© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


               

 

 

داکتر اکرم عثمان


 

                                               قیامت کبرای تاریخ ما

در بحران های نوبتی کشورما، بحران حاضر سهمگین ترین، هنولناکترین و بدترین آنهاست و چیزی نمانده که این بحران بکلی بیخ و ریشهء ما را از صفحهء روزگار برکند و طومار تاریخ ما را برچیند.

ما دیگر در هیچ مسأله ای باهم توافق نداریم و «اتفاق کرده ایم که باهم متفق نباشیم» اکنون جامعهء ما در خطوط قومی، نژادی، زبانی و مذهبی تجزیه شده و در یک کشور، چندین کشور و چندین اداره سمتی و منطقه ای تشکیل شده است.

پا به پای ویرانی خانه ها، مراکز فرهنگی، مؤسسات صنعتی و زراعتی و انهدام راه ها و شهرها، اذهان و عقول و باورها و وجدانهای ما نیز تخریب شده، برخی به بیماری هذیان گویی، پرخــــــاشگری، و غیض و عصبیت و افسارگسختگی مصاب شده است و برخی دیگر سر زیر بال کرده از دنیا و مافعیها بریده اند.

از شگفتی های جامعه ما یکی این است که همدیگر را نه تنها در بین عقاید متفاوت قبول نداریم بلکه در یک عقیدهء نا متفاوت نیز یکدیگر را رد میکنیم و این نکته میرساند که دیگر بدترین، حقیرترین ونامشروعترین اشکال اختلافات و برخوردهای اجتماعی را تجربه می کنیم وتضادهای موجودِ ما نه تنها ایدویولوژیک و عقیدتی نیست بلکه در یک سمت و صف واحد بخاطر ارضای دیو درون و رسیدن به مسند قدرت حاضریم برادر خویش را نیز بردار بکشیم.

قدر مسلم این هم است که به مقتضای شرایط تاریخی سیاسی و پیچ و مهرهء ارکان جامعهء ما چندانکه باید با یکدیگر میخکوب و محکم کاری نشده و پیوسته معروض با خطر تجزیه و انهدام بوده است و اکنون که قیامت کبرای تاریخ ما فرارسیده است چنین خطری دو چندان ما را تهدید میکند. طی سه دهه اخیر جراحانی ناشی و نوآموز با کارد و چاقو به جان ما افتادند تا ناموزونی های اندام ما را راست کنند اما نه تنها به این کار توفیق نیافتند بلکه کژی تازه بر کژی های سابق افزودند.
تا هنوز به آن طبیب حاذق و جراح لایق نرسیده ایم که درد ما را تشخیص کند و عوض گرده، معده را زیر تیغ نیندازد. از همین جا و بخاطر اشتباه در تشخیض، بیماری های ما مزمن و واگیر شده است.

نا گفته روشن است که نتیجهء ناگزیر معادلهء غلط، جواب غلط خواهد بود. از همین جا با فورمول های غلط و وام گرفته از محاسبات و شرایط دیگران به تنایج غلط رسیده ایم. پس «جامعه شناسی درمانی» یا « درمان شناسی اجتماعی» همیشه بر تشخیص درست از تاریخ، جغرافیا و ساختار های اجتماعی ما استوار است و بعد از تمیز و تعیین دقیق نوع مرض می توانیم به نسخه ای شفابخش برسیم و چنین رسیدنی ملازمه دارد به اینکه ما در کجای تاریخ و جغرافیا و شرایط زنده گی اجتماعی قرار داریم.

معمولا ما تاریخ را از بالا به پایین خوانده ایم و تحقیقات تاریخی ما بر محور کارنامه های سلاطین و پهلوانان و سیما های اساطیری و دیگر چهره های شاز و استثنایی چرخیده که در حد خود مفیدند ولی مفیدتر از آن خواندان تاریخ از پائین به بالاست که روابط مالکیت، روابط اقشار و لایه های اجتماعی را برساند و نقش گروه هایی را برجسته سازد که با قبول محرومیت ها، دردها و داغها و انواع مشقات و تبعیض، فرهنگ و هنر راستین ما را رقم زده اند و مضمون «جامعه شناسی بزرگ» چیزی جز این نیست.

با تآسف و دریغ بسیار، نه تنها گروه های سنتی و مردم ساده متعارف به تبع کشاکشهای قومی و فرقه ای به اجزای چندگانه تقسیم شده اند بلکه شمار کثیری از روشنفکران نیز بی توجه به الزامات زمان ما و رسالت تاریخی شـــــان دنباله رو همان گروه های واپسگرا شده اند.
اندوهبارتر اینکه در عالم هجرت و دربدری نیز از همان مواضع تخم نفاق می پاشند.
روشنفکران ما باید درکار تمیز خوب از بد و مرتجع از مترقی از خود بپرسند که ارزش های اجتماعی را باچه میزان وملاکی محک می زنند وعیار سنجش شان چه می باشدو برای پاسخ دادن به این سوال لازم می افتد که خاستگاه ذهنی وپایگاه اجتماعی خود را روشن کنند وبدانند که درچه زمانی بسرمی برند.
برخی از روشنفکران ما در زمان حاضر فقط حضور فزيکی دارند و ذهن ها در قرون اولی يا سده های ميانه نفس می کشند. در اين راستا بايد از خود بپرسند که خواستگاه واقعی شان کدام است؟ روحاً به عصر حجر و مفرغ تعلق دارند يا اينکه قرون وسطائی و فناتيک هستند؟ به ملک و مستغلات و باغ و مرتع و حشم و خدم عشق می ورزند يا اينکه وابستهء داد و معامله بورس و سهام می باشند؟ قبله و سمت و سوی آرمانهای شان به کدام جانب است؟ گذشته نگر و باورمند نظام های بستهء اجتماعی هستند يا اينکه به اصول اعتقادی جهان معاصر عقيده دارند؟ وابستگی به هر يک از اين موقعيت ها و افکار، قدر و منزلت و درجهء کارا بودن شانرا تعيين می کند و با همين مقياس مرز بين امروزی بودن و ديروزی بودن شان تعيين می شود و انقطاب ها شکل می گيرد.
درپاسخ به این سوال مشکل باید اعتراف کرد که چنین پرسشی پیچیده ترین قضیه روزگار ما می باشد. آنچه را که من دراین جا می آورم دریافتهای محدود یک خوشه چین از آثار فراوانیست که به هیچ روی به درستی مطلقش به عنوان آخرین سخن پا فشاری ندارم.
اگر درستی ونادرستی افکار ورفتار روشنفکران مارا درگذشته وحال با خطا وصواب محک بزنیم، چنانکه باید، ره به مقصود نخواهیم برد، چه چنین کاری یک داوری ارزشیست و هر داوری برحسب سلیقه و ذایقه خود ........ علیه روشنفکران موضع خواهد گرفت. در این صورت پیش از
هرقضاوتی ، محک و ملاکی ما زیر سوال می رود. باید پرسید با چه ترازو ومقیاسی خوب وخراب اعمال روشنفکران را محک می زنیم ؟ با مقیاسهای اخلاقی و دینی ویا مقیاس های عقلانی وفلسفی متداول در مغربزمین.
تا جایی که نگارنده خبر دارد از هزاره های دور تا نخستین دهه قرن بیستم این مسأله بردورمحور کلام سیاسی می چرخیده یکی « اندرز نامه ها وسیاستنامه ها»و دیگری «شریعتنامه ها » .
مولفان اندرز نامه صلاح راعی ورعیت وگله وچوپان را درتزکیه خلق و خوی پادشاهان و اتباع شان سراغ می گرفتند وسعی میکردند با پند اندرز ونشان دادن بهترین طریقه های اداره امور سلاطین را ترغیب کنند تا تأسیس «شاهی آرمانی» را از راه اعمال عدل وداد هدف قرار دهند. البته رخ دیگرکلام شان متوجه رعیت بود. بزعم آنها نظم ونسق در مملکت هنگامی برقرار می ماند که رعیت بی چون چرا از فرمانروا ، فرمان ببرند. آنها به توده مردم تلویحا می آموختند که از بلوا وقیام وحتی استیفای حق بپرهیزند تا نظم به اصطلا ح عمومی مختل نشود.
چنان رهنمودی در ................ روابط اجتماعی درسطح مناسبات معاشی وخصوصی نیز گسترش میافت و اطاعت کودکانهء دهقانان از ارباب ، خرد سال از کلانسال ، مرئوس ازرییس ، اهل گذر از وکیل گذر را ایجاب می کرد.
بعداز گسترش اسلام در منطقه ما وظیفه را « شریعتنامه » نویسان بر عهده گرفتند، آنها در همان قالب ، مشروعیت حکومت وقدرت مطلقه را با شریعت توجیه می کردند واطاعت کامل از خلفای اموی وعجمی راواجب می دانستند.
باید خاطررسان کرد که توضیح کامل این مبحث دراز دامن دراین مختصر مقدور نیست . بر صیغه اختصار باید گفت که آنها نهایتا هردوکلام سیاسی در برابر قدرت با تمام شکلهایش زانوزدند وباب بسته تفکر را باز نکردند.
علت العمل پایداری چنان نظام سترونی آن بود که تمکین وتسلیم بلاشرط دربرابر زورنامحدود درذات وسرنوشت وبافت سیاسی اجتماعی کشور ما نهفته بود وجغرافیای سیاسی وفزیکی مشرقزمین که با قلت بارندگی خشکی آب و هوا وسرزمینهای عمدتا بیابانی مشخص میشد بر جغزافیای ذهن ساکنانش اثر کرده و آنها را ناگزیر از تبعیت نظامهای خودکامه ای کرده که الزاما اداره وهدایت امورعمومی را ازطریق تطبیق بیگار وحشر وتحصیل مالیه بر محصول زمین برعهده داشتند. بدین منوال حکومت های استبدادی پی درپی تولید وباز تولید میشدند وبر نظام اندیشه ای اثر می کردند.
چنان وضعیت وذهنیتی تا آغاز شده بیستم در کشور ما دوام آورد وبه دنبال آن بی آنکه زیر ساخت مناسبات اجتماعی ومعاشی تغییر کند نسیم سیاسی جدیدی از ایران ، ترکیه، روسیه ومغربزمین وزیدن گرفت که حامل پیامی ناآشنا، غیرمعمول وتکاندهندی خردورزانه بود که خبر از نظم جدیدی میداد وباز نخستدر وطن ما ازکان قدرت سلطنت خودکامه را زیر سوال میبرد ومشروعیت خود را از رأی ،اراده وانتخاب مردم میگرفت و ملت صاحب اختیار را جانشین رعیت بی اختیار میکرد ومقوله حق را در عقلانیتی ، متواضع، پرسشگر، انتقادپذیر، وسواس وشکاک زمینی !سراغ میگرفت.
روشنفکرانیکه عمدتا از لایه های بالا ومیانه جامعه شهری برخاسته بودند با استنشاق این هوای تازه برانگیخته وسرمست شدند وتصمیم گرفتند بیخ استبداد رااز بنیاد سست کنند وامر ونهی زمامداران خودسر ومستبد را که درطول تاریخ فوق جامعه وقانون قرار داشت با افسار قاعده وقانون مشروط گردانند اما غافل از این که خاستگاه ، زادگاه و پایگاه چنان طرز تفکری مغربزمین بود وبرای ما افغانها ودیعتی نا شناخته ، پراشوتی ! بدون زمینه ء اجتماعی مینمود. .......... مدرنیته با جامعه ای قرون وسطایی در تقابل قرار گرفت ودر ظرف مدتی کوتاه بیشتر روشنفکران که دل به آن بهار پیشرس سپرده بودند سر های شانرا درنهضت های مشروطه خواهی اول ، دوم وحتی سوم از دست دادندویا اینکه دربندی خانه ها پوسیدند.
از این خلاصه بر میآید که جامعه پسمانده ما ناممکن بود که با پیکارچند نفر محدود انسداند سیاسی وتصلب شرایین و بن بست فکری و تاریخی جامعه ما رفع شود و روشنفکران ما با یک خیز بلند بتوانند چند پله تاریخی را بپیمایند.
« اما درتاریخ» در هر دور وزمانه ای برای ولادت نوزادی تازه محتاج گذراندن زمان یا مدت بار داریست ورنه نوزادش ناقصه الخلقه وحتی "گورزای !" به دنیا خواهد آمد.
دراین جا ناسودمند نمیدانم که کلاوه بی سری را که گواه تصلب شرایین جامعه واستقامت درازمدت حاکمیت متمرکز واستبدادی درافغانستان می باشد تکرار کنم:
1. امنیت به شرط استقرار حکومت متمرکز وغیر دموکراتیک.
2. هرج و مرج وناامنی به شرط ساقط کردن حکومت متمرکز وغیر دکوکراتیک.
3. استقرار مجدد امن وثبات سیاسی به شرط احیای نظام متمرکز تر و خودکامه تر.
دورباطل نظام سیاسی ما در چندهزار سال همین بن بست استخوانسوز می باشد. قراریکه اطلاع داریم از دیر گاه نظریه پردازان ادیان یهودی ومسحیی با ...... قفل تیوری حاکمیت را با کلید عقلانیت باز کرده اند ومسایل دنیاودین را از یکدیگر تفریق نموده اند.
بر روشنفکران ما بخصوص روشنفکران دینی است که باید با استفاده از عقل نقاد، حصار بستهءتاریخ اندیشه را نقب زنند وراه را برای آزادی های مدنی و سیاسی باز نمایند.
نتیجتا نظر نگارنده این است که علت ناکامی روشنفکران ما درگذشته وحال پرادوکس ناشی از ناسازگاری خواستگاه های فکری امروزین آنها،با پایگاه های واقعی اجتماعی شان است.
شماری از ما علیرغم حضور فزیکی درقرن بیست ویکم کماکان از تفاله های فکری قرون وسطی تغذیه میکنیم وهنوز راه ورود به دوران جدید را کشف نکرده ایم.
اساسا روشنفکران ما از بی زمانی رنج می برند ودردوزمان متناقض زندگی می کنند. از نظر اعتقادی خود را انسان معاصر وامروزی می پندارند اما درعمل وقتی که در تنگنا گیر میکنند گذشته گرا می شوندوبه عقب بر می گردند.
یک بررسی تاریخی روشنفکران را نه با آب تطهیر می شوید ونه با چوب تکفیر میراند. روشنفکرما باید از راه بازخوانی تجارب تاریخی با دیگر خود را بازیابد ودقیقا بداند که چه می خواهند.
واقتضای دنیای مدرن چه می باشد.




 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول