© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

               

 

 

اقیانوســــی به نام شـــبنم

صبورالله ســیاه سـنگ
hajarulaswad@yahoo.com

               

 

گـلبرگهـای بدون شــبنم

دیگـــر زنگ زدن به شـماره تلفــون 910511851271، نامـه فـرسـتادن به پسـت بکـس 2532/ پسـته خـانه مـیلودی/ اسلام آباد/ پاکسـتان و ایمـیل نوشـتن به gh_shabnam_786@hotmail.com تلاشهـای ناکامـی بیش نخـواهـند بود، زیرا در آنسـوی هـیچکـدام مـیتوان غلام محی الـدین شــبنم را یافت.

سـاعـت هـفـت شـام یکشـنبه 28 جـون 2009 در اسـلام آباد/ پاکسـتان هـنرمند بزرگی چشـم از جهـان فـروبسـت و اینک هفت شـامـگاه از آرمـیدنش در ته خـاک مـیگـذرد.

او در 1935 در روسـتای خـواجه حكیم سـنایی (رح) غزنه دیده به جهـان كشـوده بود. پس از لیسه و مـوسسه تعلیم و تربیه وزارت معارف، در 1961 برای آمـوزشهـای برتر در رشـته هـنرهـای زیبا (Fine Arts) راهـی مانیلا/ فلیپین گـردید.  

اسـتاد شــبنم نخـسـتین بنیادگـذار سـالون نمـایشـهـای رسـامـی و كاردسـتی شـاگـردان لیسـه سـنایی بود و سـتایشـنامه هـا، ارجـنامه ‌هـا، مـدالهـا و جـایزه هـای فـراوانی در راه هـنر كمـایی كرد.

برخی از وظایف وی در شش دهــه پســین چنین اند: معلم رسـم لیسه سـنایی (پنج سـال)، آمـر مـركز آرت تربیوی دارالمعلمـین كابل افزون بر نقش رهـنمای اصول تدریس آرت برای آمـوزگاران شهر كابل (دوازده سـال)، اسـتاد اصول تدریس آرت ابتكاری برای معلمـین پایتخت و ولایات (دوازده سـال)، آمـر دیپارتمنت آرت مـركز سـاینس و تكنالوژی وزارت تعلیم و تربیه (دوازده سـال) و هـمزمان با آن اسـتاد مضامـین آرت تربیوی و گـرافیک در فاكولته هـنرهـای زیبای دانشگاه كابل (چهـارده سـال)، كارمند طرح و دیزاین شعبه طباعتی اداره انكشـاف بین المللی ایالات متحده (چهـار سـال)، گـرداننده بخش نقاشی اتحادیه هـنرمندان افغانسـتان (یک سـال)، کارمند هـمـواره اتحادیه هـنرمندان و انجمن نقاشـان وزارت اطلاعات و فـرهـنگ افغانسـتان، رهـنمـای کانون هـنر نقاشـی در پاکسـتان و هـمکار و مشـاور هـنری اداره آمـوزش،‌ فـرهـنگ و آگاهـی سـازمـان ملل (UNESCO) در پاکسـتان (یازده سـال)

شـمـار زیادی از آفـریده هـنری اسـتاد شــبنم در افغانسـتان و بیشـتر از بیسـت کشـور دیگـر به نمـایش گـذاشـته و برخی از آنهـا مـانند "روباه مکار"، "جنگ پوقــانه هـا"، "گـربه"، "دکان قصاب" و "سیاه مـو" برنده جـایزه هـای گـوناگـون گـردیده اند.

نامبرده در كنار هـمكاری با كتاب "اصول تدریس آرت تربیوی برای معلمـین"‌ تالیف داكتر عنایت‌ الله شـهـرانی و رهـنمـایی سـریال تجـارب آرت ابتكاری برای مجله رنگین كمـان، نشـریه انسـتیتیوت تعلیمـی و آمـوزشـی سـنایی در پشـاور/ پاکسـتان، كتابهـای زیادی نوشـته ‌اسـت.

نیمـرخ دیگـر ....

از این هـنرمند جـاودانیاد در گسـتره هـای سرایش، آواز خـوانی، آهـنگسـازی و نقش آفـرینی نیز یادگارهـای زیادی مـانده اسـت.

اسـتاد شــبنم در بهـار 1960 با سـرودن آهـنگ هـای فارسـی، پشـتو و بلوچی از راه رادیو و راه اندازی برنامه هـای تماشـا و نشسـت دوسـتانه آوازه فـراگیرتری یافت.

از مـیان چندین آهـنگ برازنده به آواز گـیرای او در رادیو کابل، مـیتوان "خـونه دی ورانه شه جـوگی"، "گـریه کن گل عاروس، به گـریانت عیبی نیسـت" و شـماری از ترانه هـا و سـاخته هـای بصیر بلوچ را نام گـرفت. 

پرداختن به طنز خـودجـوش بخش رخشـانی از زندگی این هـنرمند را مـیسـاخت. نامه هـای اسـتاد شــبنم گنجینه ارزشـنمـدی از پرزه هـای خنده آفـرین او شـمـرده مـیشـوند.

روزی بانویی برایش نامه فـرسـتاده و در پایان افزوده بود: اسـتاد گـرامـی! به هـمسر تان "...جـان" هـم سلام مـیفـرسـتم. اسـتاد شــبنم در پاسخش نوشـت: هـمشیره! گـرچه خـودت زن هسـتی و هر چه مـیکنی، اختیار داری؛ ولی خـواهـش میکـنم به "جـان" خـانم من غرض نگیر! مـرا به دوسـتی شـما دو نفـر کاری نیسـت، اما به یاد داشـته باش که "جـان" هـمسرم تنهـا مـربوط خـودم مـیشـود!

در خـاطره دیگـر به گفته خـودش، سـالهـا پیش یک تن از رهـبران سـیاســی، هر شــب در تلویزیون سخنرانی داشـت. من که خسـته و مانده از کار برمـیگشـتم، دیدن و شـنیدنش را یکی دو هـفته به سختی تحمل کـردم، اما دیدم که او رهـا کـردنی نیسـت. شــبی خسـته تر از کار آمـدم و هـمـینکه به خـانه پا گـذاشـتم، باز هـم به چشـمم به چهره و سخنرانی هـمان رهبر افتاد. به خـانمم گفت: "زن! با بچه هـا و دخترهـا برو به اتاق دیگـر. من امشــب با رهبر صاحب یک کار خصوصی دارم." خـانم گفت: "چرا به اتاق دیگـر برویم؟ چه کار خصوصی؟ خیریت باشـد!" گفتم: "پشـت گپ نگـرد. حوصله ام سر رفته اسـت." هـمـینکه آنهـا رفتند، اول دروازه را از درون بسـتم و بعد پرده هـا را جـابجـا کـردم تا از بیرون کوچکترین چیزی دیده نشـود. پس از آنکه خـود را کاملاً مطمـین سـاختم، رفتم و کاری که شـایسـته گفتن نیسـت با دهـن و چشـم و گـوش رهبر انجـام دادم. وقتی خسـته شـدم، واپس لباسهـایم را پوشیدم، در را باز کـردم و گفتم: "یک چیزی بیاورید که شیشه تلویزیون را پاک کنم!"

اسـتاد شــبنم در سـاختن فکاهـیهـایی که آماج شـان سردمـداران و فـرمانروایان دولت خداداد پاکسـتان بود، توانمندی بیمانندی داشـت. مـیگـویند این یکی نیز از سـاخته هـای هـمـوسـت:

وقتی کودتای پرویز مشـرف پیروز شـد، نواز شـریف (صدراعظم برکنار شـده) را به زندان انداخت و برای آنکه از نگاه روانی نیز شکنجه اش کـرده باشـد، فـرمان داد او را با آصف علی زرداری (شـوهر بینظیر بهتو، اپوزیسیون و صدراعظم پیشین) در یک سلول بیندازند. پیش از آنکه پهره دار شریف را نزد دشـمن دیرینه اش ببرد، زرداری را در جریان مـیگـذارد. زرداری با شـادمانی زیاد پاسخ مـیدهد: خداوند تخت و بخت پرویز مشرف را برقرار داشـته باشـد، دیری بود با صدراعظم پاکسـتان نخـوابیده بودم!

 

گـرامـیداشـت البوم "نقاشـان مهـاجر افغانسـتان"

 روز دوازدهـم دسـمبر 2002، صدهـا تن از هـنرمندان، دوسـتداران هـنر، گزارشگـران و تماشـاچیان در تالار گالری ملی هـنر (اسلام آباد) گـرد آمـده ‌بودند تا دیده به به دیدار اسـتاد شــبنم و  دسـتاورد تازه اش (البوم "نقاشـان مهـاجر افغانسـتان") روشـن سـازند. (این بزرگـداشـت یاد‌ماندنی از سـوی UNESCO و  سفارت شـاهـی هـالند سـازماندهـی شـده ‌بود.)

"نقاشـان مهـاجر افغانسـتان" در نزدیک به 200 برگ نمایانگـر سه سـال تلاش و چگـونگی پل پیوند بسـتن كارگاه كوچک نقاشی این هـنرمند نام ‌آور از یكی از كوچه ‌هـای اسلام آباد تا رخشـان_آبادهـای امـریكا، كانادا، اروپا، اسـترالیا و كشـورهـای آسیایی اسـت.

این کار بیمانند، خـواننده و بیننده را با پنجـاه‌ و ‌چهـار تن هـنرمند افغان و بیشـتر از دوصد پارچه نقاشی، رسـامـی و آمـیزه هـای خطاطی و نگاره ‌گـری آنهـا آشـنا مـیسـازد.

ـكتاب با پیشگفتارهـای نمـاینده یونســكو بانو Ingeborg Breines، واصــف باختری، صبورالله ســـیا‌‌ه‌ سـنگ، و یادداشـت، سروده‌ و تصویری از اسـتاد شــبنم آغاز شـده ‌اسـت.

هــر بخـش با عكـس رنگه، فـشــرده زندگینامه،‌ كارنامــه هـنری، ســـتونی به نام "دیدگاه" دربرگیرنده خـواسـت، اندیشــه و سـلیقه هـنرمندان افغان در بیسـت ‌و‌ سه سـال پسین (1978 تا 2001) و نمـونه ‌هـای كار آنهـا آراسـته شـده اسـت.

زندگینامه ‌هـا، كارنامه‌ هـا و نام و شیوه پرداخت هر اثر، افزون بر دیباچه ‌هـا از سـوی منیژه نادری به انگلیسی برگـردانده شـده‌ اند. البته، زیبانویسی محمـد ‌آصف آلف ارزش مـرواریدی فزونتری به البوم مـیدهد.

دسـت شــــگـوفاتر از شـاخه

تصویر نمادین و پیوسـت آن سرودی از اسـتاد شــبنم در سربرگ، جـایی برای شـناسه دیگـر در این کتاب نمـیگـذارد. اسـتاد شــبنم با جـامه سپید در كنار سـنگفـرش به چشـم مـیخـورد: غمگینانه نشسـته و به گـردآوری گلهـای پاشـانی كه پس از شكسـتن گلـدان شیشه ‌یی قرمزین بر روی سـنگهـا،‌ هر سـو فتاده‌ اند، مـیپردازد.

سپیدی مـوی، پیراهـن و گلهـا و هـمخـوانی خمـوشـانه آنهـا بر زمـینه آرام تنهـایی، مـیتواند نماد سپیده‌ دم پاكیزگی روان آدمـی باشـد. آیا گلـدان سرخ شكسـته بر سـنگ،‌ افغانسـتان نیسـت؟‌ هـم از آنرو كه نام كوتاهش دل پرخـون آسیاسـت و هـم برای آنکه هـمانند شیشه‌ پاره ‌هـای ریزتر از نگینه‌، بر سراسر جهـان پاشیده شـده ‌اسـت. گل زیبایی اسـت و زیبایی با هـنر در هـمان پیوندی نشــسـته كه دل در خـون یا دیده در آب.

سروده زیر آن تصویر چنین اسـت:

این نسخه از بدایع حق را ز روی كین
بشكسـته ‌اند و باز فگندند بر زمـین
نابخردان بی‌ هـنر و جـاهلان كور
ناخـواندگان درس بدیع از كتاب دین
بردارم از زمـین و گـذارم به روی چشـم
ظلم یسـار را بنهـم بر كف یمـین
از "شــبنم" سرشک دهـم شسـتشـوی او
شـاید براه حق شـود این آرزو قرین

 

"ســــلام بر كار و كارنامه صورتگـران"

"ما در فـرهـنگ كهـن و امـروزینه خـویش كتابهـایی داشـته ‌ایم و داریم به نام "تذكره" كه در آنهـا زندگینامه شـاعران با نمـونه‌ هـایی از سروده‌ هـا شـان گنجـانیده شـده‌ اند. دریغا كه در باب نماینده‌ گان عرصه ‌هـای دیگـر هـنر آثاری كه فـراهـم آمـده اند، خیلی اندكند.

سی ‌و ‌اندی سـال پیش اسـتاد زنده یاد فكری سلجـوقی آرزو داشـت دفتری در باره نقاشـان معاصر فـراهـم آورد، و تا جـایی كه به یاد دارم فصولی در این زمـینه نوشـته بود كه مـرگ امانش نداد و به جـاودانه‌ گان پیوسـت. روانش شـاد باد.

درین روزگار كه بر نقش و نقاش، خط ترقین مـیكشـند و نگاره‌ هـا و پیكره ‌هـا را به دسـت كوپال و تیشه مـیسپارند و نقاشـان و پیكرتراشـان یا منزوی اسـتند یا آواره آفاق و اقاصی عالم،‌ اسـتاد نجیب بزرگمنش هـمـواره جـویا و كوشـا و اندوهگسـار فـرهـنگ و فـرهـنگیان، جناب آقای شــبنم غزنوی، كتابی به جـامعه فـرهـنگی كشـور مان پیشكش فـرمـوده ‌اند كه نفس كار و احسـاس مسئوولیت و ارزش كار ایشـان در این مقطع از تاریخ سرزمـین ما در خـور سـتایش و گـرامـیداشـت اسـت. 

نقاشی این تجلی شگـرف روح پر تكاپوی آدمـی كه از دیواره‌ هـای مغاره ‌هـای كهـن تا امـروز تالمات انسـان اندیشه‌ ور و دردمند را بر سـنگ، بر مفـرغ، بر حریر و بر صحایف كتاب بازتاب داده اسـت، در هـمـین چند دهه پسین زادبوم ما نمایندگان برجسـته و سیماهـای فـروغناكی دارد كه باید بدانهـا بالید. اینان فـرزندان خلف بهزاد و پروفیسـور غلام ‌محمـد و اسـتاد برشـنا هسـتند.

آن نظریه پردازانی كه در تعریف نقاشی گفته ‌اند: ‌‌"هـنر تصویری دو‌ بعدی اسـت كه بر روی سطح انجـام مـیشـود، اگـر‌چه در نقاشی عمق و فضا به بیننده القا مـیگـردد، عملاً در آن عمق وجـود ندارد، و وجـود عمق و فضا در آن زاده قواعد پرسپیكتیف اسـت." آیا در این سخن خـویش بیشـتر به مفهوم فزیكی "عمق" و "فضا" نیندیشیده ‌اند؟ 

اگـر بعد عاطفی و هـنری نقاشی مطمح نظر قرار گیرد، در مـییابیم كه این هـنر والا ژرفایی دارد هزاران بار بیشـتر از ژرفترین بخشهـای اقیانوسهـا و پهـنایی به گسـترده‌ گی هـمه آفاق و انفس. بسـا دیده شـده ‌اسـت كه در جـاهـایی كه زبان شـاعر و قلم نویسـنده از عجز به لكنت و ناتوانی مـیگـرایند، این قلم مـویین نقاش اسـت كه عمـیقترین و بشكوهترین جلوه‌ هـای روان انسـان آگاه و اندیشه‌ور و دردگسـار را به بلاغتی كه با بلاغت خـوشید هـماوردی مـیكند، منعكس مـیسـازد. برخی از نمـونه‌ هـای كار هـنرآفـرینان ما كه اسـتاد شــبنم در كتاب خـویش ارائه فـرمـوده ‌اند، گـواه درسـت این سخن اسـت.

اكنون كه نقاش طبیعت بر سر و رخسـار اسـتاد شــبنم نقش پیری و شكسـته‌ حالی ظاهری را پدید آورده، باز‌ هـم مـیبینیم و شـادمانه مـیبینیم كه اسـتاد آتشی هـمـواره افـروخته در كانون نهـاد خـویش دارند، و به نیروی این آتش ورجـاوند، شـتاب و تحرک بیشـتر از بسـا جـوانان، قلم از دسـت نمـینهد و قدم به عقب نمـیگـذارد.

من در برابر این اسـتاد مسلم نجیب و فـروتن و بی‌ ادعا و پر مایه و هـمـواره خدمتگزار فـرهـنگ كشـور به تعظیم برمـیخیزم و مـیدانم كه در این ادای احترام و سپاس تنهـا نیسـتم. دههـا نویسـنده و شـاعر و نقاش و تندیسگـر و مـوسیقی‌ شـناس، كه اسـتاد را در این هـنر نیز دسـت قویسـت، ‌با من و چه ‌بسـا بیشـتر از من و با خضوع بیشـتر از من، این سپاسگزاری را انجـام خـواهـند داد. روزگار هـنرآفـرینان را به هـمایش فـرامـیخـواند. این فـراخـوان را باید پذیرا شـد." (واصف باختری،‌ چهـارم دلو 1379، پشـاور/ پاكسـتان)

 

فـراز و فـرود البوم نقاشـان آواره افغانسـتان

"در تابسـتان 2000، هـنگامـی كه اسـتاد گـرانمایه شــبنم غزنوی از اندیشه طرح و تهـیه البوم نقاشـان آواره كشـور مـیگفت،‌ در كارگاه گمان من انگاره آشفته ‌یی که در آن سـایه دشـواریهـا بر روشـنی آرزوهـا تیره‌ تر مـی افتاد، نقش مـیبسـت و دورنمایی مـیداد نه ‌چندان دل ‌انگیز و امـید‌بخش. هرگز نمـیدانسـتم كه این گناه خـودم بود؛ چه دیریسـت دورنما در چشـم من _اگـر دیدگاهش ارزش داشـته باشـد_ بیشـتر پریده ‌رنگ بوده تا پررنگ.

در زمسـتان هـمان سـال اسـتاد شــبنم از نامه هـایی كه به نگاره پردازان دور و نزدیک در چهـار گـوشه جهـان فـرسـتاده بود، یاد کـرد. تا اینجـا نیز پندار من هـمان گمان نه چندان درخشـان پیشین بود.

یكی دو هفته پس از آن، اسـتاد خسـتگی ‌نشـناس را در جـایگاهـی كه با رهتوشه‌ چشـمگیر و هـمتی به بلندای پامـیر بیشـتر از نیم راه سـوی هدف را پیمـوده بود، دیدم. او با هـمان گـرمای نخسـتین از آرمانش مـیگفت و از كارهـا و دسـتاوردهـایش كه دیگـر بسیار دلگـرم كننده بودند.

خدمات صادقانه _یا بهتر اسـت گفته شـود عاشقانه_ اسـتاد شــبنم در فـراهـم آوری این البوم، خـود ارزش كمتر از یک پدیده هـنری ندارد. در آشفته ‌بازار آشفته‌ سـامان امـروز كه كمتر پراكنده ‌یی را مـیتوان پیوسـته سـاخت،‌ اسـتاد شــبنم به چراغداری كه جهـانی را به سـوی روشـنایی فـرا مـیخـواند، مـیماند. این گزینه بیشـتر و پیشـتر از آنكه كلكسیون تابلوهـای نقاشی باشـد، برترین نماد مهر ورزیدن به فـرهـنگ و هـنر اسـت. و ازین دیدگاه، به پیشگاه راه ‌اندازنده این گام سـترگ سر حرمت فـرود مـی‌ آورم و زمـین ادب مـیبوسـم.

سلام به اسـتاد شــبنم،‌ سلام به گـذشـته پرافتخـار و آینده پرافتخـارترش.
" (صبورالله سیاه ‌سـنگ،‌ 24 اپریل 2001، اندوهکـده اسلام آباد/ پاكسـتان(
 

واپســین پدرود 

       

اسـتاد غلام مـحی الـدین شــبنم که از چهـره هـای پرآوازه و نوآور هـنر کوبیزم و ابسـترکت در نقاشـی افغانسـتان شـمـرده مـیشـود، ده سـال پســین زندگیش را در سـتیز با بیمـاری سـرطان و دشـواریهـای جـانکاه دیگـر در آوارگـی سـپری کـرد. 

روانش شـاد و بهشـت برین جـایش باد!

 

[][]

ریجـاینا، کانادا

پنجم جـولای 2009

 

 

  

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول