© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نوشته همایون کریمپور
hkarimpour@orange.fr 

 

 

    

 

                                          نقدی بر فلم تمثیل ناموس

                                فلمی از نیلوفر پذیرا

 

 

مرز شمال کشور صحنه درام تکاندهنده ایست بنام تمثیل ناموس، به کارگردانی نیلوفر پذیرا. داستان فلم  در قریه کوچکی در سرحد تاجیکستان به وقوع می پیوندد.  گرچه  زمان تطبیق قوانین خشونتبار دوره طالبان گذشته است ، اما فضای ده هراسناک است. مردانی در آنجا زیست دارند که زور میگویند، مرتکب خشونت می شوند و  خفت موجودیت حقیر شان را با خون رنگ میدهند.  چینی غیرت شکننده و ظریف شان از معصومیت پاک دخترک زیبا و نوبالغی ترک  بر میدارد. عطش اعاده شخصیت های حقیر فقط  با فوران خون میسر است. گوئی غیابت طالبان ظاهری ست.  رسم و رواج شان در پی هر دیوار در صدد برگشت دوباره است.

فلم تباینی ست از توصیف سنن دهشتناک در دیکوری از مناظر طبیعی شگفت انگیز کوه های ماحول.  نیلوفر پذیرا دختر افغانی تبار متولد هند است.در شهر کابل بزرگ شده،  زمانی را در پاکستان زندگی کرده و سپس به کانادا هجرت کرده است. در فلم قندهار که  از ساخته های محسن مخملباف ، کارگردان ایرانیست،  نقش اصلی را بازی کرده و جایزه برده است. 

تمثیل ناموس را که شاید اگر بی آبروئی  می نامید، مأنوس تر  میشد، خود نوشته و کارگردانی کرده است. و هم در نقش مژگان بازی کرده است. مژگان دختر زیبایست  که در کانادا بزرگ شده است. با عودت به کشور به همراهی گروهی از فلمبرداران غربی در پی آنست تا اضطراب های عاطفی اش را  نظمی دهد. برقراری دوستی اش با دختر زیبائی بنام مینا، کارگردان غربی فلم را بسوی آن میکشاند تا برای او در فلمش نقشی بیافریند. بر خورد  مژگان  با فرهنگ پدری مایه سرخوردگی هائی گردیده است.

   دختر جوانی مثل مینا هنوز محصور دیوار های خانه محقر پدر است . در انتظار ازدواج،  به نحوی زندانی ست.  زندانی ای که سیمای شاداب و قیافه جذابش چون روشنائی جهانگیری سراسر فلم را تا ظهور فاجعه نهائی جلائی تابناک می بخشد. لطف حضورش در عرصه فلم جذبه افسون کننده ای به جهان تنگ و کوچک و  راز آمیزش میدهد و   سادگی و زیبائی را چون هوای تازه در جو فلم پخش میکند و می پراگند.

 

 تنها ارتباطش با دنیای خارج  درزیست در دیوار حویلی که به سوی کوچه باز میشود. گرچه در آغاز فلم گیسوان تابخورده  و لباس زیبایش حضورش را با دنیای ماحول اندکی تصنعی و بیمورد جلوه میدهد، اما بازی روان و بی آلایش و عاری از تصنع او شخصیتش را بزودی سخت باور کردنی می سازد. چون سر  و وضعش را با در و دیوار آنجا شباهتیست، بزودی یکی از اساسی ترین شخصیت ها می گردد.  در غیابت مادر، چون مادری از برادران و پدر مراقبت میکند. دنیای بیرون را از شگاف  دیوار می نگرد. بفکر ازدواج زود رسش در تلاش تهیه جهیز است. با کالائی که با خود به خانه شوهر  باید  ببرد، فقط چادری ای کم دارد. چادری ای که بود و نبودش مایه فساد است. تلاش بدست آوردنش حساب های ساده یک زندگی بی حادثه را بر هم میزند.

قصه زندگی مینا با دو داستان فرعی دیگر بصورت موازی به پیش میرود.  یکی ازین قصه ها داستان زندگی خانواده مهاجریست که خانه شان را دیگران اشغال کرده اند و در کنار منزل خود بی سر پناه شده است.

در عین زمان گروهی از فلم سازان غربی  برای فلم برداری وارد  قریه شده اند و از اهالی آن منحیث بازیگر و سیاهی لشکر کار میکیرند. گروه فلمسازان از مژگان، اکتریس افغان تباری که مقیم کاناداست در مروادات شان با مردمان محل استفاده میکنند. مژگان دختریست تحصیل یافته و  روشنفکر.  از طریق صحبت هایش با مینا، جهانبینی شخصی اش در مورد سنن ملی مورد سوال قرار می گیرد. با تلاش میخواهد دختر جوان را به بازی به فلم بکشاند، بازی ایکه کفاره اش را رسم و رواج های ننگین با مرگ جوابگو میگردد.  

 علی مرد تحصیل یافته ای است که بین زندگی زیر خیمه های ملل متحد در بیرون از قریه  برای برگشت به خانه خود ویا در جستجوی زندگی دیگری در کابل سرگردان است.  او مرد خوش قد و قامت و تحصیل کرده ایست، در تلاش آن می شود تا پل رابطه ای را بین مردم محل و گروه فلمبرداران کانادائی استوار نگهدارد  و مانع تصادم دو فرهنگ گردد. پلی که بنایش با تحریکاتی سخت نا استوار شده است. زمانی گمان میرود که خاطر خواه مژگان شده است که بعد از ختم فلمبرداری به فرسنگ ها از و دور خواهد شد. نزدیکی او با مژگان فرصت خوب سینمائی ای بود تا در کشور حسرت زدگان  طرح نا به فرجامی از یک پیوند زیبای عاطفی به وجود آید، اما این احتمال مورد بهره برداری  جدی قرار نگرفته است.

گفتگو های انفرادی بین مژگان و علی وهم  بین مژگان و مینا مانند تبصره های بیرون تصویری فلم های مستند، در مورد رسم ورواج های پوسیده و نادانی های عمیق که زن را از متن جامعه حذف کرده است و مانع تحول مثبت اوضاع شده است، گرچه نقشی روشنگرانه دارند اما سینمائی نیستند و تا اندازه ای از لطف هنری  فلم تمثیل ناموس میکاهند. تعدادی از  شخصیت های فلمنامه دایمآ متمایل به گفتگو اند تا موضوعات را از طریق بیان  ابراز دارند. این گفتگو ها و ابراز نظر ها گاهی  اوج می گیرند و جنبه های عقیدتی را  استوار تر از ساختار هنری فلم تجلی میدهند. اما زمانی که تصمیم وحشتناکی در مورد زندگی مینا گرفته میشود، گفتگو ها کاملآ محو میگردند، گوئی مسائلی بدین وخامت دیگر قابل بحث نیستند.

 در خاتمه داستان تنشی غیر قابل تحملی در جو فلم جاری میگردد که گرچه قابل بحث است اما  از دیدگاه سینمائی به گونه شگفت انگیزی توانا و پر تاثیر است و فضای وهمناکی خلق میکند. بیننده حساس را  برای مدتی بر چوکی اش میخکوب می سازد. دریک آن تمامی سننی که برای روفتن بی آبروئی منجر به ارتکاب جنایت های کاملآ بی موجب میگردند، تحت  سوال میروند و خود مبدل به ننگی میگردند که جامعه آینده افغانستان بایستی در صدد سرنگونی اش بر خیزد. اضطرابی که در فضای فلم جاری ست  شدت می یابد و بیننده مظطرب در حالیکه سخت نگران سرنوشت قهرمان زن داستان است شاهد بربادی آرمان ها  و امید های خانواده ای میگردد، که با اندک سرپیچی از سنن، رفتار دهشتناک سرکرده گان ده، با سرنوشت او وعده دیداری تعیین کرده اند که بازگشت ناپذیر می نماید.... اضطرابی که در فضای فلم جاری ست  اوج می یابد.

 

با وجودیکه بعضی از منا ظر برخوردار از زیبائی های خاصی اند، اما دکور صحنه های قریه به باز سازی شتابزده ای شباهت دارد که اندکی از تاثیر فضای مسلط بر فلم می کاهد. نوعی تصنع در در و دیوار آن اصلیت فلم   را صدمه میزند. بیننده تصویر زنده و مشخصی از فضای کلی دهکده نمیگیرد.

 

از نگاه فلمنامه  نویسی گرچه در مجموع فلم تمثیل ناموسی را میتوان فلم زیبائی قلمداد کرد زیرا از خصیصه های زیاد و خوب سینمائی برخوردار است و در زمره یکی از فلم های خوب  میرود، اما با نظری تحلیل گرانه میتوان بر کمبودی هائی انگشت گذاشت که ذکر آن خالی از اهمیت نخواهد بود.

 

 مانند آنچه گفته آمد،  سناریو بر اساس یک طرح  اصلی و چند طرح فرعی ثانوی  ساختار داده شده است:
:

 یک: مینا دختر زیبای دهاتی در انتظار ازدواج و تهیه جهیز نیازمند یک دست چادری ست.

دو: خانواده تازه از غربت برگشته ای در جستجوی دوباره بدست آوردن خانه اشغال شده اش سرگردان است

سه : گروهی از فلمبرداران کانادئی که از اهالی ده منحیث سیاهی لشکر استفاده میکنند، دچار مشکلات رابطی با تعدادی از آنها  گشته اند. مژگان همکارافغانی تبار شان با مینا و هم  با علی آشنا می شود. کارگردان فلم می خواهد مینا را داخل فلمشش سازد. مژگان برای رفع مقاومت مینا وعده اعطای یک چادری را به او  میکند.

چهار: علی انجنیر جوانی که به تازگی بوطن برگشته است، در کشور خود نیز مهاجر بی سرنوشتیست.

مینا که در انتظار ازدواج، چادری ای کم دارد، مایل نیست تا درین نقش بازی کند. اما تشویق های مژگان وسوسه را بر دلش می اندازد.  با وجود تردید زیاد، ظاهرآ دل به دریا زده بدون اجازه اقارب میخواهد  در فلم بازی کند . میل دسترسی به چادری جدیدی و وعده وصول به آن آخرین مقاومت هایش را می شکند.  مینا با مژگان بدون چادری بروی صحنه فلمبرداری میرود و به اجرای نقشش می پردازد. اهالی محل عمل او را مانند ننگ بی غیرتی ای در پیشانی قریه میگمارند. زیر فشار سخت جامعه،  نامزد و پدر او  با وجود علاقه مفرط شان به مینا، بزودی طرح از میان بردنش را میریزند.

دختری محصور در چهار دیوار منزل و آگاه از ساحه محدود عملش، چگونه در دام عملی می افتد که  به احتمال قریب به یقین بنای زندگی اش را خراب خواهد کرد؟  بی دقتی در نقل جزئیات موجب بر هم زدن منطق داستانی میشود.  گرچه هدف اصلی فلم افشای جنبه های نا مطلوب جامعه، وضع بد زنان در جامعه ای بدون تفکر و پدر سالار است، اما رجحان بخشیدن اندیشه بر منطق خاص داستانی منجر به سستی  فلمنامه  میگردد. وضع اسفناک زن به عنوان بهترین شاخص سنت های مردود نیازمند تعمقی بیشتر است. مینا که با حضور درخشانش صفائی بر زندگی پدر و برادران می بخشد، با ارتکاب ظاهر شدن در جمع مردان، چنین زود و بی تکلیف توسط جامعه ای که خودش را مسئول ناموس هریک از سرنشینانش می شناسد بصورت دردناکی محکوم میگردد. . بازی او خشم تمام ده را بر  انگیخته و منجر به جزای وحشتناکی می گردد.  از هیچکسی  هیچ صدائی به دفاع او بلند نمیشود.  اگر تعصب بدین درجه بلند و نا انسانیست، پس چطور حضور دایمی مژگان در جمع خارجی ها که خود نیز افغانی الاصل است، با وجود اعتراضاتی، منجر به پرداخت قیمت جانش نمیگردد ؟   

 فلم تمثیل ناموس  تلفیقی است از یک فلم مستند تلویزیونی و یک فلم بلند سینمائی. صحنه های دراز گفتگو های تدریسی شکل  که شامل تبصره های روشنفکرمآبانه ای اند بعضی از صحنه های فلم را رنگی  مستند گونه می دهند.  اگر اندکی پیشتر برویم گفته میتوانیم که در پهلوی یک خط داستانی جذاب که همانا قصه ماجرای میناست، حشویاتی بدون اعتدال اضافه شده است که مانع حفظ توازن فلمنامه میگردد. برخلاف رمان، فلمنامه قوانین خاص خودش را دارد که تخطی ار آنها به هیچنوع ساده و بی خطر نیست.  تقویت حضور مینا و اطرافیان نزدیکش و تضعیف حضور شخصیت های ثانوی میتوانست جنبه سینمائی اش را استحکام بیشتری ببخشد. آنکسی که بصورت نا خود آگاه و طبیعی ترین شکل بر اصل داستان   منحیث قهرمان گماشته میگردد، نقش میناست.  اما گوئی کارگردان که خود بازیگر خوبی هم است از نقش حاشیه ای خود زیاد راضی به نظر نیامده، تعداد صحنه های خود را که زیادتر بر اصل گفتگو های تدریسی  در تبادلات نظر با علی   در مورد نا به سامانی  استوار است، بی نهایت طویل ساخته است. با وجود تعدد صحنه ها، بیننده فقط یک  شخصیت را قهرمان فلم می شناسد و او همان میناست. قواعد فلمنامه نویسی بر تقویت شخصیت مرکزی و افزایش حضورش در صحنه های فلم حکم میکند.  

از انکشاف طرح های پارالل و یا جانبی در  صحنه های بعدی فلمنامه اثری نیست. در یک سناریوی خوب، طرح های جانبی در موازات داستان اصلی که ستون فقرات فلم را تشکیل میدهد، انکشاف یافته و زمانی به طرز  ناگزیری  با هم می آمیزند، گره میخورند و عمق داستان را می سازند. در سناریوی تمثیل ناموس توجه عمیقی به این امر مبذول نگردیده است.   این عدم پرورش، احساس  نا سرانجامی تمامی طرح های جانبی  را در  ذهن بیننده آگاه   میگذارد. به طور مثال قصه زندگی خانواده ای که در پی بدست آوردن خانه اشغال شده اش است، هیچگاهی با طرح اصلی داستان گره نمی خورد. موجودیت آن گرچه واقعیتی را بیان می کند، حتمی نیست.  حذف آن از داستان فلم هیچ نوع خلائی را ایجاد نمیکند. در یک فلم خوب، هر حرف، هر صحنه نقش سازنده ای در پیشبرد داستان فلم دارد. اگر فاقد این نقش باشند، موجودیت شان تزئینی و لزومآ بیمورد است.

 

درز دیوار که تنها پنجره ارتباطی مینا با دنیای خارج است موجب آشنائی او با مژگان که دختر دنیا دیده و تحصیل کرده ایست میگردد. این آشنائی که به سوی دنیای بازش می برد، تباهی اش را نیز ارمغان آور میگردد. زن آزاده ای که به آزادی همنوع نیمه اسیرش می اندیشد، بالاخره قبولی خطر او را با برقعی انعام میدهد. برقع میتواند نمادی از اسارت زن باشد، گرچه کارگردان فلم غربی مخالف این کار است، اما مژگان جوابگوی آرزوی میناست و با او قرار گذشته است تا در عوض ایفای نقش چادری ای پاداشش دهد. این جرات منجر به سرانجام اندوهناکی می گردد که هیچ قلب پر عاطفه را توان تحملش نیست.  آنچه زیاد تکان دهنده ست  عکس العمل تسلیم جویانه میناست. گرچه دخترک  دهاتی که در صحبت هایش از درایت و هوشیاری خاصی برخوردار است، اما  در قبول سرنوشت هولناکش مثل بره  مطیعی سر میگذارد. در نخست میکوشد تا با افسونگری دل سخت مردش را بدست آرد، اما در جامعه ایکه بالای همه چیزش نوشته اند ممنوع، دلربائی هم استعداد و دل خوشی میخواهد. چون این اقدام بی مهارتش جائی را نمیگیرد با سر سپردگی عجیبی خود را تسلیم سرنوشت میکند و  مرگ را از جانب مردی که خاطر خواهش نیز است، بدون سرکشی قبولدار میگردد. بیننده که از دیدن این صحنه های طاقت فرسا سخت اندوهناک شده است، تا آخر آرزو میکند تا عشق پدری به فرزند عزیزش ناگهان مانع ظهور فاجعه گردد و یا مقاومت مذبوحانه  و یا مبارزه دلیرانه دخترک برای دفاع از زندگی اش  درس آموزنده ای برای مردان قریه بی ترحم بدهد...  اما گوئی از سرنوشت تلخ گریزی نیست.  زن به مثابه قربانی دلخواهی به سادگی، بدون سنجش و به ناحق محکوم به نابودیست. کارگردانی که از سخنانش بوی مبارزه جوئی می آید، چطور برای قهرمان زیبایش تن بر سرانجامی چنین دردناک میدهد بدون آنکه  او را تا سرحد مبارزه با سنن پوسیده بکشاند ؟

 

  همه میدانند که  فشار سهمگین پدر سالاری چیره بر فرهنگ ما موجودیت جنایات ناموسی را تقریبآ مورد قبول عام ساخته است.   برخی  از قتل‌های ناموسی هم فقط بر مبنای سوء ظن صورت می‌پذیرد، اما عمومآ با  رابطه با مسائل نا مشروع جنسی،  ارتکاب زنا ، ننگین کردن شرافت خانواده و یا خودداری از ازدواج اجباری در رابطه اند.  در چنین شرایطی اعمال زور  و ارتکاب خشونت ، اغلب به قتل  فجیع زنان و دختران یک خانواده به دست مردان خویشاوند می انجامد. در فلم به انگیزه قوی تری نیاز است تا بیننده علت آن را، گرچه به هر حال توجیه ناپذیر است،  خوبتر درک کند. موجودیت گمان بد نیز گاهی موجب بربادی زندگی زنی میگردد. نکته جالب توجه این است که ناموس و غیرت از رسوبات کهن جامعه سنتی قبیله ای است. در یک جامعه مدرن، دستگاه قضائی بر مبنای قوانین حقوقی و استانداردهای بین المللی عمل می کند. اما عقب ماندگی اجتماعی، وعدم موجودیت انگیزه های قوی، استواری منطق قوی داستانی را نیز مشکل می سازد. گناه مینا چیست ؟ به خاطری که در جمع گروه فلمبرداران  ظاهر شده است ؟ آیا این دلیل به اندازه کافی قویست که طوفان  خشم سهمناک مردان بی وجدان قریه ای را بر پا سازد ؟ گرچه به قسمی که قبلآ تذکر داده شد گاهگاهی احتمالآ چنین جنایاتی بر مبنای گمان بد و سوءظن نیز مجال ارتکاب می یابند اما در فلم، استواری این دلیل ناکافی به نظر میرسد و در باور ها بذر تردید را میکارد.  با و جود تذکر این چند نکته،  تامل بر چنین درد بزرگ اجتماعی،  و نا رسائی ها و نا بسامانی های جامعه ما را در محراق توجه بینندگان قرار دادن،  خود کاریست شایسته یک سینماگر خوب.

 

 گرچه نیلوفر پذیرا خواسته است با فلمی متعهد توصیف ظاهرآ دقیقی از از زمانه و اوضاع اجتماعی افغانستان بدهد، اما ایجاد تعادلی  بین ضرورت های هنری و قصد روشنفکرانه بر قرار کردن کار زیاد ساده به نظر نمیاید. بی خصلتی و بی غیرتی در مورد موجودی بیگناه مایه مباهات کسانی در فلم میگردد  که خشم ویرانگر را بر ضد زن به کار می برند بدون آنکه انگیزه های عمیق شان هویدا گردد. فلم به صورت تلویحی به آنها از دور می پردازد بدون آنکه از نزدیک شخصیت های شان را به مطالعه گیرد و  مورد بررسی قرار دهد. باز گشت خانواده مهاجری که به خانه خود راه ندارد نیز ازین شتابزدگی در قضاوت بی بهره نیست.  پناهندگانی که در جریان جنگ  راهی غربت شده بودند، دوباره به منازل شان بر میگردند اما خانه های شان در تصرف دیگران است و خود به نظر خارجی دیده می شوند.  این واقعیتی است سرتاسری که عاملین و متضررین آن ها در تمام شهر های و  در بین تمام اقوام وجود دارند.  گر چه جنبه های عقیدتی فلم  استوار تر از ساختار هنری آنست اما  فضای  وهم انگیزی که در اوج فلم جاریست، جنبه سینمائی این نیمه مستند را اوج و اعتلائی می بخشد که سخت تکاندهنده و پر از لطف های ظریف سینمائی ست.

 

غمناکی  ایکه در پایان فلم در چشمان زیبا و مایوس مینا رقم  می خورد مانند موج خراب کننده ای هر دم  ارتفاع گرفته و بیننده و اطرافیان نزدیکش را می بلعد.  کارگردان روشنفکریست با منش های بورژوائی.  او  در افشای  مظالم در حق محکومان می پردازد و تلاش میکند تا  خصوصیات روحی منطقه و  زندگی متحجر متداول را   از ورای تفسیر های لفظی به تصویر بکشاند. این کردار او باعث دوگانگی  فضای فلم میگردد که بین کهنگی و مدرنیته سرگردان است.  آنچه در آخر فلم بیشتر به یاد بیننده میماند سرنوشت فجیع میناست. این فلم زیبا در افشاگری گرچه به اعماق نمیرود و کمی در سطح میماند ولی جائی که انگشت میگذارد سخت دردناک است و هر بیننده ای را  به اندیشه  می اندازد. و این خود موفقیتی ست چشمگیر. لازم به تصریح ست که فلم گیری و بازی ها، تدوین و صدا گذاری خوب و روان بدون تکلف اند. بجز لهجه عجیب بازیگر های تاجیکی که گرچه بازی خوبی دارند، اما زبانشان نا مانوس است و مایه سوال. فلم در مجموع گیرائی خاص خود را دارد. بازی مارینا گلبهاری در نقش مینا که قبلآ در فلم های حسامه صدیق برمک و قربانی همایون پائیز درخشیده بود، در فلم تمثیل ناموسی به عنوان یک بازیگر مطرح به پختگی خاصی رسیده است . امید آن میرود که کارگردانان خوبی با سناریو های مستحکم برای این اکتریس جوان نقش های ماندنی ای بیافرینند.

 

 

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول