© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


               
 


نصیرمهرین


                             خانم حبیبه صدیق چرخی ،
                                                        گواه رویدادهای غم آمیزبود


                                      


                                    روانشاد حبیبه صدیق چرخی پس از رهایی از زندان

همراه با تأثر و درد آفرینی، خبر مرگ بانو حبیبه صدیق ( همسر جناب خالد صدیق چرخی ) را شنیدم . با شنیدن این خبر، اندوهی دلم را فشرد. بیش از یک ماه پیش آن وقت که خبر مرگ خانم دنیا حشمت غباررا شنیدم، این تأثر را داشتم. بدون اینکه ایشان را دیده باشم، با مهربانی و صحبت های مختصر تلفونی پیش ازینکه گوشی تلفون را به برادربزرگوار حشمت خلیل غبار بسپارد،پرسش های احترام برانگیزی از حال خانواده ی ما میکرد. اما بانو حبیبه صدیق را که از نخستین روز دیدار ایشان رابی بی جان خطاب نمودم ، بارها دیده بودم . انسانی بود که طعم تلخ آزار واذیت ، محرومیت ها ، ناله های واپسین لحظات مرگ نزدیکان را که ازظلم حکومتی ناشی شده بود، پس از سالها بهره مندی از امکانات بهتر اجتماعی چشیده بود. هنگام صحبت از رویداد های پیشینه که معمولا ً محور صحبت های ما با جناب خالد صدیق بود، به نکات ناگفته ویا عبارآلود اشاره مینمود. یکی ازآن موضوعات ، صحبت از تفنگچه یی بود که روانشادعبدالخالق به وسیله ی آن تن محمد نادر شاه را نشانه گرفت. بی بی جان گفت : عبدالخالق تفنگچه را ازکس دیگری نگرفته بود . تفنگچه ی خود پدرم بود. مادران ما پس از شنیدن خبر مرگ ودیدن پیکر خونین پدرم ( غلام نبی خان چرخی )، در خانه دست به کار شده ، قسمتی از اجناس در دست داشته را با شتاب جمع آوری کرده به دست عبدالخالق سپردند تا به منزل یک تن از دوستان انتقال بدهد. عبدالخالق که آن روزچهره ی بشاش همیشگی را نداشت ، با برگشت خویش اطمینان داد، که بکس را به جای مورد نظر رسانیده است. درهمین وقت این گپ را نیز گفت که ، تفنگچه ی سفیر صاحب را من از بین بکس گرفتم .

خانم حبیبه صدیق ازین سخنان تصحیح کننده ی مطالب و تکمیل موضوعات بسیار داشت. وقتی که متن " سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعه ی ارگ " نبشته ی شادروان عبدالصبور خان غفوری برای چاپ آماده شد، خواستم که یک بار آنرا از نظر دوست گرانمایه اقای خالد صدیق نیز بگذرانم . زیرا درآن کتاب از یک عده اعضای خانواده ی ایشان نام برده شده واز پاره یی جزییات نیز سخن آمده است . بار دیگر که برای گرفتن کتاب منزل شان رفتم، پرسیدم که مطالعه ی کتاب برایتان آزاردهنده نبود؟ زخم ها راتازه نکرد ؟ اگر اینطورهم بوده است ببخشید. خالد جان گفت: یاد آوری آن رویدادهای تلخ وخواندن سرگذشت مظلومان بیشمار کار آسان نیست . اما حبیبه جان تا اندازه یی بیشتر متأثر شد.
وقتی به چهره ی بی بی جان نگاه کردم ، سیمای دردآشنایش از تأثر دیرپای خبر میداد. تصورم این بود که شاید برای نخستین بارجزییات مرگ وشهادت یک عده از زندانیان خانواده ی خویش را از زبان یک شاهد عینی وآن هم درین سن وسال پیشرفته خوانده است . فقط اینتقدر گفتم : ببینید که من هر روز با این برگهای تاریخ ما سرو کار دارم . دل من هر روز چندین بار می گرید.

بی بی جان با وجود آن که درد وآزارضعف استخوان را مدت طولانی با خود داشت، در محفل روز هشتم مارچ 1999ع شرکت نمود. پس از آن بیماری اش بیشتر شد. مطابق توصیه وپیشنها د طبیبان به امریکا رفت. حافظه اش روبه صعف نهاد. ارهمین روخالد جان هنگام تهیه ی کتاب " خاطراتم " بارها ابراز تأسف نمود، که نمی تواند برخی از مطالب را از طریق اطلاعات حبیبه حان پیگیری کند.
اما آنچه او وخالد جان هر دو شاهد وناظر آن بودند ، عمده ترین وقایع ورویدادهایی اند که در کتاب" خاطراتم " خوانده میشوند.

شرح فشرده یی از زنده گی اش :
در سال 1305 خورشیدی - 1926 ع . هنگامی که مرحوم علام نبی خان چرخی به حیث سفیر افغانستان در پاریس تعیین شد، حبیبه جان 9 ساله وکبرا جان برادر زاده اش ( دختر غلام جیلانی خان چرخی ) را نیز با خود به فرانسه برد . این دوتن که در کابل در صنف های ابتدائیه ی مکتب مستورات درس می خواندند، پس از رفتن به پاریس ، دریک مکتب لیلیه ی دخترانه شامل شدند. در سال 1308 خورشیدی بعد از سقوط حکومت



                      
                      از راست به چپ: کبری جان وحبیبه جان . هنگام تحصیل در فرانسه.


امیرحبیب الله کلکانی به کابل آمد. در سال 1311 خورشیدی ، پس از شهادت غلام نبی خان ، همراه با بقیه اعضای خانوده ی چرخی به زندان افتاد . مدت 14 سال را درزندان سپری کرد. جریا نات واوضاع طاقت سوز زندان را جناب خالد صدیق در کتاب خاطراتم آورده است . اما آنچه در زندان از یک دور اندیشی عاقلانه خبرمیدهد، تصمیم با درایت خانم غلام نبی خان چرخی است . بی بی مریم ملقب به کوکو جان از اطفال آماده ی خواندن ونوشتن شاگردان یک صنف درسی تشکیل میدهد. در پهلوی آشنا سازی اطفال به خواندن ونوشتن به زبان فارسی ، به دختر خویش حبیبه جان وظیفه می سپارد که برای اطفال زبان فرانسوی را تدریس کند. ازروی همان تصمیم بود که بعدها همه فرزندان خانوده ی چرخی ( دختران وپسر ها ) به یک ویا چند زبان خارجی نیز آشنایی داشتند.

حبیبه جان پس از رهایی از زندان ، در سال 1326- 1946 ع. با پسر کاکایش خالدصدیق چرخی که از او خوردسن تر بود ازدواج نمود .ثمره ی این ازدواج دو دختر ودوپسر است که در آلمان وایالات متحده ی امریکا زنده گی دارند.

پس ازینکه اعضای خانواده ی چرخی درسال 1330 و 1331 اجازه یافتند که کار کنند، ، خانم حبیبه صدیق به حیث ترجمان با گروهی از کارمندان "یونی سف "که به افغانستان آمده بودند، مشغول کارشد. پس از آن در مؤسسه ی حمایه ی طفل ومادرکارکرد ودرسال های 1345و 1346 با جمعی از دکتوران همکاری داشت. هنگام کار درموسسه ی حمایه ی طفل ومادر، همواره خاطرات زندان ومحرومیت های مادران واطفال ونیاز آنها را به کمک رسانی در پیش چشم داشت .

خانم حبیبه ،بعد از کودتای ثور سال 1357 به جمهوری فدرال آلمان مهاجرت نمود. در سال 2000 ع به امریکا رفت . وبه تاریخ 28 اکتر 2009 ع. در اثر بیماریی که عاید حالش بود،در سن 94 سالگی چشم از جهان فروبست وفردای آن درشهر آرنج کونتی ایالت کالیفورنیا به خاک سپرده شد. روحش شاد .
سیر زنده گی وآن رویدادهایی که او از نزدیک دید، در برگهای کتاب " خاطراتم " اثر جناب خالد صدیق بسیارگویا ورسا آمده است . درین سیر فراز وفرود افغانستان را که مرحومه شاهد وناظر آن بود، به نیکویی میتوان دریافت .

***




 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول