© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


صبور صهیب


 

                       بخوان  
                   
              چکاوک غمگین

                          ورنه گلویت را دوباره می دزدند

 

 حتا وقتی میخواهی در باره خود چیزی بنویسی، ناخودآگاه ذهنت انباشته از پرسش های میشود که گاهی پاسخ یافتن به آن سخت است و اگر این خو ا سته در باره کسی دیگری و آنهم هنرمندی، باشد این سختی چند چند میشود. زیرا میلرزی که آنچه مینوسی طرف درخور آن نباشد و یا تو از عهده توصیف صادقانه آن صادقانه نتوانی بدر آیی.

و درست وحید قاسمی یکی از آنها ست که نبشتن و گفتن در باره اش سواد خوب و تعمق خوبتر میخواهد که باحسرت اندوه بار آنچنان که شاید، من ندارم، و صرف به صفت یکی از ارادتمندان هنرش مختصر گفته هایم را با شناخت که ازین هنر مند دارم، بیان میکنم تا ادا ی دین باشد منی مخاطب را بر آنان که حقی دارند درتقدیم و تعمیم سرور و سرود.

همین چند هفته قبل بود که وحید قاسمی نیم قرنه شد ؛ نیم قرن (پنجاه سال) زیستن هنرمندی، در سرزمینی که از شش جهت دست های تعصب و نفرت قرار گذاشته اند تا گلو ها را بدزدند عبور رستمانه می طلبد از هفت خوان نه، از هفتاد خوانی که پایانش غربت تلخ تهی شدن از خود است. او این عبور را فاتحانه گذشت و اینک با تنی چند از هموندان انگشت شمارش، در سکوی مناسب هنر موسیقی افغانستان باکارنامه های درخشان تکیه زده است. و او که نه از امروز و نه از دیروز، بلکه از همان آغاز ین روز های آغاز کار هایش ثابت ساخته بود که در میلودی صدایش زیر و بم فردا نهفته است، نیست چون آنهاییکه با تندر حاد ثه و سیاست لمحه ی بدرخشند، و بعد رهسپار فاصله و پدرود گردند.

و اما والا ترین هنر قاسمی در پهلوی رامشگری و آهنگسازی و آواز خوانی، به نظر من تحویل لبخند گرم و صمیمی برای مردمش است که این روز ها سخت بدان نیاز مندند.



 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول