© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

نیم قرن صدا و سرود

حمیرا نگهت دستگیرزاده

و حید قاسمی ، بهره ی گشن درختِ ساز و سرود ، استاد قاسم است . نوه مردی که نخستین بار حافظ را به نوا خواند و دربار را با اندیشه آزادیخواهی روبرو ساخت . نوه ی چراغ به دستی که در کوچه خرابات روشنا شد، نوه مردی که اینک در نسل سوم اش در سیمای وحید قاسمی تجلی میکند.
وحید قاسمی آواز میخواند ، آهنگ میسازد و می نوازد . او تاثیر شعر بر موسیقی و رابطه متقابل این دو را به نیکویی می شناسد .از این است که او پیوسته در کنار شاعران و تصنیف سازان مطرح افغانستان چون یار همزبانی نشسته است و ساز را به مهمانی سرود برده است. آواز خوانی که به همخوانی شعر وموسیقی باور دارد میداند شعر و موسیقی خواهران همزاد اند .در یونان باستان خدای شان نیز مشترک است ،آپولو خدای شعر و موسیقی است. شعر وموسیقی تنیده در هم اند .مغنی همنوای شاعر است مطرب همصدای صدایی درونی شاعر است:

مغنی از آن پرده نقشی بیار
ببین تا چه گفت از درون پرده دار

مغنی دف و چنگ را ساز ده
به آیین خوش نغمه آواز ده
حافظ

آوازخوان آگاه میداند که آن یگانگی نخستین هنوز در شعر و موسیقی جاریست با آنکه دیریست دیگر به ظاهر از هم جدا افتاده اند. شاعر در بیشتر فرهنگ ها نوازنده ،آواز خوان و آهنگ ساز نیز است. از اساطیر دینی حضرت داود را در نظر میگیریم که می سراید، می نوازد ومیخواند و از شاعران پیش از میلاد (630 ق.م)سوفا را ، شاعری که لیر مینواخت و عواطف اش را در قالب شعر می ریخت و آهنگ می ساخت و میخواند، تا شاعران دیار و فرهنگ خود ما ( هر چند با دریغ، کمتر شاعران معاصر ما). سوفا خود را وقف خدای عشق ، افرودیت کرده بود و سروده هایش را با لیر مینواخت و میخواند و چنان روانش را با لیر درمی آمیخت که ادب غنایی اروپا از آن زاده شد و لیریک نامیده شد.
ادب فارسی – دری هم در ساده ترین تقسیم بندی اش به رزمی و بزمی، ساز و سرود را با هم می شناسد. در باره رودکی خوانده و شنیده ایم که رودکی رود نیکو می نواخت و مهستی شاعره شهر آشوب های استادانه ، رود و چنگ را با هنرمندی مینواخت .مولانای بزرگ، خداوندگار بلخ که رحمت بر ا و خاندانش باد !شعر هایش را به بال همای موسیقی میبست تا سایه کلام نشاط آفرینش، ما را سعید سعادت شعر فارسی سازد و موسیقی نهفته در سخنش بر همگان شوق سماع بیفشاند ، او نه تنها نوازنده چیره دست بود که بر موسیقی آگاهی تام داشت .ا و بود که بر رباب تاری افزود که امروزیان جلو میخوانندش . شاعری که نی را برای بیان اندیشه اش برگزید و خود را بار بار در شعر هایش به ساز های عدیده تشبه کرد یا بهتر بگویم خود را در ساز های عدیده باز یافت :

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است
آن لطف های زخمه ی رحمانم آرزوست

در موسیقی معاصر مان ضیا قاری زاده و برشنا واز همروزگاران ِ من امیر جان صبوری و اسد بدیع ادامه همان سنت ستوده و رسم پسندیده اند. اما آواز خوانانی چون استاد قاسم نیای بزرگ وحید قاسمی هم با کلاسیکان شعر فارسی همدمی برگزیده هم باشاعر همروزگارش مستغنی همصدایی کرده است ، سرآهنگ بزرگ نیز که جادوی این پیوند را به نیکویی میشناخت به یاری دوست و هم نظر صاحب سلسله اش جناب عبدالحمید اسیر معروف به قندی آغا به ریزه کاری های مکتب هندی آنقدر وارد شد که میتوانست در آهنگهایش به راحتی شعری را با ابیات شعر دیگری معنی و تفسیر کند. آحمد ظاهر با شاعران و نویسندگان معاصرش نشست و بر خاست و دوستی و صمیمیتی داشت. همگامی این گروه، او را آنگونه با شعر مانوس کرده بود وبه حسن انتخابی رسانده بود؛ که دیگر ذوق او را هر شعری بر نمی تافت . او برای آهنگ هایش در کنار تصنیف های شاعران هموطنش از شعر کلاسیک و معاصر بهترین نمونه ها رابرمیگزید. از همدوره های من و وحید قاسمی، فرهاد دریا و دوستی اش با زنده یاد قهار عاصی هم او را آواز خوان برتر ساخت و هم قهار عاصی را شاعر پذیزرفتنی.
ناشناس که خود مرد ادیب است و داکتر ادبیات و رابطه اش با ادب دو سه زبان زنده واستوار است ،ظاهر هویدا که با کتاب خوانی پیوند ناگسستنی دارد و با شاعران همنشینی پیوسته ، امیرجان صبوری که شاعرانه گی در ساده ترین لحظه های زندگیش جاریست ،گاهی خود را از یاریی دوستان با ذوق و صاحب سواد شعر، بی نیاز ندانسته اند. هر قدر بین این دو گروه فاصله بارز تر میشود کار آواز خوانی کم رنگ تر به نظر میاید آگاهی از شعر مددیست در راه ارائه کار های برازنده تر و ارزنده تر.
وحید قاسمی از نیا به ارث دارد که شعر بزرگان را به ساز در آمیزد و واژه واژه شعر را چراغ وار
از سقف صدا بیاویزد و نشاط هماوایی ساز و آواز را به چهار سوی ذوق فرو ریزد.
او از نیا به ارث دارد که نه تنها دیوان شاعران کلاسیک را به کار گیرد بلکه شعر شاعران معاصر خودش را نیز که سیمای روزگارش را آیینه اند و نیت آواز خوان برتر را بر می تابانند در برتافتن نیاز همروزگارارنش عجین گلوی ساز کند و در رگه های باز موسیقی رخصت حضور دهد. از این است که وحید قاسمی شعر معاصرانش را در مویه های غریبانه اش صدا میشود. او از شعر کلاسیک تا نیمایی در جستجوی نوای گمشده ایست و گلوی بازی ، تا نوا را در آن شعر بیابد و بنمایاند.


وحید قاسمی در موسیقی تا انجا که شناخت محدود من اجازه میدهد پیوسته در جستجواست او میداند که:
آنچه من گم کرده ام نایافتن گم کرده ام
و میداند که :
این را ه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت


وحید گرامی! به باغی روییده ای که سر آغاز بهاران است به باغی می بالی که بی پایان است . تو از بهاری روییده ای که ترا ملزم به رستنِ پیوسته میسازد وسبزی ریشه ات همیشه بر برگ و ساقه می نازد.

بخوان که آن خون توفنده که در رگان ساز تو به ارث رسیده است به فردا ره گشاید .
بخوان که نیت استاد قاسم در تلاش تو چهره وا نماید
بخوان تا چراغ ساز به تیره گی نگرایید که این نشاط بر دلها بپاید!

 

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول