيرد

او که زد رنگ به اين بيرنگی

چون که از جور خزان گذرش

اين سپيدی همه جا

زرد نمود

 

ترانه جوانبخت