تاج آسيا

 

 

آه ای وطن تورا به کدام نام ياد کنم

آخر بگو چسان دل ناشاد شاد کنم

شبها ميان خلوت هجرت به گوشه ها

يادی ز تو نموده ز درد فرياد کنم

شرين تر از تو هيچ نشود جستجو وطن

و ز بيستون حکايت شب با فرهاد کنم

دور از تو ملک غير قفس آهنين و من

مرغ شکسته بالم ز پرواز ياد کنم

غربت حقير ساخته مرا پيش چشم غير

خاکم بگو چه خاک بسرو سينه باد کنم

بنياد من ز جور و جفا آز و کين سوخت

بربادی را چگونه، کجا آباد کنم

من راندهء درماندهء بی خانمان شدم

آخر کجا روم به کی از ظلم داد کنم

پرنده ها به تير استبداد شدند هلاک

شاهين را خبر ز کمينی صياد کنم

اگر ترا نديده بميرم ای زادگاه

در گور فغان نموده ز بيداد ياد کنم

ای خطهء اسير نامردان و ناکسان

در حيرتم چگونه ترا آزاد کنم

روزی اگر دوباره شوی تاج آسيا

رنگ نشاط به چرهء (ناتور) باد کنم

 

 

 

 

التماس

 

 

آسمان ابری کابل ببين

از کجا چشمک زند ستاره ها

اشک بر روی  مژه جولان ميکند

هر طرف نقشی ازين فواره ها

داغ دل داغ وطن داغ مراد

تا بکی نوشيم ازين عصاره ها

درد ما را کس ندانست در جهان

گر به زخم ها کرده ايم اشاره ها

آرزوی باغ گل برباد رفت

کس نديده عمر ها بهاره ها

سرو ها بشکسته قامت هر کجا

عشقها بر دار ها خمپاره ها

در بلاد ما سپيده مرده است

شب اقامت بسته بر کناره ها

کی باشد تا بسوزد کاخ ظلم

آتشی، سوزيد، آتشپاره ها

آسمان شهر ما آبی شود

گل بباغ آيد بجای خاره ها

ديدهء پر خندهء فردا نگر

خانهء عشقی همه آواره ها

حرف حرف دوستی و يکرنگی است

نفرت پر بار ازين مکاره ها

شعر (ناتور) همچو رقص شعله ها

جرقه ها، زبانه ها، شراره ها

 

 

سپتمبر 2004

 

 

 

 


 

 

 

صفحهء اول