© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبورالله سـياه ســنگ
hajarulaswad@yahoo.com



 

 

 

نوکـر رياسـت عـشــــق

بخـــش شـشـــــــم

 

يا هـو

 

در روزگـار کنوني کـه بزرگترين دغــدغـهء برخي از آدمهـاي کنجکـاو نخسـت دانسـتن تاجک، پشـتون، هــزاره يا ازبيک بودن کسـان اسـت و سپس شـنيدن نامهـا و ديد زدن کـارنامه هـا شـان، بايد از اينجـا و اينگـونه آغازيد:

 

آيا پشـتون بود محـمـد امين ملنگ جـان؟ آيا راسـت اسـت کـه او در خــانه فارسـي ميگفت و در بيرون پشـتو؟ خلـيل الله خلـيلـي، ملک الشعـراء عبدالحق بيتاب، محـمـد مـوسـا شــفيق و ضيا قـاريزاده چگـونه از وي ياد کـرده اند؟ آيا باران نوازشهـاي سـياسـي از سـوي محـمـد داوود و محـمـد ظاهـر به سـود ملنگ جـان بود؟ آيا ترانهء "دا زمـونژ زيبا وطـن/ دا زمـونژ لـيلا وطـن" براي افغانسـتان سـروده شـده اسـت؟ ملنگ جـان به چه گناهـي زنداني شـده بود؟ چرا دسـتاوردهـاي هـنري او گـراف نشيب_پيمـا داشـت؟ رياسـت عشق در کجـاسـت؟

اين نوشـته ميخـواهد به پرسشهـاي بالا پاسـخ يابد و اندکي به زندگـي، رهـاورد هـنري و سـدهـاي "فـريبنده و مهـربان" فـراه راه پيشـرفت محـمـد امين ملنگ جـان بپردازد.

 

[][]

ريجـاينا (کـانادا)

30 دسمبر 2007

 

ملنگ جـان و مـوسـيقي

ملنگ جـان پيوند گسسـت ناپذيري با مـوسـيقي داشـت. اين درهمجـوشي پيش از آنکـه از گـرايش و شـور درون برخاسـته باشـد، پيامـد نياز و دنبالهء ناگـزيري تلخ فـراز و فـرودهـاي زندگـيش بود.

از آنجـايي کـه نامبرده پيش از سـال 1950، خـواندن و نوشـتن نميدانسـت، سـروده هـايش را به آوازخـوانان دور و پيش مـانند فيض گل، محـمـد اسلم چمياري، گلالـي بهسـودي، گلنام، مـدد جلال آبادي و عبدالصمـد ميداد تا از گم و دور شـدن شـان پيشگـيري گـردد. (اين نامهـا از يادداشـت عبدالله بختاني در برگ 19 کتاب "د و طـن د ميني کچکـول" به دسـت آمـده اند. روز و مـاه و سـال اين نوشـته روشـن نيسـت، ولـي در گـوشهء ديگـري از همـان برگ آمـده اسـت: "[پشــتو:] در محفل عـروسـي من، روز بيسـتم سـرطان سـيزده بيسـت و پنج [يازدهم جـولاي 1945] فيض گل باشـندهء روسـتاي خـوش_گنبد آمـده بود و اشعار ملنگ جـان را ميخـواند.)

در ده سـال پسـين زندگـي ملنگ جـان، از 1947 تا 1957، آوازخـوانهـاي نامـوري چون تور بادام، سپين بادام، طلا محـمـد، گل محـمـد (اسـتاد گلکي)، منور، شـاه ولـي، امين جـان تتارچي، سـردار محـمـد، گل علـي، نواب، مـدد، حاجي چمن گل ننگـرهـاري، نعمت الله، تاجي، محـمـد شـاه، گل علـي و ديگـران فـريادگـر ترانه هـاي شـاعـر شـدند.

از کسـاني کـه با دلبسـتگـي و گـزينش سنجيده تر به غزلهـاي ملنگ جـان پرداخته اند، اين نامهـا فـرامـوشي ناپذير اند: ايوب، قديم، اسـتاد اولمير، و از جـوانان وحيد قاسمي و بريالـي صمـدي.

 يادگـاهـارهـاي مـاندگـار

از ميان دههـا آهـنگـي کـه گل کـردند و خـود را در يادهـا تازه نگهداشـتند، ميتوان اين گلچين را برگـزيد:

 

1) "اي عـشــقه نامـراده تا حه په بلا سـر کـــرم
عالم زيسـت و روزگـار کـا، زه تل خـون جگـر خـورم"

(اي عشق! اي نامـراد! به چه بلايي گـرفتارم کـردي/ همگـان به زندگـي و روزگـار ميرسند، من پيوسـته پريشـانم) به آواز ايوب، بازخـواني از سـوي وحـيد قـاسـمـي

2) "گل دي شه لاسـونه باغوانه
سـتا په باغچه کي نوراني خـوشبوي گلونه"

(آي باغبان! دسـتهـايت باد شگـوفان!/ در باغچه ات گلهـاي روشـن نکـهت افشـان) به آواز ايوب

3) "وطـنه گـران وطـنه! جنت نشـان وطـنه!
ته زمـونژ شمع، مـونژه سـتا يو پتنگـان وطـنه!"

(اي ميهـن دوسـتداشـتني! اي سـرزمين بهشـت مـانا/ تو شمعي و مـا پروانه هـايت) به آواز شـاگـردان لـيسهء مـوزيک کـابل/ آهـنگسـاز: وحـيد قـاسـمـي 

4) "نفسـونه شـول غــالب، ددي غـمـه ژريژم
بيکـاره بي تعلـيمه راته پاتي خپل اولاد شـو
افـغـان غـريب برباد شـو
"

(هـوا و هـوس چيره شـدند/ از اين اندوه ميگـريم/ فـرزندانم دور از کـار و آمـوش مـاندند/ افغان بيچاره برباد شــد) به آواز وحـيد قـاسـمـي 

5) "ربه ژوندي به يم چي لور د وطـن شـان ووينم
چي مشـرف په علم پوه افغانسـتان ووينم"

(خدايا! زنده خـواهم بود کـه بلنداي شکـوه کشـور را بينم/ افغانسـتان آراسـته با آگـاهـي را بينم) به آواز وحـيد قـاسـمـي و همـراهـان

6) "مشـران چي گـونديمـار شي، نو کشـران حه ملامت دي؟
سپين ژيري چي نااهل شي، هلکـان حه ملامت دي؟"

(اگـر بزرگـان نيرنگباز شـوند، به کـوچکترهـا چگـونه انگشـت گـذاريم؟/ وگـر سـالمندان سـيهکـار شـوند، به کـودکـان چگـونه انگشـت گـذاريم؟) به آواز شـاه ولـي 

7) "لوغـرن حيري گـريوان گـرحم
سـر بدال سـرگـردان گـرحم"

دلسـوخته و گـريبان دريده راه ميپويم/ سـرگشـته سـرگـردان راه ميپويم) به آواز ايوب

8) "روح مي له تنه په رفتن دي، ولـي نه راحي؟
راحه راحه وروسـتي ديدن دي، ولـي نه راحي؟"

(روح از پيکـرم بيرون ميرود، چرا نمي آيي؟/ بيا! بيا! ديدار واپسـين اسـت، چرا نمي آيي؟) به آواز وحـيد قـاسـمـي

9) "نوي پسـرلـي شـو، په چمن کي نوي گل راغي
نوي شـور و زوژ له هـري خـوانه د بلبل راغي"

(نوبهـار آمـد، شگـوفـه به چــمنزار رسـيد/ چـهـچـهء تازه بلبل ز شش کنار رسـيد") به آواز طلا محـمـد

10) "سـر پورته کـه له خـوابه، وپيژنه حان
راحه خانه خرابه، وپيژنه حان"

(از خـواب برخيز، خـود را بشـناس/ اي خانه خراب، بيا، خـود را بشـناس" به آواز بريالـي صمـدي

11) "يا پروردگـاره حه له دي پيدا کـرم؟
لوي دي کـرم، پوي دي کـرم، اخته په دي بلا کـرم"

(پروردگـارا! چرا آفـريدي مـرا؟/ به بلندايم فــزودي، آگـاهم کـردي، به چنگ هـيولا فگندي مـرا) به آواز سـردار محـمـد

12) "يو پياله هلهل په لاس کي راکـه د وصال په نام
مـا له دي منظور په شـربت سـتا په روي به يي وخـورمه"

(پيالهء زهـرم بده به نام وصال/ میپذیرم و چو اکسـير مينوشمش به نامت) به آواز نواب

13) "دا زه خـوب وينم کـه ويش يم
چي مي خـوژ آشـنا تر حنگ دي؟
دا آواز د شـاپيرو دي کـه د يار د پاولو شـرنگ دي؟
"

(خـوابم يا بيدارم؟ دوسـتم خـوبم در کنار اسـت/ آواز شـاهپريهـاسـت يا جرنگـاجرنگ زيورهـاي دلدار اسـت؟) به آواز منور

14) "په عشق کي کـه مجـنون وي، عاقبت مـراد ته حي
هـر حوک چي جگـرخـون وي، په فـرصت مـراد ته حي"

(آنکـه در باختن دل به ديوانگـي رسـد، به کـام ميرسـد/ اندوهـزده نيز تا فـرجـام ميرسـد، به کـام ميرسـد) به آواز سـردار محـمـد

15) "زلفي الول د يار زانگـي شـامـاران
تش په تش کتو سـره وژني عــاشــقان"

(گـيسـوي يار پيچاپيچ تاب ميخـورد همچو مـار/ به نگـاه خشک و ناگهـان، دلدادگـان کشـتار ميشـوند") به آواز سپين بادام 

16) "خـود به کـريژي چي دردمند وي
حوک چي د عـشــــق په لومه بند وي"

(ميمـويد آنکـه دردمند باشـد/ وآنکـه در دام عشق بند باشـد) به آواز محـمـد شـاه 

17) "سـتا د مخ سـره به نکـرم برابر گل
کـه هزار حله زيبا شي د صدبر گل"

(گـر گل صد برگ هزار بار زيباتر گـردد/ چهـره ات را مـاننده اش نخـواهم خـواند) به آواز سـردار محـمـد

18) "زه مـدام له خپل قسمت سـره لوبيژم
ددنيا په شــه او بدو نه پوهـيژم"

(همـاره با بختم سـرگـرم شـوخيم من/ خـوب و بد جهـان را ز هم باز نميشـناسم) به آواز ؟

19) "غوشـوي غوشي زمـا په امبور ولـي؟
سـوزوي مي در هجران په تنور ولـي؟"

(چرا پاره هـاي پيکـرم را با انبر برميدارد؟ چرا در آتشگـاه هـجــران هـيزمــم ميسـازد؟) به آواز سـردار محـمـد

20) "خـوله خندا ته جـوروم کله جـوريژي
د ظالم د لاسه زره قلم قلم دي"

(مگـر ميشـود خنده بر لب نقش بندد؟/ دلم ز دسـت سـتمگـري پاره پاره اسـت) به آواز مـدد

21) "نن اورنگ د زمـاني خراب تراب دي
چي د يار په مخ لـيدلـي مي نقاب دي"

(اورنگ زمـانه [در نگـاهم] ويران فتاده اسـت/ رخ دلدار را در پرده ديده ام) به آواز ايوب 

22) اوشکي مي حاحي په گـريوان لکـه رودونه
په چا وکـرم عـرضونه؟ بيرحمه زمـانه شـوه"

(اشکـهـايم رودباران جـاري در گـريبانم/ از چه کس شگـوه کنم؟ روزگـار سـتمگسـتر اسـت) به آواز سپين بادام

23) "دا زمـونژ زيبا وطـن
دا زمـونژ لـيلا وطـن"

(اين ميهـن زيباي مـا/ اين ميهـن لـيلاي مـا) به آواز اسـتاد اولمير

"ملنگ جـان آواز نخـوانده اسـت"

 در پرتو آنچه تا کنون آمـده اسـت، متيوان نازکي اسـتوار رشـتهء ميان ملنگ جـان و خنياگـري را اندازه گـرفت. اگـر چنين باشـد، در پيرامـون برگهـاي 570 و 571 "د وطـن د ميني کجکـول" (کشکـول مهـر ميهـن) چه بايد گفت؟ آيا سـخنان خـوشحال ملنگ (برادرزادهء ملنگ جـان) در اين دو برگ، آب سـردي بر همه چشمـداشـتهـاي خـواننده نميريزد؟ برگـردان آن يادداشـت چنين اسـت:

"بدبختانه مـردمـان زيادي در جـامعهء مـا به خاطـر پايين بودن سـويهء سـواد و مطالعه، ميان شـاعـر و آوازخـوان فـرق نميگـذارند يا نميتوانند بگـذارند.  

ملنگ جـان شـاعـر نامـور و پرآوازه در سطح منطقه بود، مگـر هـرگـز آواز نخـوانده اسـت. البته اين نکته کـه او براي برخي از آهـنگهـا کمپوز ميسـاخت، درسـت اسـت. (کمپوز اين آهـنگ از ملنگ جـان اسـت: "چــا غــوژ کي راته وويل چه جـانان مه يادوه" (کسـي در گـوشم گفت: نام جـانان را بر لب ميار) کـه به آوازهـاي دوگـانه طلا محـمـد و امين جـان در بايگـاني راديوهـا نگهداشـته شـده اسـت.

افــزون بر اين، ســه چهـار سـال پيش [از کـدام سـال؟] راديو ننگـرهـار نير در برنامــه يي ادعــا کـرده بود کـه آن آهـنگ به آواز طلامحـمـد و ملنگ جـان ثبت شـده اسـت.  

اين دعــوا بي بيناد اسـت و ثبوت ندارد. پس از آنکـه راديو ننگـرهـار برنامه اش را پخش کـرد، من و شــهـيد محـمـد اياز ملنگـيار شـاعـر زبردسـت و شيرين زبان پشـتو، به خانهء طلا محـمـد در ناصرباغ پشـاور رفتيم و از او پرسـيديم: "اين آهـنگ را چه کسـي با تو خـوانده بود؟" طلا محـمـد کـه اکنون زنده اسـت، گفت کـه همـراهش امين جـان تتارچي باشـنده چکنوري، آوازخـوان شـوقي بود.

البته من از پدرم مـرحوم محـمـد ايوب، گلالـي نخسـتين شـاگـرد ملنگ جـان، حاجي سـيد فقير محـمـد و ديگـران نيز بار بار پرسـيده ام. همه آنهـا گفته اند کـه گـويا ملنگ جـان گـاهگـاهـي آواز ميخـواند. گلالـي و حاجي سـيد فقيرشـاه هـر دو زنده اند.

بار ديگـر کـه راديو ننگـرهـار همـان آهـنگ و همـان برنامه را پخش کـرد، من و قاضي محـمـد حــسن حـقيار نويســنده و شـاعـر جـوان و هـواخـواه ملنگ جـان و دوسـت خيلـي خـوب خـودم به دفتر راديو رفتيم و از گـردانندگـان راديو ثبوت خـواسـتيم. آنهـا ثبوتي نداشـتند و وعده ســپردند کـه سهـو شـان را جبران کنند"

چند پرسش کـوتاه

اگـر محـمـد امين ملنگ جـان سـرود پرداز و آهـنگسـاز، آوازخـوان هــم بوده باشـد، آيا بايد اين يکي را در سـتون "گناهـان کبيره" اش نوشـت؟ آيا آوازخـواني اينقدر "ننگـين" اسـت و برچسپش تا اين اندازه "سنگـين"؟ مگـر آوازخـواني نمـاد تبهکـاري اسـت؟ آيا بايد براي زدودن "داغ" اين "رسـوايي" از گـوشهء کفن ملنگ جـان، راه پر پيچ پشـاور و ننگـرهـار را به دنبال سند و ثبوت پيمـود؟

ملنگ جـان و وحـيد قـاسـمـي

آوازخـوان و آهـنگسـاز شـناخته شـدهء افغانسـتان وحـيد قـاسـمـي با رويکــــرد تازه به برخي از چکـامه هـاي ملنگ جـان راه ديگـري را در پيش گـرفته و آغازگـر کـارهـاي نويني در اين راسـتا شـده اسـت.  

روز بيسـت و هشـتم جـولاي 2007، نامبرده در گفت و شـنود تلفوني گفت: "هـنرمندان مـردمي مـانند صـوفي غلام نبي عشقـري و محـمـد امين ملنگ جـان را ميتوان فـرمـانروايان قلمـرو هـنر ناميد. اينهـا نه پشـتوانه درباري داشـتند و نه پشـتوانه مطبوعاتي، امـا ديده ميشـود کـه هم در زندگـي و هم پس از آن، بر دلهـا و روانهـاي چندين نسل فـرمـان ميرانند. چه کسـي ميتواند از تازگـي اين آهـنگهـاي هميشه بهـار چشم بپوشـد:  

"به اين تمکين کـه سـاقي باده در پيمـانه ميريزد/ رسـد تا دور مـا ديوار اين ميخانه ميريزد"، "همسـر سـرو قدت ني در نيسـتان نشکند/ سـاغـر عمـرت ز گـردشهـاي دوران نشکند"، گـر بهشـتم ميسزد، ديدار جـانانم بس اسـت/ ور به دوزخ لايقم تکلـيف هجرانم بس اسـت"، "بي گفتگـو به کلبه ام اي آشـنا بيا/ بيگـانه نيسـتي کـه بگـويم بيا بيا"، عمـري خيال بسـتم يار آشـناييت را/ آخر به خاک بردم داغ جداييت را"، فداي چشم نمنامت شـوم يار/ جگـرخـوني چرا خاکت شـوم يار"، "اي عشــــقـه نامـراده تا حه په بلا سـر کـرم/ عالم زيسـت و روزگـار کـا زه تل خـون جگـر خـورم"، "لوغـرن حيري گـريوان گـرحم/ سـر بدال سـرگـردان گـرحم"، "دا زمـونژ زيبا وطـن/ دا زمـونژ لـيلا وطـن" و ... 

آشـنايي من با ملنگ جـان در واقع دو مـرحله دارد: يکي برميگـردد به سـي و چند سـال پيش کـه تازه شيفتهء آهـنگهـاي ايوب شـده بودم و يگـان شعـر ملنگ جـان را از زبان او ميشـنيدم. و بار ديگـر وقتي کـه به گنجينهء اشعار ملنگ جـان دسـت يافتم و او را از زبان و قلم خـودش شـناختم. 

در راه آشـنايي بيشـتر با کـارکـردهـاي ملنگ جـان، از همه دوسـتان حلقهء فـرهـنگـي کـه کمک کنندگان خـوبي براي من بوده اند، سپاسگـزارم.  

سـالهـا پيش، در مجمـوعهء "خـوژي نغمي" ملنگ جـان، نگـاهم افتاد به اين شعـر کـه در عين سـادگـي و رواني، پيام خيلـي دردمندانه داشـت: "نفسـونه شـول غالب، ددي غمه ژريژم/ بيکـاره بي تعلـيمه راته پاتي خپل اولاد شـو/ پشـتون غـربب برباد شـو" 

اين سـرود بلند با کـاربرد زبان گفتار روزانه، به واقعيتهـاي تلخ زندگـي ملـيونهـا تن از سـتمـديدگـان افغانسـتان اشـاره هـا دارد. اگـر خـواننده يا شـنونده به محتواي آن درسـت بينديشـد، گمـان خـواهد کـرد کـه "نفسـونه شـول غالب" همين امـروز يا ديروز سـروده شـده اسـت، نه پنجـاه و چند سـال پيش.

اصل شعـر نسبتاً طولاني اسـت و من بخشهـايي از آن را انتخاب کـرده ام. در يکي دو جـاي آن مصلحتاً واژهء "افغان" را به جـاي "پشـتون" به کـار برده ام، امـا دنباله اش به خاطـر رعايت امـانت همـانگـونه کـه بود، خـوانده شـده اسـت.

آهـنگ "نفسـونه شـول غالب" در کـابل طي کنسـرتي نيز به بينندگـان پيشکش شـد. در کلـيت، انعکـاس آن چه در افغانسـتان و چه در کشـورهـاي ديگـر تا کمـون بسـيار خـوب بوده اسـت و مـردم آن را پسنديده اند.

از ميان پسند کنندگـان آن آهـنگ ميتوانم از مـرحوم سـيداجـان غـريب يار کـامـوال ياد کنم. او زياد تشـويقم کـرد و کلـيات اشعار ملنگ جـان با نام "د وطـن د ميني کچکـول" را برايم فـرسـتاد. اين کتاب به کـوشش آن مـرحوم و خـوشحال ملنگ گـردآوي شـده و در برگـيرنده بيشـتر از پنجصد پارچه شعـر ملنگ جـان ميباشـد." 

وحـيد قـاسـمـي در پيرامـون چگـونگـي مـوسـيقي و آواز هـنرمنداني کـه سـرودهـاي ملنگ جـان را خـوانده اند، گفت: "به گمـان زياد، کسـاني مـانند فيض گل، محـمـد اسلم چمياري، گلالـي بهسـودي، گلنام، مـدد جلال آبادي و عبدالصمـد آوازخـوانهـاي محلـي شصت هفتاد سـال پيش بوده اند. متاسفانه از آنهـا نه آهـنگـي به جـا مـانده و نه يادداشـت و ســندي کـه مـا را در روشـني بيشـتر قــرار دهــد. شـايد نسل معيني از شـنوندگـان همـان سـالهـا خاطـره هـايي داشـته باشـند، امـا معلومـات زيادتري در دسـت نيسـت. به همين جهت، نميتوان تبصرهء بيشـتري کـرد.

آوازخـوانهـاي مشهـور ديگـر مـانند اسـتاد اولمير، تور بادام، سپين بادام، طلا محـمـد، گل محـمـد (اسـتاد گلکي)، قديم، منور، شـاه ولـي، امين جـان تتارچي، سـردار محـمـد، ، گل علـي، نواب، مـدد، حاجي چمن گل ننگـرهـاري، نعمت الله، تاجي، محـمـد شـاه، گل علـي، بريالـي صمـدي و ديگـران کـه نامهـا شـان در هـر دو کتاب (خـوژي نغمي و د وطـن د ميني کچکـول) آمـده اند، هم شعـرهـاي ملنگ جـان را خـواندند. شمـار زيادي از اين آهـنگهـا در آرشيفهـاي راديو افغانسـتان و راديو ننگـرهـار، کسـتهـا، سـي دي هـا و سـايتهـاي مـوسـيقي مخصوصاً يوتيوب پيدا ميشـوند.

بهتر اسـت در اين ميان سه آوازخـوان معـروف و مـوفق ديگـر به نامهـاي غلام محـمـد، حسن اسـتاد و ملا اسـتاد کـه اينهـا نيز شعـرهـاي ملنگ جـان را با سـوز و احسـاس و حضور ذهـني بيشـتر خـوانده اند، فـرامـوش نشـوند.  

دلـيل اثرگـذاري آواز اينهـا و کسـاني کـه اندکي پيشـتر نامهاي شـان ياد شـد، ميتواند در همگونيهـاي زندگـي، سـرنوشـت و زبان شـان با ملنگ جـان جسنجـو شـود.

سـخن ملنگ جـان در قالب مـوسـيقي خاصي کـه با پيام آن همخـواني دارد، از لحاظ لحـــن مـوسـيقيايي، و مقامهـاي مـروجهء وطـني از همين حنجره هـا به اوج پذيرش خـود ميرسـد و به بيان ديگـر، داراي قــدرت نفــوذ در اعمـاق ذهـن و سلـيقه ميشـود. 

با آنکـه شعـرهـايي از ملنگ جـان را خـودم خـوانده ام، براي ديگـران آهـنگ سـاخته ام، و بازخـواني کـرده ام، هـنوز کمتر جرات ميکنم سـروده هـاي اين شـاعـر گـرامي را کمپوز بسـازم.  

محـمـد امين ملنگ جـان برخلاف بسـياري از شـاعـران ديروز و امـروز، زبان فخيم ندارد و گـاه سکتگـيهـايي زباني يا شعـري هم در کـارهـايش به چشم ميخـورد، امـا حسن کـارش در صميميت و صداقتش نهفته اسـت. او همـانگـونه کـه ميبينيد و تجربه ميکند، ميسـرايد و در حقيقت احسـاس و دريافت خـود را انعکـاس ميدهد. ملنگ جـان نميتواند و نميخـواهد مثلاً از زندگـي شهـري يا پديده هـا و مناسبات اجتمـاعي در شهـر نو بگـويد."

در پايان وحـيد قـاسـمـي به پاسـخ اينکـه از آهـنگ "اي عشقه نامـراده" چه يافته و چرا آن را بازخـواني کـرده، گفت: "در قدم اول، سـرودن از عشق خـودش به معناي فـروريزاندن همه ديوارهـاي جغـرافيايي اسـت، زيرا اين زبانزد عـام و خاص در سـراسـر جهـان براي همگـان يکسـان آشـناسـت و مـرز نميشـناسـد. نکته دوم اينکـه عشق در فـرهـنگ شـرق از آغاز تا امـروز با مفاهـيم شکسـت، نامـرادي، ناتواني، درمـاندگـي و جنون پيوند ديرينه داشـته اسـت.  

دلـيل بازخـواني اين شعـر از سـوي من در دلبسـتگـيم به هـر دو هـنرمند گـرامي کشـور، محـمـد امين ملنگ جـان و محـمـد ايوب نهفته اسـت. بدبختانه ملنگ جـان زندگـي کـوتاه داشـت و در حدود پنجـاه سـال پيش در اعمـاق بدبختي، تنگدسـتي و نامـرادي در يک حادثهء ترافيکي کشـته شـد و ايوب سـالهـاسـت با مشکلات زندگـي ميجنگـد و در پشـاور پاکسـتان زندگـي ميکـند.

"اي عشقه نامـراده" با همه سـاده بودنش نمـايانگـر شفافيت مـوسـيقيايي، کيفيت شعـري، اصالت آواز روسـتايي و ظرفيت مـاندگـار شـدن اسـت. اين آهـنگ در هـر بخش آن دههـا تخيل و تصور در ذهـن آفـرينشگـر شعـر و مـوسـيقي را زنده ميسـازد."

نفسونه شـول غالب... 

نفسونه شول غالب، ددې غمه ژړیږم
بې کاره بې تعلیمه را ته پاتې خپل اولاد شو
پښتون غریب برباد شو
نفسونه مخالف شول، خیالونه مختلف شول
د کور بغض او حسد موږ لره نه دی مناسب
نفسونه شول غالب

 هر څوک گټه د ځان کړي، وطن به څوک ودان کړی
د قوم مینه د زړنو نه بهر شوه ښه پوهیږم
له دې غمه ژړیږم

 ملک صاحب دی جوړ وي، په گیډه دې دی موړ وي
 خوار او دغریب پوښتنه نشته څه فساد شو
پښتون غریب برباد شو

 سید په خپل سیادت، د ځان غواړي عزت ړ وي
قسم دی ما ونه لید د وطن د خیر طالب
 نفسونه شول غالب

 څوک میا او څوک ملا شول، د کسب نه ټپرا شول
وایې کسب وکمال څه کړم شکـرانو باندې مړیږم
له دې غمه ژړیږم

 نه ننگ شته نه غیرت شته، نه خاورې ته خدمت شته
نن وگوره دنیا ته هر ملت سر په مـراد شو
پښتون غریب برباد شو

 گوندي او عداوت، په موږ کې شو عادت
دوستي او شفقت په پښتنو کې شوغایب
نفسونه شول غالب

څوک وایې چې ره خان یم ، معـروف په کل جهان یم
هستي دولت مې ډیر دي په خدمت باندې شرمیږم
له دې غمه ژړیږم

دا خان نه دی خاین دی، پهخپل ځان چې مین دی
هیڅ غم د وطن نه خوریي چې یو ځل یې نس آباد شو
پښتون غریب برباد شو

که حق وایم ویریږم، که نه یې وایم پړسیږم
د ځینو کارکنانو کاروي وړ د تعجب
نفسونه شول غالب

په ځای د عدالت ، ماولید تجارت
له غمه شم ترورله یو نیم مامور نه چې خبریږم
له دې غمه ژړیږم

خاونده موږ اصلاح کړې، دنیا کې سر بالا کړې
ډیر غله د خپل کاله دي هر سړی مل د فساد شو
پښتون غریب برباد شو

پښتونه وروره واوره، نیکونو نه دا خاوره
ده موږ ته سپارل شوې بې اقل به څه سبب
نفسونه شول غالب

ددې خاورې خدمت، کوی په صداقت
د کور په ځانځانۍ له باندنو خلکو شرمیږم
له دې غمه ژړیږم

ریښتیا ریښتیا به وایم، چې څو په دې دنیا یم
مجبور دی ملنگ جان له ډیره غمه په فریاد شو
پښتون غریب برباد شو

 

هـوا و هـوس چيره شـدند، از اين اندوه ميگـريم
فـرزندانم دور از کـار و آمـوش مـاندند
پشـتون بيچاره برباد شـد

نامهـا در برابر هم ايسـتادند، انديشه هـا دگـرگـون شـدند
رشک و کين ميان خانواده زيبنده نيسـت
هـوا و هـوس چيره شـدند، از اين اندوه ميگـريم

هـر کس به سـود خـويشـتن ميپردازد
کشـور را چه کسـي آبادان خـواهد سـاخت؟
خـوب ميدانم، مهـر ميهـن از دلهـا رخت بسـته اسـت
از اين اندوه ميگـريم

سـالار دهکـده زنده باد! خـوانش پر نان و روغن باد!
کسـي روزگـار تهـيدسـتان را نميپرسـد
چه آشـوبي برپا شـده اسـت
پشـتون بيچاره برباد شـد

آقا با آقايي خـويش، ارجمندتر شـدن ميخـواهد
سـوگند ميخـورم، خيرخـواه ميهـن را نديده ام
هـوا و هـوس چيره شـدند، از اين اندوه ميگـريم

يکي "جناب" شـد و ديگـري "مــلا"
هـر دو از رنجه سـاختن بازوان شـان پرهـيز ميکنند
و مي گـويند: مـا را چکـار به کسب و کمـال و کـار؟
شکم با "شکـرانه" عنايت ديگـران خـوب سـير ميشـود!
از اين اندوه ميگـريم

مـا را آبرو، دلـيري و ميهـندوسـتي نمـانده اسـت
جهـان را بنگـريد: همه کـامگـاران اند
پشـتون بيچاره برباد شـد 

گـروهبازي و کينه توزي در خـون مـا نهـفـته
دوسـتي و مهـر از ميان مـان کـوچيده
هـوا و هـوس چيره شـدند، از اين اندوه ميگـريم

آنکـه به توانگـري و پرآوازه بودن مينازد
کيسه اش سـرشـار از زر و سـيم اسـت
خان صاحب کـار را مـايه شـرمندگـي ميخـواند
از اين اندوه ميگـريم

کجـا خان اسـت؟ خـودپرسـت اسـت، خاين اسـت
غمخـواري کشـور کجـا؟ قطـر شکم افــزون باد!
پشـتون بيچاره برباد شـد

راسـت بگـويم ميترسم، ور نگـويم غوره به دل ميمـانم
کـردار برخي از کـارمندان مـايهء شگـفتيم شـده
هـوا و هـوس چيره شـدند، از اين اندوه ميگـريم

بازرگـاني ميبينم به جـاي دادگسـتري
غمهـا، غمهـا، غمهـا مـرا ميکشـند
هـنگـامي از کـارنامهء يگـان گمـاشـته آگـاه ميشـوم
از اين اندوه ميگـريم

 فـرزندان خانواده، چپاولگـران خانه گشـته اند
هـر کـه را مينگـري، يار تبهکـار شـده
خداوندا! مـا را راه راسـت بنمـاي و سـرفـراز مـان سـاز
پشـتون بيچاره برباد شـد

آي برادر پشـتونم! به گـوش هـوش بشـنو
نياکـان مـان اين خاک را به تو و من سپرده اند
ناآگـاهـي تا کجـا؟ تا چند؟
هـوا و هـوس چيره شـدند 

بهبود اين خاک را کـوشش راسـتکـارانه بايد
خـودخـواهـي درون خانواده، مـرا شـرمنده بيگـانه کـرده اسـت
پشـتون بيچاره برباد شـد

وگـر راسـت راسـت گـويم، اينهمه و اينهمه
داد و فـرياد ملنگ جـان از ناگـزيري اسـت
افغان بيچاره برباد شـد

 

يوتيوب

آهـنگ "نفسـونه شـول غالب" به آواز وحـيد قـاسـمـي از سـوي سـايت "ننگـرهـار ادبي بهـير" در يوتيوب آمـاده شـده اسـت. براي تمـاشـاي آن ميتوانيد رو آوريد به اين لـينک:

www.youtube.com/watch?v=CCC8wpTZU3k

 

[][]

دنباله دارد.

 

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول