© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول


بخش دوم


بخش سوم


بخش چهارم



بخش پنجم


بخش ششم


بخش هفتم


بخش هشتم
 

 

بخش نهم


بخش دهــــــم


بخش یازدهم


بخش دوازدهم


بخش سیزدهم


بخـش چهـاردهـم/ پانزدهـم


بخـش شــانزدهـــم


بخـش هـفــدهـم

 

 

بخـش هـــژدهـم



بخـش نزدهــــــم


بخش بیســـتم


بخـش بیسـت و یکم


 

بخـش بیسـت و دوم

 

 

بخـش بیســت و ســوم

 

 

بخـش بیسـت و چهـارم

 

 

بخـش بیسـت و پنجـــم

 



   

 

(بخـش بیسـت و شــــشـم)

 

صبورالله سـیاه ســنگ
hajarulaswad@yahoo.com

 

آویزه هـا

16) شــام شــانزدهم اپریل 2009، صـالح مـحـمـد ابرار پاره هــای زیرین را به زنجــیره "و آن گلوله باران بامــداد بهــار" فـرســتاد:

"جـنرال امـام الـدین در اردوی جـمهـوری افغانسـتان خـوب شـهـرت دارد. او افـسـری اسـت کـوتاه قـامـت، پر انرژی و از جـمله کسـانی که در کـودتای ثور [اپریل 1978] نقش داشـتند.

دکـتور نجـیب الله [رییس جـمهـور پیشـین افغانسـتان] به مـن گفت: در جـریان حـوادث اپریل 1978، که دفـتر کار و محل زندگی مـحـمـد داوود با جـاهـای مهــم دیگـر در کابل گـرفـته شــدند، اعـضـای رهـبری و بیروی سـیاســی [حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افغـانســتان] در میان مسـایل دیگـر، چگونگی سـرنوشـت محمد داوود را بحـث میکـردند. آنها میدانسـتند که تا داوود خان زنده باشـد، خـطـر دوباره به پا ایسـتادن نیروهــای پاسـدارش وجود دارد، ولی کسـی نمیخـواسـت از کشـتن وی چـیزی بگـوید. بحثهـا چـندین سـاعت دوام داشـتند. 

ناگهان دروازه اتاقی که در آن جـلسـه حـزب دایر بود، باز شــد. امـام الـدین با ســلاح دسـتداشــته و بازوی زخــمـی پیش آمـد و خـواسـت چـیزی بگــوید. کـسـی به او گوش نداد. یکـی از آن میان گفت: "پسـانتر بیاید!" ولی او بیرون نرفـت.

هنگامی که فـضـای بحـث کنندگان گـرمتر گـردیـد، امـام الـدین با اسـتفاده از کـدام شـیوه، به میز نزدیک شـد و گفت: "مـن او [داوود] را کشـتم" و با هـمین گـفـته وضع جلسـه را آرام سـاخت. تمـام اشـتراک کنندگان نـفـس عـمیقی کشـیدند.

نمیخـواهــم بر گـفـته هـای امـام الـدین داوری کـنم و بگـویم او چـقـدر درسـت یا نادرسـت میگـوید. آیا به راســتی هـمـو رییس جـمهـور را کشـته اسـت؟ گــواهـان و آنانی که چـشــمدیدها[ی آن روز] برای شان روشـن اند، میگـویند: اول مـحـمـد داوود بر امـام الـدین فـیر کرد و سپس امـام الـدین به آتش مـتقـابل پرداخت." (برگهـای 377 و 378 "افغانسـتان: زمـا وروسـتی جگــره" نوشـته Makhmut Akhmetovich Gareev، برگــردان: مـحـمـد طاهــر کانی/ جــرمـنی 2001

دکـتور مـحـمـود احـمـدویچ گارییف، تاریخـنگار و گـرداننده اکادمــی عـلـوم نظامـی روسـیه اسـت. نامـبرده که "برجسـته ترین اندیشـه پرداز ارتش" خـوانده میشـود، در ســالهای 1989 تا 1991 مشــاور دکـتور نجـیب الله در افـغـانســتان بود. جـنرال گارییف در 1923 چـشــم به جـهـان کـشــوده و شـمار زیادی از کتابهـایش به فـارســی، پشـتو، انگلیسـی و چـند زبان دیگـر برگـردان شـده اند. 

17) روز هــژدهـم اپریل 2009، انجـنیر شـیر سـاپی نوشـته یی از مـحـمـد سـرور رنا گـرداننده مجـله "عـقـاب آریانا"/ چـاپ مـونشـن (جـرمـنی) در پیرامـون "کـتاب گـمشـده یا دزدیده شـده دکـتور عـبدالـرحـیم نوین؟/ چهـارم اپریل 2009" را به این زنجـیره فـرسـتاد. در بخشـهـای آن یادداشـت آمـده اسـت:  

"جهت اشـتراک در مـراسـم تشـیع جـنازه دکـتور نوین که به کـمک گلبدین حکـمـتیار به پاکسـتان مـنتقل مـیگـردید، فـرانکـفـورت (جـرمـنی) رفـته بودم. در آنجـا به پسـر دکـتور نوین توصیه کـردم که مـتوجه "خـاطـرات و چـشـمـدیدهـا"ی پدرش باشـد. او وعـده سـپـرد که به زودی آن را چـاپ خـواهـد کـرد، ولی پس از برگـشـت از پاکسـتان گفـت: "کـتاب پدرم گـم شـده اسـت." 

"خـاطـرات و چـشـمـدیدهـا" در حـدود سـه صد صفحه یا اندکی بیشـتر بود. مـن (رنا) ازصبح تا مـوقعـی که دکـتور نوین به خـانه برمـیگشـت آنرا مـیخـواندم. /.../ روزی با اسـتاد گـرانقدر و محترم جـناب سـید قـاسـم رشـتیا صحبت کـردم. او گفـت: "دکـتور نوین کـتابش را به مـن هـم فـرسـتاده بود. خـوب نوشـته اسـت. چـشـمـدیدهـایش با حقـایق ثقـه وقـایع و جـریانات قـابل اعتبار مـیباشـد." 

و اینهـم پاره هـایی از آن کـتاب:

"در لحظاتی که غـرش جتهـای جـنگی و صـدای فـیر توپهـای کـمـونیسـتهـا در فضای کابل، مخصوصاً در مـناطق مـورد توجه شـان مـییپیچید، در حضور رهـبر [مـحـمـد داوود] و برادرش سـردار مـحـمـد نعـیم خـان نشـسـته بودیم و درباره اوضاع جـاری مذاکـره و تبادل نظر داشـتیم.

قدیر وزیر داخله اصـرار میکـرد که باید سـران زندانی کـمـونیسـتهـا طی محاکـمـه صحـرایی فـوراً اعـدام شـوند، زیرا اوضاع به جـاهـای خطـرناک رسـیده اسـت. اگـر آنهـا نجـات یابند فجـایع غـیرقـابل تصور به وقـوع مـیپیوند و نجـات از آن ناممکن خـواهـد بود.

سـردار مـرحوم باعصبانیت فـرمـود: "چنین تصمـیم عجـولانه و غـیرمسـئولانه مـا را نه تنهـا در برابر مـردم افغـانسـتان بلکه در مقـابل جهـانیان جـنایتکار مـینمـایاند، از ســوی دیگـر، از چـند نفــر وطـنفـروش و نوکـر بیگانه، شـخصیتهـای بزرگ سـیاسـی مـیسـازد."

وزیر داخله از اتاق برآمـد. چند دقـیقه بعد مـن نیز نظر به ضرورت، از مجـلس خـارج شـدم. دیدم قدیر در گوشـه دهلـیز با کسـی تیلفـونی صحبت میکـند. از آواز بلندش دانسـته مـیشـد که عصبانی بود. او مـیگفـت: "در این لحظه از سـردار امـرگـرفـتن مشـکل و حتا از ناممکنات اسـت. مـن به حـیث وزیر داخله امـر مـیکـنم هـمـه را اعـدام کنید. آواز مـرا به حـیت امـر ثبت کن. هـمـینکه بیایم برایت تحـریری سند مـیدهـم." بعد از مکث مختصر، نمـیدانم از جـانب مقـابل چـه شـنید که با صـدای بلندتر و خشـمگینانه تر داد زد: "مـن امـر مـیکنم." و گوشـی را با عصبانیت گذاشـت. بعـد گفـت: "هـمـه وطـنفـروش، جـنایتکار و خـاین شـده اند."  

قــدیر به مـن نگاهـی کـرد و گفـت: "در این مـوقع و حالت امـر رهبر را مـیخـواهند! رییس جـمـهـور با خـوشـبینی به اوضاع و اعتمـاد بر گپهـای وزیر دفـاع که قـوای وفـادار را به کـمک مـیخـواهـد، مـتوجه نیسـت که در بیرون چه حال و روزگار آمـده و چه دسـتهـایی کار مـیکنند."  

مـن [نوین] که با او مـزاح داشـتم، گفـتم: "او پدر لعـنت! کی را مـیکـشـی؟ جـواب رهـبر را چـه مـیدهــی؟" او بدون کـوچکـترین تامل گفـت: "تمـام آن جـنایتکاران را مـیکـشـم. وطـن و مـردم را از مصیبتی که آمـدنی اسـت نجـات مـیدهـم . بعد از آن سـردار مـرا اعــدام کـند."  

سپس با سـردار نعـیم در باره این بدبختی و عـلتهایش صحبت مـیکـردیم. او گفـت: "در مـیان دوسـتان و هـمکاران مـا مـارهـای آسـتین رخنه کـرده بودند و از اعتمـاد سوء اسـتفـاده کـردند. اینهـا را وقتی مـیدانیم که دیگـر نمـیتوانیم کاری کنیم." در هـمـین لحظه وزیر داخله با عجـله آمـد و از سـردار مـحـمـد نعـیم خـان پرسـید: در مـورد پیشـنهـاد ســفـیر فـرانسـه چه تصمـیم اتخـاذ فـرمـودید؟

چون از مـوضوع اطلاع نداشـتم، مـتعجبانه سوی آنهـا مـیدیدم. بعداً فهـمـیدم که سفـیر فـرانسـه پیشـنهـاد کـرده بود که اگـر به سفـارت پناه ببرند، محفـوظ خـواهند مـاند. سـردار نعـیم گفـت: "برادرم [مـحـمـد داوود] این پیشـنهـاد را نپذیرفـت و گفـت شـرم اسـت به حـیث سـرباز برای نجـات از مـرگ، در وطـن خـود به سفـارت خـارجـی پناه ببرم. مـرگ را هــزار بار ترجـیح مـیدهـم. امـا رفـتن دیگـران به شـمـول اعضای خـانواده را قبول کـرد و دسـتور داد آنجـا بروند. خـانمش نیز رفـتن به سفـارت را نپذیرفـت و گفـت در زندگی و مـرگ شـوهـرم شـریک مـیباشـم. در نتیجه هـمـه تصمـیم به مـاندن در ارگ را گـرفـتند." 

آواز فـیر تفـنگ و تفـنگچه، بمباران طیارات جـنگی و فغـان و ناله هـا، لحظه به لحظه زیادتر و شـدیدتر شـنیده مـیشـدند. سـردار نعـیم خـان خـواسـت داخل اتاقـی که هـمـه مـوجود بودند، برود. هـمـینکه از جا برخـاسـت، گلوله به دسـتش اصابت کـرد. او دسـت خـود را محکـم گـرفـت و داخل اتاق رفـت. 

وزیر مخـابرات، بعضی وزرای دیگـر، عـده یی از جـنرالهـا و مـن در زیر زمـینیهـای عمـارت داخل شـدیم. مـیکـوشـیدیم خـود را از نظرهـا و گلوله ها پوشـیده نگهــداریم. هـمـه جـا را سکـوت مـرگبار فـراگـرفـته بود. جز آواز قدمـهـایی که آهسـته حـرکـت مـیکـردند و گاهگاه گپهای آرام و کـم صدا چیزی به گـوش نمیرسـید. بعداً فهـمـیده شـد که آنهـا در خلال خـامـوشـی، جـنازه هـا را به جـاهـای لازم انتقـال مـیدادند.  

بالا آمـدم و خـانم سـردار نعـیم را دیدم. فکـر کـردم هـمـه زنده هسـتند. کسـی گفـت: "غیر از هـمـین خـانم و نوه اش که زیر مـیز پناه برده بود، دیگـران به شـهـادت رسـیده اند."

و مـا کـه دشـمـن آشـکار بودیم، با محترمـه زهـره نعـیم به زندان پلچرخی تحویل داده شـدیم."

کـمـونیسـتهـا مـیخـواسـتند تصمـیم نهـایی سـردار مـحـمـد داوود خـان در مـورد سـران خلق و پرچـم را از زبان دکـتور نوین کـه مـنشـی مجـلس وزرا بود، بشـنوند. قـرار اظهـار آقـای نوین، آن روز او در مجـلس وزرا نبود، امـا کـمـونیسـتهـا این ادعـا را به تصور اینکه نامـبرده از بیان حقـیقت طفـره مـیرود، نمـیپذیرفـتند و فشـار جزاهـا را سنگینتر مـیسـاختند.

"در هـمـان لحظه که اسـدالله سـروری رییس اگسـا [د افغانسـتان د گتو سـاتونکی اداره] ناخن انگشـت پنجـم دسـت چپم را مـیکـشـید و مـن با اظهـار سوگند داد مـیزدم که در آن مجـلس وزرا حاضر نبودم، دیدم سـربازی با عجـله وارد اتاق شـد و در گوش سـروری جـلاد چیزی گفـت. آنهـا از اتاق بیرون رفـتند. سـروری بعد از چهـار پنج دقـیقه برگشـت و گفـت: "در این باره تا فـردا خـوب فکـر کن. بعد از بیان حقـیقت با تو کاری نداریم، در غیر آن دسـتهـا و پاهـایت ناخن نخـواهند داشـت." امـا بعد از هـمـان روز سـلسـله تحقـیق درین باره به کلـی قطع گـردید." 

18) "چـشـمـدید نگارنده (حفـیظ الله خـالـد/ 26 اپریل 2008) از آخرین خطـابه مـرحوم داوود خـان در حوت سـال سـیزده پنجـاه و شـش [فبروری 1978] در شـهـر مـهترلام:
 
سـه روز پیش از مسـافـرت داوود خـان، مـحـمـد حسن گـردیزی والـی لغمـان، کار سـاختمـانی زمـین کـوچک مـربع شـکلـی را در کنار مسجد جـامع مـرکز مـهترلام به طور عـاجـل آغـاز کـرد و امـور مـراقبت آن را خـود به دوش گـرفـت.

توجه پیهـم نامبرده به کار سـاختمـانی آن زمـین کنجکاوی اکثر شـهـروندان را برانگیخته بود. معـمـا زمـانی حـل شـد که داوود خـان هنگام بازدید از لغـمـان آخرین بیانیه اش را از آن محل ایراد کـرد.
 
خبر ورود داوود خـان، در هـمـان آغـاز صبح به سـراسـر شـهـر و قـریه هـای مجـاور پخش گـردید. مـردم به زودی در محل ایراد بیانیه گـرد آمـدند. اصناف و مغـازه داران نیز اکثراً دکانهـا را بسـتند و از چهـار گوشـه به مـهترلام رسـیدند.
به نظر مـیرسـید که مسئولـین ولایت برای تنظیم امـور آمـادگی لازم نداشـتند و غـافلگیر شـده بودند. از آنجـایی که لودســپیکـرهـای قـوی برای رسـاندن صدا به هـمـه حاضرین مـوجود نبود، از مـردم تقـاضا گـردید اندکی جـلوتر بیایند و خـود را به محل بیانیه نزدیک سـازند. با اعلان این خبر هـمـه در تلاش شـدند تا خـود را به کنار سـتیژ برســانند. با در نظـر داشـت اینکه اکثریت حـاضـرین را کســبه کاران شـهـر و روسـتاییان تشـکیل مـیداد، آنهـا با نظم و مقـررات اشـتراک در هـمچو گـردهـمـاییهـا آشـنایی زیاد نداشـتند.

با وجـود تلاشـهـا از طـرف مسئولـین امـنیتی برای ایجـاد نظم، سـروصداهـا هـمچنان ادامـه داشـتند و خطـر آن مـیرفـت که ایراد بیانیه داوود خـان ملغـا گـردد.  

مـحـمـد حسن خـان مـایک را گـرفـت و نخسـت خـود را معرفـی کـرد، بعـد با صدای بلند از حاضرین خـواسـت هـر کس در هـر مـوقعـیتی که قـرار دارد، هـمـانجـا سـاکـت باشـد. پس از چند دقـیقـه که خـامـوشـی هـمـه جـا را فـرا گـرفـته بود، داوود خـان بیانیه اش را آغـاز کـرد.

وی از مسـافـرت خـویش به لغمـان و دیدن اهـالـی آنجـا اظهـار خـوشـی کـرد و از پیشـرفـتهـای اقتصادی که در پنج سـال تاسـیس جـمـهـوریت در عرصه هـای مختلف صورت گـرفـته بود، سخن گفـت. نامبرده هـمچنان به مخـالفـتهـایی که علـیه جـمـهـوری نو بنیاد جـریان داشـت؛ اشـاره کـرد.

داوود خـان پس از از ختم بیانیه از باغ قلعه سـراج و مـهترلام بازدید کـرد و بعد از ظهـر هـمـان روز رهسپار ولایت ننگـرهـار شـد.

فـردای آن، داوود خـان با هـمسـرش در لندکـروزری که خـودش آن را مـیراند، واپس به لغمـان آمـد و ضمـن زیارت مقبره پدرش که در جوار زیارت مـهترلام دفـن اسـت، از نقـاط مختلف ولایت نیز بازدید کـرد." 

برای خـواندن مـتن کامل این نوشـته مـیتوان روآورد به

www.tolafghan.com/home/detail/9784

19) در روزهـای 24 اپریل 2005 و 26 اپریل 2006 دو یادداشـت بلند از سوی باقـی سـمـندر در رسـانه هـا بازتاب یافـتند. با آنکه نویســنده به چگونگی کـشـته شـدن مـحـمـد داوود و خـانواده اش نپرداخـته است، اشـاره هـایی به پیشزمـینه این کـشـتار دارد.

سـمـندر افزون بر یادداشـتهـای خـودش از سـرچـشـمـه هـای زیرین بهـره جسـته اسـت: "از مـوج تا توفـان" از جـمعه نوعـپرور، "راز هـا افشـا مـیگـردند" از داکـتر شـاه زمـان وریز سـتانیزی، "سـهل انگاری داوود خـان" از داکـتر شـاه زمـان وریز سـتانیزی، "خـاطـرات یک افسـر نظامـی/ شبهـای کابل" از جـنرال غـنی عمـرزی، "نگاهـی به تاریخ حزب دمـوکـرا تیک خلق افغـانسـتان" از عـبدالقدوس غـوربندی، "سقـوط افغـانسـتان" از عـبدالصمـد غـوث، برگـردان: مـحـمـد یونس طغیان سـاکاپی، و "افغـانسـتان پس از بازگشـت سپاهـیان شـوروی" برگـردان عـزیز آریانفـر  

برای خـواندن هـر دو نوشـته که شـاید به اندک بازنگـری، ویراسـتاری و خشـم زدایی نیز نیاز داشـته باشـند، مـیتوان رو آورد به:

www.goftaman.com/daten/fa/articles/part2/article284.htm

www.goftaman.com/daten/fa/articles/part1/article44.htm

20) شـمـاری از خـوانندگان بر شـیوه نگارش "و آن گلوله باران بامـداد بهـار" گلایه مـندانه انگشـت گـذاشـته و گفـته اند: هـمه جـا "مـحـمـد داوود" نوشـته شـده اسـت و این مـیتواند نمـایانگـر بیحـرمـتی در برابر نخسـتین رییس جـمـهـور افغـانسـتان باشـد. بایسـتی، به شـکل معـمـول و پذیرفـته شـده که حتا از سوی تندروترین بدخـواهـانش نیز رعـایت مـیشـود، سـردار مـحـمـد داوود، سـردار داوود شـهـید یا یا دسـتکـم داوود خـان نوشـته مـیشـد.

باید گفـت نام نخسـتین رییس جـمـهـور افغـانسـتان "مـحـمـد داوود" اسـت، بدون هـیچ پیشـوند و پســوند. تایپسـت (سـیاه سنگ) در گفـته هـا و نوشـته هـای خـودش نام "مـحـمـد داوود" را به هـمـین شـیوه بایسـته مـییپندارد. ولی در سـراسـر زنجـیره کنونی، هـنگام آوردن گفـتار و نوشـتار دیگـران، امـانتها پاسـداری شـده اند.

واژه "ســردار" در فـرهنگهـا دارای ریشـه پهلوی گفـته شـده و برابرنهـاد سـالار، فـرمـانده ســپاه، سـردسـته یا سـرگـروه پنداشـته مـیشـود. گـمـان نمـیرود چنین باشـد. زیرا مـیگویند "سـردار" در مـتون پهلوی به کار نرفـته اسـت.

البته اینهـم روشـن نیسـت که آیا "سـردار" واژه یگانه اسـت یا آمـیزه یی از "سـر+دار" به معنای "دارنده سـر"، مـانند زمـیندار یا سـرمـایه دار.

بسـیاری از اسناد تاریخی/ فـرهنگی نشـان مـیدهند که "سـردار" مـایه اجتمـاعـی و بار برجسـته فـرمـاندهـی دارد و بیشـتر جـایگاه بلند داشـتن در سپاه یا هـر گـروه سـازمـانیافـته را مـیرسـاند.

این واژه در زبانهـای هـندی و مـراتهـی نیز کاربرد هـمـانند زبان فـارسـی دارد و بیشـتر با رنگ و رخ ویژه ارتشـی. به اینگونه، "سـردار" مـیتواند هـمخـوان "سـر ارتش" یا "سپهسـالار" باشـد.

(یکی از ویژگیهـای "سـردار" بودن در هندوسـتان، داشـتن "جـاگیر" اسـت. به سخن دیگـر، هـر سـردار، "جـاگیردار" نیز هسـت. جـاگیر به پارچه زمـین بخشـیده شـده از سوی فـرمـانروای کـشـور به سـردار گفـته مـیشـود. این پارچـه زمین مـیتوانسـت مـایه درآمـد سـردار باشـد، ولـی نمـیتواسـت مـانند سـایر زمـینهـای مـالکیت شخصی، پس از مـرگش به خـانواده اش بمـاند.)

در هشـتاد سـال مـیان 1860 تا 1940، بیشـترین فشـار بریتانیا زیر فـرمـان آوردن و سـربازگیری از بخشـهـای سکهـ نشـین هند مـانند اتراپردیش، هـیمـاچل پردیش، هـریانه و مـهـاراشـترا بود.

هـنگام چـیره شـدن ارتش بریتانیا بر هـند، تلفظ واژه "سـردار" آهسـته آهسـته از فـتح "س" به کـسـر "س" رفـت. شـاید این دگـرگونی دلـیل آواشـناسـانه داشـته باشـد، زیرا تلفظ نیمـه نخـسـت "ســردار" با تلفظ واژه سـاده "سـر = Sir" انگلـیسـی (به معنای آقـا) و هـمچنان لقب اعـزازی "سـر = Sir" به معـنای "بزرگـمـرد اشـرافـی" نزدیک اسـت.

در گذشـته هـا، تنهـا سـران و بزرگان خـانواده هـای سـرشـناس سکهـ "سـردار" نامـیده مـیشـدند. بعدهـا با افـزودن پسـوند "جـی" که نمـایانگـر ارج بیشـتر اسـت، هـمـه مـردان سکهـ "سـردارجـی" خـوانده شـدند. رفـته رفـته این واژه از مـرزهـای آیینی و باوری بیرون جهـید و امـروز "سـردار" یکسـره جـانشـین واژه "آقـا" یا Mister انگلـیسـی برای سکهـ هـا گـردیده اسـت.

در پاکسـتان و بخشـهـای هـممـرز افغـانسـتان_پاکسـتان واژه "سـردار" برخلاف رونق ارتشـی و هندی آن، کاربرد غیرنظامـی، تباری و بیشـتر قـومـی دارد. در این جغرافـیا، سـردار را به معناهـای "بزرگ، مـهتر، پیشـوا، نیرومـند و مـتنفذ" برای رهبران قـومـی مـیان پتانهـا (پشـتونهـا)، بلوچهـا، سندیهـا و براهـویهـا به کار مـیبرند.

در افغانسـتان به دلایلی که روشـن نیسـت، بیشـتر بارکزاییهـا و مـحـمـدزاییهـا را "سـردار" مـیگویند. البته، اینهـم به جـای خـودش درنگ میخواهـد که نامـهـای مـحـمـد داوود، مـحـمـد هـاشـم، مـحـمـد نعـیم و .... پیشـوند "سـردار" داشـته اند، ولـی سـردار مـحـمـد ظاهـرشـاه کمتر شـنیده شـده اسـت.

واژه "سـردار" کاربردهـای پراکنده تری نیز دارد؛ به گونه نمـونه، در ایران بیانگـر جـایگاه "اعــزازی" اسـت و در کـردسـتان نام "عـادی". مـردم سـدهناتی کـشـمـیر، بازمـاندگان احـمـد شـاه درانی/ سـدوزایی را "سـردار" مـینامـند و در دامـنه هـای کـوه هـیمـالـیا "سـردار" به رهنمـای کـوهنوردهـا گفـته مـیشـود. در برخی کـشـورهـای اسـلامـی تنهـا فـرزندان بی بی فـاطمـه را سـید و سـردار مـیگویند.

برای آگاهی بیشتر میتوان رو آورد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Sardar 

21) "سـاعت هـفـت صبح [بیسـت و شش سـرطـان سـیزده پنجـاه و دو/ 17 جولای 1973]، مـتصدی رادیو افغـانسـتان از مـن توضیح خـواسـت که پس از تلاوت قــرآن کـریم، چـه پروگـرامـی را نشـر کند. گـفـتم: "نغمـه هـای اتن ملـی و مـوسـیقـی شـاد مـانند روزهـای عــید و جـشـن را پخش کنید." رادیو به نشـرات آغـاز کـرد. ضیا مجـید به عجـله نزدم آمـد و گفـت: "امـنیت سـتدیوهـا را بگـیرید. رهـبر تشـریف مـی آورد." مـن که اولـین بار کلمـه "رهـبر" را مـیشـنیدم، چندان به دلم ننشــسـت. گویی لقب عـاریتی بود که به این مـرد مـسـن و طـاس چســپانده بودند. به هـر حال، چنان کـردم که ضیا مـیخـواسـت.

سـاعت هفت و بیست، سـردار دیروز و رهبر امـروز که پیراهــن و پتلون بهـاری عسکـری رنگ در بر داشـت، با حســن شـرق، ضیا مجـید، حـیدر رسولـی و عده یی از رهبران و سـرگـروههـای کـودتا به رادیو رسـید و پس از قبول احترام پرسونل قطعه مـا وارد سـتدیو شـد. مهدی ظفـر نطـاق رادیو مـیخـواسـت بگوید که اکنون سـردار مـحـمـد داوود بیانیه مـیدهـد، امـا او گفـت: "بـرادر! دیگـر مـــرا و هـیچکـس را ســـردار خطـاب نکنید. سـرداری برای هـمـیش از افغـانسـتان رخت بسـته اسـت." مـهـدی ظفـر پس از انانس کـوتاه رشـته صحبت را به مـحـمـد داوود سپــرد." (برگ 90 "اردو و ســـیاسـت در ســـه دهــه اخیر افغـانسـتان" نوشـته سـترجـنرال مـحـمـد نبی عظیمـی) 

[][]

ریجـاینا (کانادا)
نزدهـم اپریل
2009

شـمـاره هـای تلفـون: 1 (306) 5438950 و 1 (306) 5020882

نشـانی: Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA 

دنباله دارد ...

                                                                                

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول