© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

    وحــید قاســـــمی

 

 

مـاه شـب تار کجـا میروی؟


شبی که خبر وفات استاد بازگل بدخشی از طریق رادیو تلویزیون ملی به نشر رسید، همسرم با عجله مرا صدا زد و گفت: "بیا و این خبر تاسف انگیز را بشنو ..."

خیلی غمگین شدم و به یاد سال 2005 افتادم که بعد از روزگاران دراز دیدار وطن نصیبم شده بود. در آنجا با مقامات و همچنان با وزارت فرهنگ و هنر در رابطه با موسیقی فولکلور و مخصوصاً در قسمت ضرورت تماس گرفتن با استاد بازگل بدخشی که سالمندتر از همه هنرمندان دیگر بود، گفتگوهایی صورت گرفت.

هدف از طرح و راه اندازی همچو برنامه واضح بود، تا در جریان گفت و شنود، از یکطرف سخنان ارزشمند آن هنرمند بزرگ به مردم برسد و از سوی دیگر بخش مهمی از گنجینه صد ساله تاریخچه موسیقی یک گوشه سرزمین مان که استاد بدخشی در سینه دارد، به نوعی یادداشت شود، مبادا ناگهان از دست برود. 

در سال 2006 دوباره به افغانستان رفتم و در گام اول با تعداد نسبتاً زیادی از هنرمندان محلی دور هم جمع شدیم. در آنجا گفتم که ما برای مقامات ریاست جمهوری و وزارت اطلاعات و فرهنگ پیشنهاد میکنیم که یک پروژه همه جانبه بررسی و پژوهش در عرصه موسیقی رویدست گرفته شود. زیرا هنرمندانی که در کنار ما نیستند، هیچ مرجعی در قسمت گردآوری زندگینامه، آثار، دستاوردها و شناسایی کارکردهای شان کوچکترین اقدامی نکرده است.

هنرمندان گرامی همه خوشحال شدند و ضمن ابراز قدردانی از این اقدام با اطمینان کامل گفتند: "ما همه همرایت هستیم." 

موضوعات و نکات عمده این مجالس مخصوصاً چگونگی طرح و رویدست گرفتن پروژه احیای موسیقی سرتاسری افغانستان یک بار با جناب وزیر اطلاعات و فرهنگ، بار دیگر طی یک نشست حضوری با جناب رییس جمهور آقای حامد کرزی، پس از آن با جناب ضیا مسعود، به ادامه آن با هنرمندان معروفی مانند الحاج همآهنگ، صفدر توکلی، گلزمان، در محمد کشمی، وحدت و شمار زیادی از بزرگان و همچنان معین وزارت اطلاعات و فرهنگ در میان گذاشته شدند، اما با دریغ که مانند بسیاری از کارهای دیگر در هر راستا، به چندین دلیل پا در هوا ماندند.

امروز که تعداد کثیری از هنرمندان سابقه دار ما چون رحیم تخاری، امانی، طلا محمد و چند تن دیگر در بستر بیماری به سر میبرند. با تاسف هیچ مرجع علمی، هنری، تحقیقی و حتا انفرادی در برابر اینها احساس مسئولیت نمیکند. 

این آشفته بازار موسیقی، بیتی را در یکی از آهنگهای عزیز دروازی به یادم می آورد که میخواند: "ای دوستان ببینید بازار بیتلی را/ در کوچه های قندز گشتار بیتلی را"

و سرانجام همانی شد که پیشبینی گردیده بود: وداع استاد باز گل بدخشــی با جهــان

***

آدینه مشهور به باز گل بدخشی آوازخوان محبوب و یکی از چهره های درخشان موسیقی فولکور که حد اقل سه نسل از شنوندگان افغان با آوا و هنر دلنوازش آشنایی دارند، روز نهم حمل سال جاری برابر با 29 مارچ 2009 در اثر بیماری طولانی به عمر یکصد و هفت سالگی در قریه خنک بالا، کشم ولایت بدخشان افغانستان، جان سپرد. 

این هنرمند خوش قریحه که خواندن و نوشتن نمیدانست، از استعداد سرشار شاعری، تصنیف سرایی، نوازندگی و آهنگسازی برخوردار بود. به یقین میتوان گفت که اکثریت قریب به تمام آهنگهایی که به آواز او خوانده شده اند، از سروده ها و ساخته های خودش میباشند.

آنچه از استاد بازگل به یادگار مانده، نشانه هایی اند از موسیقی قدیم و مقامی سرزمین ما. بدون شک، او باید اینها را از گذشتگان شنیده باشد. البته در همه آهنگهایی که آفریده احساس و عواطف هنری خودش به شمار میروند نیز همان اصالت و سچه گی وطنی به شیوه خیلی راحت و طبیعی انعکاس یافته اند.

اگر به نخبگان موسیقی فولکلور افغانستان از صد سال به اینسو بیندیشیم، در خواهیم یافت که شمار زیادی از آنها با وجود شهرت فراگیر دوران حیات، در گمنامی از جهان رفته اند، ولی آهنگها شان ورد زبان عام و خاص اند، زیرا بیانگر اصالت در سبکهای مختلف موسیقی مردمی این مرز و بوم اند چون بابه قران، قدیم، سپین بادام، استاد گلکی، عزیز دروازی و دهها تن دیگر.

در واقع، تاثیرپذیری هنرمندان شهر و رادیو از این آهنگها و قطعات سبب گردیده که پرداخته های هنری آنها از انواع گوناگون موسیقیهای برونمرزی تشخیص و تفکیک شود.

طیفی از آهنگهایی که از استاد بازگل بدخشی در دسترس قرار دارند، نمایانگر نمونه های متفاوت زیرین اند:

-  عاشقانه ها
-  داستان سراییها که عمدتاً به روی حکایات و روایات کهن استوار اند
-  فلک خوانی با نشانه های قدیمی ترین سبک موسیقی بدخشان
-  تمثیلهایی اجرایی به شیوه چند آوایی

اجرای افسانه معروف تاریخی "مغل دختر" که از زبان بازیگران زن و مرد و پیر و جوان روایت میشود، یکی از مثالها به شمار میرود. این آهنگ با تغییراتی که بعدها در شکل و محتوای آن وارد گردید، توسط چند آواز خوان دیگر نیز اجرا شده است.

بزرگترین ویژه گی کارکردهای استاد بدخشی در عرصه موسیقی، از فراموشی بازداشتن آهنگهای ناب محلی و آمیختن آنها با زیبایی و سادگی روستایی به کمک دنبوره و غیچک است.

در میان تعداد زیادی از این پارچه ها، بیشتر از اشخاص و مناطق مختلف یاد شده است. این نکته به نوبه خود میتواند مایه یک پژوهش جداگانه باشد، زیرا با پرداختن عمیق به این بخش میتوان به بخشهای ناشناخته تاریخ دیروز و پریروز این گوشه سرزمین خود بیشتر آشنا گردیم.

باز گل بدخشی در سال ۱۳۳۶ خورشیدی که استاد یعقوب قاسمی منتظم عمومی موسیقی رادیو کابل بود، به همکاری با دستگاه رادیو آغاز کرد و در مدت کوتاهی به مدارج بلند شهرت و محبوبیت رسید؛ زیرا شعر و آوازاش را فراتر از مرزهای محلی چنار گنجشکان (زادگاهش) برد و تا دوردرست ترین نقاط کشور رساند.

دو هنرمند شناخته شده که سالیان زیاد او را در همه خم و پیچهای سفرهای هنری همراهی کردند، عبارت اند از اکبر فیض آبادی زیر بغلی نواز و یاسین فیض آبادی. به همین ترتیب، از هنرمندانی که عمدتاً به خاطر نزدیکی ذوق با وی همنشینی داشتند، میتوان خانجان بارکی و فیض محمد منگل را نام برد.

آهنگهای ماندگاری مانند "ای شوخ سر زلف تره تاب کی داده/ چشم عسل مست تره خواب کی داده" و "آمدی ای یار وفادارمی/ دسته گل، شوخ ستمگارمی" در عین حالی که یادهای موسیقی کهن افغانستان را در ذهن شنوندگان زنده میسازند، از کمال طراوت امروزی نیز بهره مند اند.

آهنگهای پرآوازه استاد بازگل بدخشی که بیشتر در مقامهای "چهارگاه" و "شــور" اجرا شده اند، سالهای سال هواخواهان و شیفتگانی خواهد داشت. 

هنر این آوازخوان فقید تاثیرات و نفوذش را در میان هنرمندان شهر و موسیقی شهری نیز داشته و ما شاهد نمونه های زیادی از این دست میباشیم.

آهنگ پرآوازه "ای شوخ سر زلف تره تاب کی داده" در اواسط دهه پنجاه خورشیدی  توسط "گروه هنری پیام" با آلات موسیقی غربی آرگن و گیتار به شکل نغمه در رادیو اجرا و ثبت گردید که مشتاقان و شنوندگانی زیاد داشت.

اندکی پس از آن، همان آهنگ با صدای زیبای امانی با همراهی هارمونیه، دهل، رباب و تنبور به سبک شمالی روی این چهارپاره اجرا گردید: "فرخار چه خوش است، چه خوش هوایی دارد" که تا امروز تقریباً در سراسر افغانستان زبانزد مردم میباشد.

من نیز که از آوان کودکی دلبسته آهنگهای استاد بازگل و موسیقی فولکلور خود مان میباشم، از آغازین سالهای فعالیت هنری، یعنی سی سال قبل، به اجرای آهنگهای هزاره گی، بدخشی، پشتو و سایر زبانهای باشندگان افغانستان پرداخته ام.

در سالهای 1996 تا 2000 در چندین البوم خودم آهنگهایی از این هنرمند مردمی را با حفظ و رعایت جوهر موسیقیایی آنها اجرا و ثبت کرده ام که مورد تایید و علاقه شنوندگان، مخصوصاً مردمان بدخشان قرار گرفته اند.

بدون شبهه در پاره یی از موارد، رعایت دقیق و معیاری لهجه و فهم درست برخی از کلمات از روی نوارهای کهنه دستداشته دشواریهایی را برایم بار آورده است، ولی تا حد توان کوشیده شده است تا اصالت و ارزشهای محتوایی آهنگها آسیب نبینند. (در حاشیه، آرزو دارم دوست یا دوستانی که ریشه در زبان و لهجه بدخشان دارند یا از آشنایی بهتر با فرهنگ این گوشه افغانستان بهره مند اند، لااقل این زحمت را به خود هموار سازند که ابیات و اشعار آهنگهای استاد بدخشی را به شکل درست آن یادداشت نموده و از طریق رسانه هادر اختیار علاقمندان قرار دهند.)

خودم در همه جا با افتخار به این حقیقت اشاره کرده ام که این آهنگهای زیبا از بزرگمرد موسیقی بدخشان استاد بازگل بدخشی اند. برای معرفی امانتدارانه و معلومات دقیقتر مشخصات لازمه هر یک از آهنگها در روپوش سی دی یا نوار نیز ارایه شده اند.

و اینهم یکی از آهنگهای مشهوری از این هنرمند جاودانیاد که از سوی من بازخوانی گردیده است:

ای دلبر سرو ناز، کان گهری، چه مدعا داری؟
در آتش عشق تو بسوخت بال و پرم، چه مدعا داری؟

از نقره نگین داری و چارگل ده بینی، بت گلزارم
شالی به سرت داری و خالایت عجبای، مه گرفتارم
با خوشدل جادوگر بیا قیمت کن، مه خریدارم
ای مال و سرم صدقه تو داده یم آی، چه مدعا داری؟

ای دلبر سرو ناز، کان گهری، چه مدعا داری؟
در آتش عشق تو بسوخت بال و پرم، چه مدعا داری؟

گرفتی به دستای سفیدت قلمه، زده ای خینه
وسمه ره نزن سرمه به چشمای سیاه، به دست آیینه
انگشتری دسته نمایان کده ای، جان گل لاله
هرجا میروم دلم تسلای تو نیس، شوخ قنغاله
خیر ته ندیدم، به غمایت میسوزم، ماه ده ساله
ای شو سیاه ره به سرم روز کده ای، چه مدعا داری؟

 ای دلبر سرو ناز، کان گهری، چه مدعا داری؟
در آتش عشق تو بسوخت بال و پرم، چه مدعا داری؟

 

یادداشــتهـا 

در فصلهایی از کتابی به نام Music in the Mind (موسیقی در ذهن) که یک اثر جامع تحقیقی و تحلیل دامنه دار در مورد موسیقی اصیل شهرهای مختلف افغانستان از طرف خانم Lorraine Sakata (لورین سکاتا) بوده و در سالهای  1966 تا 1967 و 1971 تا 1973 تهیه گردیده است، معلومات خوبی در مورد موسیقی بدخشان وجود دارد. آوردن قسمتهایی از آن در اینجا ممکن برای برخی از خوانندگان گرامی خالی از دلچسپی نباشد:

فلک شیوه خاص موزیک منطقوی است و بیشتر مربوط بدخشان میشود. این اصطلاح که به معنای آسمان است، میتواند استعاره باشد برای بخت و تقدیر. موسیقی فلک در مجموع بر دو نوع است: فلک زهیری (فلک غم انگیز) و فلک ضرب زهیری (فلک غمگین ریتمیک).  

مردم بدخشان میگویند که فلک در این ولایت بیتشر به خاطر مسایل عشق، ناداری، رنج روزگار، و مسایل مربوط به خانه، خانواده و دوری از دوستان از نوع غمگین آن است و از سوی اشخاص افسرده با لحن دلشکسته و نامراد عنوانی خداوند خوانده میشود.

فلک معمولاً از سوی چهار تن که هر یک با ادای یک مصراع سهم میگیرد، اجرا میشود. ولی یگان بار چنان نیز شده که همه فلکها محصول کار یک تن میباشد. متاسفانه بسیاری از این دستاوردها ناپدید شده اند، زیرا از یکسو نگهداری و ثبت نمیشوند و از سوی دیگر شاعران شان بیسواد اند.

فلک تنها و تنها با نی، غیچک و دنبوره نواخته و همراهی میشود. البته گاهگاهی با هارمونیه نیز دیده شده است. مردم محل میگویند نی بهتر است زیرا انعکاس دهنده روان و احساس درونی آدم است.

این بحث را با شعری که از همین کتاب گرفته شده است، پایان میدهم:

از اینجا تا بدخشان خیلی راه است
همگی کوه به کوه سنگ سیاه است

* خانم لورین سکاتا پژوهشگر نامور عرصه موسیقی آسیایی و پروفیسور چند یونیورستی معروف در کلیفورنیا  و نیویارک است.

***

کانادا/ چهارم اپریل 2009

           

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول