© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



دکتور شمس علی شمس

 

                                  چــراغی برتارک تاریخ

...واینبارلگام توسن کاروان سخن را به گلستان شگوفای فرهنگ پرتجلی ی آریانای کهن برگردانیده، برسروستان قــدافراشته ی هنرتصنیف گری وآوازخوانی دمی گرفته وهمرازسروقدافراشته ی میگردیم که عروج ستاره ی بی بدیل بخت هنری اش، عالم این هنررا تجلی بخشیده وزینت آفریده است.

درازای تاریخ تکرارناشدنی وشکوهنده ی آریانا، شاهد تجدد وتعالی هنرهای هفت رنگ اوقیانوس فرهنگ خویش بوده، ستاره های پرتلالویی را دراین کهکشان آفریده ومشعشع گردانیده است.

اگربه اوراق زرین تاریخ غنامند خویش نظری افگنیم، درخواهیم یافت که پیشینیان ما ازبدوخلقت تا هنوزسال، هنروفرهنگ خویش را برتارک این تاریخ بربسته ودلیرانه وصادقانه مواظبت اش کرده اند. مالامال بودن آثارشعرا، حکما، ادبا، فضلا، علما، مورخین، مکتشفین ومفسرین از کلمات دف وچنگ وبربط ورباب ودوتاروغیجک ونی ونوای بیشه وکهسار، نمایانگرریشه داشتن هنرشاد ومسرت بخش آوازخوانی، دراعماق تاریخ میباشد.

هــــرتاررباب رمـــزعــــالـم دارد              ره بردل معـــجزات خـــا تم دارد

این چوب عبادتست، دربزم وصال              پیونـــد جـــلی به جــان آد م دارد

.................

بربط وچنگ ورباب وغیجک ودنبوره  را          ازدل تــــاریخ آدم تـــا بـــــــــه عقبی میــبرم

 

حضورفعال وخلاق هنرمندان رسالتمند، دربرهه های متعدد زمانی، نمایانگرآنست که این غلامان گستره ی فرهنگ، ازشحم خون خویش برچراغ نیم جل هنروفرهنگ  روغن ریخته وآنرا جلایش بهتروبیشتربخشیده اند.

یکی ازاین هنرمندان، فرزند وارسته، خلاق بی بدیل، چراغ همیشه فروزان تنگناهای تیره ی روزگاران، محترم وحید "قاسمی"، یکی ازنواده گان نخستین وبهترین هنرمند استقلال طلب وآزادی خواه عصر بیستم محترم استاد "قاسم" میباشد. اوکه رمزورازهنرپربهای غزل سرائی وکلاسیک خوانی را دررگ رگ وجود وقطعه قطعه ی قلب ودماغش به میراث دارد، توانسته است درجامعه ی هنری افغانستان تجلی موثرووالای نموده، به بارگاهان مفتخربه القاب پیروزی وموفقیت راه باز نموده، گل سرسبد محافل هنری عصروزمان خویش گردد.

وحید "قاسمی" با ویژه گی خاص ومنحصربه خودش که همانا وصل گرائی واصل پنداری ویا هم اصل خوانی است، توانسته است نامش را درقطاربهترین وشایسته ترین میراث داران اصیل هنرکهن که عمربه درازای تاریخ دارد، راه یابد. او کوشیده است، بهترین شعریا تصنیف را انتخاب، بهترین کمپوزرا تهیه، بهترین موسیقی را هماهنگ وبهترین آوازرا ممزوج با برترین خلق وخوی شایسته وزینده ی یک هنرمند نموده، آنرا به گوش تن وهوش جان شنونده گان بنشاند.

"قاسمی" درطول زمان زندگی هنری اش، کوشیده است فریاد درگلوپیچیده ی مردمان را که هزاران گفتن دارند اما لحظه ی برای بیان آن "نی"، خیلی ها ماهرانه وزیرکانه برمخمل سبزهنرش پیچیده ونرم نرمک فریاد شان بزند. صدای قاسمی صدای چوپان کوهپایه هایست که برروی تخته سنگی برنوک قله ی نشسته ویک چشمش به گوسفندان ودرد دل ورنج روزگارش را با صدای نی، وفلک کهساری مینالد. اما شنونده ی فریاد آن چوپان فقط سنگهای کهساروگوسفندانش اند، اما شنونده ی آن فریاد اززبان قاسمی، یک نسل آدمی که شفته ودلباخته ی وصل مردمان هم خون وهم فرهنگ شان میباشند. صدای قاسمی ناله ی دهقانی ست که شبانگاهان آب را برزمینش ریزیده وبردسته ی بیل اش تکیه نموده، غم واندوه وناگفته های درون سینه اش را فلک میزند، وآهنگ قاسمی امتزاجی ازدرد مشترک نهفته درسینه های شهرنشین وبادیه نشین میهن است، که نتوانسته اند همرازوهم سخنی را درپتاوزندگی وبرتفرج گاه روزگاردریابند وهم ناله وفریاد گردند.

من نام "قاسمی" وتقریباٌ همه آهنگهایش را شنیده بودم. اما زمانی قاسمی برایم شخصیت مهم هنری محسوب شد، که بازگل ازیاد رفته ی زادگاه ام را نام تازه بخشیدوآفریده هایش را تجدد پربها ساخت. خیلی ها متمایل بودم تا فرصتی را دریابم وخلوص نیت وامتنان خویش وهم دیارانم را خدمت شان عرض نمایم.

آری! روزگاری دردیارم (بخش داری اشکاشم) بودم که پیامی گرفتم که حاوی آروزهای دیرینه ام بود. یعنی جناب قاسمی صاحب با محترم میرویس "صدیقی" ازطریق بخش فرهنگی آغا خان به اشکاشم میامدند. نمیدانم درآن زمان به فرستنده ی پیام چه گفتم، ولی اینقدربیاد دارم که پیام را خوابی بیش نمی پنداشتم. اما فردای آنروزاین دو بزرگمرد را دقیقاٌ دراشکاشم ملاقات کردم، وازجریان گفتگوها دریافتم که قاسمی دنبال چیزی میگردد که دیگربه یاد کسی نیست وحتی بادیه نشینان فراموشش کرده اند، که آن اصیل ترین وقدیمی ترین آهنگهای محلی وحتی چوپانی بود. من افتخارمیزبانی قاسمی وهمره هانش را بدست آورده، گرد همایی های را سازمان دادیم که لذت بخش ترین لحظات اشکاشم ها را براوراق خاطرات شان قلم زد. جمع آمد فرهنگیان اشکاشم تحت نام " شام غزل" نمونه ی ازاین یادگارهای فراموش ناشدنیست.

من که خود را یکی ازخوشه چین های خرمن فرهنگ والای آریانای کهن ام میدانم، باید معترف باشم که آنقدردربعد هنرکلاسیک دیارخود متوجه نبوده، فقط گلی را ازگوشه ی گلستان شعرونقد وطنزواین آن دیگرمی چیدم. ولی اشتیاق بیکران قاسمی صاحب نسبت به قدیمی ترین آهنگهای محلی، جرقه ی شد برتشت پرازذغال خیالاتم وتعمق بیش ازحد این بزرگمرد نسبت به این هنربادیه نشینان پکه ی گشت وآنرا به آتشکده ی مبدل ساخت. من یقین دارم که حضورفعال وپرثمرمحترم قاسمی صاحب، هزاران دیگری راچون ما ومن، شفته ودلداده ی هنرقدیم واصیل آریانا کهن وخراسان بزرگ گردانیده است که شایان تقدیروتمجید تا عمرزندگی بشریت خواهد بود.

صدای "قاسمی" مهمان گوشم      ربوده نغمه هایش عقل وهوشم

قسم گرازخـــم آهنگ اغیــــار     سرودی بشنوم یا شهدی نوشـم   

او نه تنها خودبه هنرسچه وناب گذشته گانش متکی وشفته بوده وبربارگاه پرافتخار آن لمیده است، بلکه کوشیده است، نام هنرمندان محلی خوان به فراموشی رفته را برروی صفحه کتاب ارزشهای هنری کشیده وگوشه ی را درشبگه ی شهرستان هنراختصاص شان بخشد.

میخواهم دراینجا نقش این هنرمند فرهیخته وتاریخ پروررا، دراحیا واوج نام هنرمند محلی خوان کوهپایه های هندوکش وپامیرکه گاهی نامش مهمان زبان ها وصدایش همره ی گوش جان آدمها، وزمانی هم آواره ی بی نام ونشان کوچه های فقروتنگدستی ودربدری بود، به بررسی بگیرم.

درافغانستان کمترکسی را سراغ خواهیم داشت که حد اقل یکبارصدای غیجک وآوازنی مانند بازگل بدخشی را نشنوده باشد. این هنرمند روستایی وده نشین، اززمره انگشت شمارهنرمندان بود، که بوسیله ی آوازدلپذیرواستعداد کم نذیرش به بزم نرم وگرم هنرراه یافت واربابان صاحب اختیاروقضاوت را که آنقدرعدل وانصاف را بلد نبودند، مجبورگردانید تا ناگزیریکی دوباربه رغم مدارا، به رادیوی وقت راه اش بدهند وازآنجا به پرتگاه فراموشی وخموشی پرتاب اش کنند. وقتی هنرآهنگ سازی وآوازخوانی درکشوررنگ ورونق بیشتریافته، سبک ها وروش های بیگانه گان واجانب بربازارگرم تمدن پیش اززمان چربیدن وچرخیدن گرفت، محلی خوانان کشوربه فراموشی سپرده شده، آهنگ های شان اندک اندک به مسخره ی نسل جوان خود بیگانه وبیگانه پسند مبدل گشت.

بیگانه پروری وخود ستیزی چنان درکشوررونق یافت ونسج گرفت که شنودن آهنگهای بی بدیل بازگل بدخشی، حتی به بدخشی ها غیرقابل تحمل شد. گاهی وجاهی کسانی که لقمه ی تمدن اجنبیان را نشخارمیکردند، ازعقل ناقص وفکرقاصرخویش فتوا میدادند که گویا" وقت بازگل وبازگلیان گذشته وباید هنرمندان نورا استقال کرد وشنود!"

این استاد وحید "قاسمی" بود که ازبزم گاهان گرما گرم شهرنشینان(کابل) که درآنجا ها ازنام ونشان ومحبوبیت خاصی برخورداربود، دامن برچیده، سری برخارستان فقرودرماندگی محلی خوانان بزند، یادی ازبنگیچه ونجم الدین وعبدالرحیم ودرمحمد وبازگل ودیگران نماید. اوبیشترسرتخیل بردیارهنرخیزوادب پروربدخشان زد وبه یاد بازگل بدخشی افتاد وآهنگهای کاملاٌ سچه وناب آریایی بازگل را که امتزاجی ازصدای فقط غیجک وآوازبازگل ناتکراربود، با صدای نامدارخویش دوباره خوانی کردووقتی بابازخوانی این آهنگها نام ونشان ومحبوبیت اش هنوزبیشترشد، شنونده گان آوازش متوجه شدند که این همان " دلبردلداربکن یک نظر، بازگل بدخشیست"، واندک اندک به فکرآن شدند تا بازگل را بیاد بیاورند ومتیقین گردند که اگرآهنگهای بازگل بدخشی، ازجواهرهنری وخصوصیات آهنگ سازی تهی میبود، هنرمندی معروف ومشهوری چون "قاسمی" آنها را بازخوانی نمیکرد.

بازخوانی آهنگهای بازگل بدخشی بوسیله ی استاد وحید قاسمی باعث شد، هم بدخشی ها وقطغنی ها وسایرهنردوستان کشور، به کست نوارفروش ها بروند و نوارهای بازگل بدخشی را که دیگردرخانه هایشان کسی شنونده نداشت، خرید نمایند.

من به عنوان یک فرزند کوهپایه های بدخشان، زبان ارادت گشوده، کارکردهای هنری وروحیه ی هنرپروری وفرهنگ دوستی محترم آقای وحید"قاسمی" را تقدیرنموده، جامعه ی هنردوست خویش را مکلف میدانم تا پیوند فولادین شعروآهنگ بازگل بدخشی وسایرهنرمندان محلی را با خلوص نیت ودرک رسالت فرهنگی محترم "قاسمی" صاحب یکجا پنداشته آنرا برجبین کتب یادگارهای تاریخ زمانه ی خویش نگاشته و ازآن قدردانی ونوباوه گان را دررشدوانکشاف وانطباق آن با مدرنیات عصرتاکید نمایند.

من یقین دارم دوستان دیگروهنرپروران وهنرشناسان هم میهنم چیزهای بهتروبیشتری را درمورد زندگی سی وپنج ساله ی هنری محترم "قاسمی" صاحب خواهند نبشت، اما من به عنوان عرض ارادت خواستم، سخنانی جسته وگریخته ی را ازکوهپایه های پامیربه آدرس شخصیت فرهنگی وفرهنگ پرورکه ازدوستی باایشان خورسند وخوشحال گشته ام، یعنی محترم آقای هارون "راعون" ، بفرستم واگرزندگی فرصت داد، درآینده ها به ادامه ی این نبشته ها هم گمارم.

اینک غزل گونه ی را که به پیشوازنوروز1389 سروده وبه عنوان تحفه ی نوروزی خدمت محترم استاد وحید "قاسمی" اهداء اش نموده ام، دراینجا میاورم تا حد اقل باعث سیاه نمودن صفحه این اثرشده باشم:

به پیشوازنوروزعالم(1389)

اهــدابه: دوست فرهنگی وهنرپرورم، استاد وحید " قاسمی"

اشکاشم، 25ام حوت 1388 خورشیدی

 

نوروزنامه

جامۀ برف درید، شاخ بهاران بشــگفت

فرق پاییزشکست، پای زمستان بشگفت

دخـــت نوروزبکارید،به دل گندم عشـق

برسبد سبزه ی شاگون خراسان بشگفت

تخت جمشید وهیاهوی یلان ســاســـــان

برفلک چرخ زدوبرکف آریان بشگــفت

دیش هفت سین وسبدهای سمنک بردوش

باغ نوروززمین را لب ودندان بشـــگفت

رشته ی پنجهزاروصدوچند سال دیگر

اینزمان بردمن وشهـروبیـابان بشگفت

صدهزاران دهن خنده پراهـــــل زمین

با تبسم همه جا خرم وخنـــدان بشگفت

                       مرغ نوروزی به گلزاربهاران بنشست

                       برگ سنبل به ته سنگ دیاران بشگفت
 

 

دکتورشمس علی "شمس"
اشکاشم، بدخشان، بیست ونهم حوت 88

 

       
 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول