© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالهادی ایوبی

 

 

آخرین تبسم

 

 

 

امید آن حسی است که می‌گوید حسی که اکنون دارید دائمی نیست.

 

آن چشم های نافذ بسته شد و آن صدای گیرا برای همیش خموش ،سکوت میکنم بغض هایم حرکت میکنند گلویم فشرده میشود، نگاه ها را حلقه های اشک محاصره میکنند میروم در میان باد و  باران ایستگاه می سازم می بینم که  شاخه های درختان می لرزند گویی که خورشید را به تاراج برده اند و  روشنی ها جامه های اسارت را به تن کرده اند فضا تنگ تر شده میرود ، رود خانه های سیاه جاری و ظلمت ابر ها همه چیز  را به آغوش میکشد هوا آهسته آهسته سرد و  خسته میشوند و  برگهای درختان آخرین روز های حیات خویش راسپری و  از شاخه های برگرفته خویش جدا شده هزاران فرسنگ راه را طی کرده و  بر شانه های زمین پرت و  در حین جوانی میمیرند، رنگ فضا گل های پائیزی میکارد و انگور های شرین از  ز یر برگ های تکیده تاکستان ها زرد زرد تماشا میکنند.  تپه ها خورد خورد میشوند و کوه ها ترک ترک درز بر داشته و  از  لای چاک های سنگ قطره های اشک و خون جاری میشود  هزار میرود یکی را میبرد اما یکی میرود هزار  را می برد، گاهی صدا آهنگ است در  برابر غم و  زمانی نواست در مقابل عالم تنهایی، گاهی صدا سلاح است در برابر اهریمن و  زمانی هم صلح و ارامش، آواز  تحفه الهی است  و کمتر کسی از این نعمت بر خوردار است، صدای که قرن هاست از دریچه ها عبور کرده بال و پر کشیده و  همانند عقاب هر  روز  بسوی آسمان بالا میرفت و در دل آسمان خانه های مردم کلبه های از محبت و صمیمیت میساخت آیا میشود در برابر چنین آواز سکوت کرد خاموش نشست و چیزی نگفت هرگز ...  مردی از  تبار موسیقی کوچ میکند اگرچه او سال ها این مسیر را دنبال کرده بود اما این بار برای همیشه سفر میکند و به تپه میرود که آنجا فقط گرمی خورشید را  از  نزدیک حس کند و  به تماشا نشیند و صدایش را در جویبار های روان که دانه مروارید را با خود دارد زمزمه کند بگفته خودش که زنده گی اش سفر نام داشت و به جای هویدا باید نام اش را سیاح می گذاشتند، به سوگواری صدای استثناء باید نشست اواز که سالهاست او  را می شناسم  غرور  را میشکست و انسانیت را تعریف میکرد؛ انسان را متواضع ، سینه ها را فتح ، لبخند صدایش قلب را تسخیر  و گوش ها رفیقانه نوازش میکرد هنرمندی که بیشتر از 300 آهنگ و ترانه در مقاطع مختلف و حالت های ناگوار مردم و سرزمین می سراید و آنها را رها نمیکند و فریاد ساز و آهنگ اش مرز ها را میشکند و فراگیر میشود هویدا از جمله هنرمندانی بود که صدایش هیچ وقت فراموش نخواهد شد و سرود هایش همانند مشعل فروزان در  بستر موسیقی افغانستان روشن خواهد بود وی نیاز به معرفی و  شناخت ندارد  برای همه گان هویدا است که هویدا نه تنها هنرمند بلکه سینماگر، کمپوزیتور، کارگردان، نطاق و گوینده خوب رسانه ها بود.

 

هر موضوع اول در فکر تداعی میشود بعد جنبه  عملی را به خود میگیرد یعنی در  واقع عمل زاده ای تفکر  و  تخیل است مرحله اول فکر انسان است  که موضوع در ذهن انسان شکل میگیرد و عمل، تراوش و  زاده فکر است هویدا هنرمند بی بدیل و بی نظیری بود که چنین طرز تفکر و دید را داشت و به همین خاطر بود ،هر آهنگ وی جایگاه ویژه خود را داشت هر سروده وی از یک حالت خاص و بیان منحصر به وضعیت خودش بحث میکند و نوع نگرش های خاص در مورد هر پارچه ای از سروده های وی دیده میشود مانند ... شنیدم از اینجا سفر  میکنی ، دو چشم تو جام شراب منست، کمر باریک ، فرشته ی به مثل تو عالم ندیده ،آسمان رنگ تو آبی آبی ، چشمک مزن ستاره ای من ، من ترا تا به ابد تا زمانی که ترا و ده ها سروده دیگر  ماندگار  ایشان ...

 

مانده گاری یک اثر و  یا یک سروده و  آهنگ در این است که چقدر  هنرمند و  یا شاعر  و  نویسنده توانسته است رگه های از  عمق موضوع را دریافته است و این به ظرفیت و توانایی خالق اثر تعلق دارد که تا چه حد می تواند به این ظرافت نایل شود در کنار اینکه یک تعداد اشخاص طبیعتاً توانایی و استعداد درونی دارد اما یک تعداد افراد بنابر برداشت های که از محیط و ماحول خویش در مسیر نا هموار  زنده گی کسب میکند تجارب حاصل نموده پشت کار داشته و  توانسته است که خود را به مسیر اصلی هدف برساند هویدا از جمله هنرمندانی با استعداد و توانای بود که هر دو مولفه در  وجودش رشد نموده بود استعداد درونی و ذاتی و همچنان تجارب کافی ...

به یاد شعر استاد گرانمایه واصف باختری افتادم که سرده هست

 

مسافران شکیبا، مسافران خـموش
دلم ز گردش آرام این قطار گــرفت
در ایستگاه حــوادث پیاده خواهم شــد

 

انسان ها مسافر اند و به مانند مهاجرانی است که چند روز  مهمان گیتی امروز اند روزها به منزله فرسخها، و ساعتها به منزله كيلومترها، و نفسهاى ما به منزله قدمها و حرکت گام های ما تعلق دارد ، مرگ خواهی نخواهی آمدنیست اما مرگ یک انسان عادی تا یک انسان که سالها در عرصه هنر و ادبیات و موسیقی کار نموده باشد فرق میکند یعنی اینکه اینها هستند که از خود آثار های مانده گار  و چهره های شناخته شده ای که بر ذهن و ضمیر افراد به شکل صفحات تاریخ بجا می مانند پس بعضى از مردم با منزل مرگ چند گام فاصله دارند. و  براى بعضى ديگر از  اين مسير فقط چند كيلومتر  بيشتر باقى نمانده است، و  بعضى در چند قدمى مرگ هستند لذا بايد هوشيار بود و خود را براى اين سفر آماده ساخت.

 

هویدا زود سفر کرد اما نباید گفت که مرگ نا بهنگام یا مرگ زود هنگام هر پدیده زمان مشخص خودش را دارد پس معلوم است که سفر هویدا به پایان رسیده بود و باید به خانه ابدی خودش کوچ میکرد پروردگار و تقدیرات الهی چنین تاریخ را ثبت کرده بود که هویدا با پشتاره از غم غربت وطن و هزاران امید و ارمان جهان را وداع و پدرود گوید لحظه های که چشم برای ابد می بست خورشید بر دامنه کوه زرد گشته بود و آخرین دقایق همان روز  را وداع گفته و دیدارش را با هویدا داشت، شاید قلب آفتاب از مرگ هویدا با خبر  و آگاه بود که لباس حزین بر تن کرده بوده و تا آخرین دقایق تبسم اش را باوی شریک ساخته بود

روح هنرمند بزرگ هویدا شاد و یاد و خاطره اش در دل هر افغان جاری باد

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول