© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش نخست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


پوهنمل محمود نظری

                                        حاضر جوابی یک فن خاص ادبی
                                                  قسمت دوم


چنانچه گفتیم بديهه ها و حاضرجوابی هاي تؤام با طنز و مطايبه و شوخ طبعي ،‌گواه سرعت انتقال و ميزان تسلط شاعر يا گوينده و حضور ذهن اوست
اما برای حاضر جوابی چه چیز لازمی است: بعضی وقت ها آدم دهانش باز می ماند که طرف چه طور در چند ثانیه یک جواب جور می کند؟ آن هم در موقعیتی مشکل که همه چیز به جواب او بستگی دارد. این ویژگی در مردم به حاضر جوابی مشهور است.. حاضرجوابی می تواند یک مکالمه را به نفع حاضر جواب تمام کند همان طور که خسرو پادشاه در مقابل فرهاد کوهکن تسلیم شد

 
                                        " به یاران گفت کز خاکی و آبی
                                        ندیدم کس بدین حاضر جوابی!"


حاضر جوابی همان طور که از اسمش پیداست استفاده از یک جمله فی البدایهه است در یک رابطه کلامی دو نفره یا چند نفره. یعنی این که هر حاضر جوابی از دو تا ویژگی تشکیل شده است. اولی این که توانایی استفاده هوشمندانه و سریع از کلمات و دومی هم استفاده از این توانایی در یک گفتگوی اجتماعی.
اما چه می شود که یک نفر می تواند این قدر خوب از کلمه ها استفاده کند. احتمالا در میان روان شناسان معاصر ما بهترین جواب این به نظر «گاردنر» اینست که ما بیش از یک نوع هوش داریم. از انواع هوش های هشتگانه او یکیش همین هوش کلامی یا زبانی است. کسانی که هوش کلامی بالایی دارند به خوبی می توانند از واژه ها استفاده کنند.. اما این هوشمندی در همه رفتارهای خورد وکلان شخص خودش را نشان می دهد. یکی از رفتارها همین حاضر جوابی است. البته این طور هم نیست که یک نفر از شکم مادرش داری هوش زبانی بالایی باشد. اگر کسی هوش کلامی را در خودش کشف کرد باید بتواند آن را پرورش دهد تا به یک آدم حاضر جواب بدل شود. پس تا حالا دو تا شرط برای حاضر جوابی پیدا کردیم. یکی این که آدم ذاتاً هوش کلامی داشته باشد. دوم این که این هوش را پرورش دهد. اما یک شرط سوم هم وجود داردکه ان اجتماعی بودن است.
برای این به یک آدم می گویند "حاضرجواب" و نمی گویند "حاضر جمله" که او از جملاتش به عنوان جواب استفاده می کند. یعنی این که او این توانایی را دارد که هوش استفاده از کلماتش را در موقعیت های اجتماعی بروز دهد. شرط سومی که گفتیم همین است. تا یک آدم شخصیتی اجتماعی نداشته باشد بعید است که حاضر جواب شود. حاضر جوابی یک مهارت است که در طول زمان پیشرفت می کند. وقتی کسی همیشه تنها باشد نمی توان حاضر جواب شود. و هیچ وقت تجربه استفاده از جملات فی االبداهه را در اجتماع نخواهد داشت تا بخواهد به تدریج در آن ماهر شود. حاضر جوابی یک تمرین همیشگی است. گاهی جواب می دهد و گاهی نه. و برای این تمرین اجتماعی بودن لازم است.
بعضی آدم ها مهارت استفاده از کلمات را دارد، هم آن را خوداگاه یا ناخوداگاه پرورش داده، هم آدمی اجتماعی است اما گاهی جرات نمی کند که جواب های حاضر و آماده اش را در جمع بگوید.
باید هر ارتباط کلامي با رفتار هاي بدني(زبان بدنی) همراه باشد. اين رفتار هاي بدني داراي معناهاي فرهنگي خاص خود هستند. مثلا اگر ما جواب خود را را با صدایی آرام و سری پایین بگوییم در واقع اینکه آن جمله را نگفته ایم.
به طور کلي در رفتار هاي جرات ورزانه بدن بايد راست باشد. سر بالا نگه داشته شود، رابطه ي چشمي مستقيم برقرار شود و در مجموع درصدا و رفتار فرد قاطعيت و اطمينان موج بزند.
در اینجا به ادامه مثال های حاضر جوابی شاعران و نوسیندگان دیگر می پردازیم


هلال عید
امیر فخرالدین مسعود کرمانی که از لطیفه سرایان و بدیهه گویان عصر خویش بود در شب عید فطر بر بالای بام بر آمد تا هلال عید را تماشا کند. بر بام مجاز خود دخترزیبایی را دید
که برویت هلال مشغول است. فی البدیهه گفت:


ازبهر هلال عید آن مه نا گاه
بر بام دوید و هر طرف کرد نگاه
هر کس که بدید گفت سبحان الله
خورشید بر آمد است و می جوید ماه


نشاطی فاضل خان گروسی را دائم‌الخمر معرفی کرده با دیدن وی می‌گوید:


ترک می خوردن اگر یک روز، فاضل‌خان کند
روز دیگر نرخ می‌را، همچو آب ارزان کند
نرخ می چون نرخ آب ارزان نخواهد شد که او
ترک می‌خوردن کند وقتی که ترک جان کند
موش عیش او، به جستن جستن غوغای بزم
صدهزاران گربه را اندر یکی انبان کند
تا به مستی آورد در جوش دریای شکم
جام را از می لبالب چون لب عمان کند
راست گردد از زمین بر آسمان ابری سیاه
چون به مستی دود، بیروت از نی قلیان کند


از نشاطی قطعه‌ای در دست است که در آن خطاب به میرزاآقاسی (فخری) درخواست ادای قرض چهارصدتومان خود را کرده است:


فخریا! امروز بر گردون جود
برج امید مرا اختر ببخش
رحمتی فرما و در دیای فیض
کشتی حرص مرا لنگر ببخش
آن یکی گوید که گیلان ده به من
و آن دگی گوید که مازندر ببخش
آن یکی گوید عقیق و لعل ده
و آن دگر گوید دُر و گوهر ببخش
زآن میان گوید نشاطی قرض من
چهارصدتومان بود یکسر ببخش»


در تاریخ روضةالصفای ناصری، مؤلف درباره ملاعلی اصغرملاباشی- یکی از روحانیون منتفذ زمان فتحعلی‌شاه که بعدها داماد او نیز شد- می‌گوید: «او شراب می‌نوشید و بی‌سواد بود. اما ریش بلندی داشت. نشاطی شاعر در بیت زیر، صفات وی را خلاصه کرده است:
دودانگه [و] دو صدای[و] دورو، دو دل، دو زبان
خداش کیش فلان دید و ریش بهمان داد»
به حاضر جوابی می توان حرف دل را بیان نمود مثلاً
در پته خرانه محمد هوتک می نویسد: ملا باز توخی که یک شاعر حاضر جواب بود و در اټغر زندگي می کرد روزی به کندهار امد مه اور به خانه خو مهمان نمودم و مرغی را برایش حلال نمودم او فی البدایهه گفت:
پر کورو يې رمی ګرزی
د باز برخه یو چیچی دی
د باز ښکاروی د غرڅنو
اوس می بس ها سپینکی وری دی


« د رخانه اش رمه گوسفندان می چرد قسمت باز دراو یک چوچه ای مرغ شد میدانی خوراک بازآ هواست ،ولی حالا همان بره سفید بریم کافی است »
باشیندن این حاضر جوابی ان بره سفید را برایش کشتم.

محمد هوتک د جای دیگر کتاب «پته خزانه» می نویسد: یک روز محمدعمر که شاعر حاضر جوابی بود نزد م امد اتفاقاً محمدطاهر جمریاڼي نیز مهمانم بود ان دو بین خود دوست صمیمی بودند
محمد عمر به سبیل هزل گفت: ده سال میشود همرای محمد طاهر هم صحبتم مگر صحبت او بالا من هیچ اثری نه کرده وهنوز خر نه شدم.

وايي دا چه صحبت کاندی
یو له بله ډیر اثر
په کلو دی مصاحب سوم
ستا صحبت نکړمه خر


محمد طاهر فی البدایهه در جواب وی گفت:


صحبت ډیر اثر کا ګوره
منکر نسی د اثر
ته دمخه هغه شی وی
اوس انسان سولی بشر


«صحبت مه بی اثر نیست منکر نه شو، تو پیشتر ان چیز ی بودی کې گفتی حالا از برکت صحبتم ادم و بشر شدی»



ناصرعلی ملقب به سر هندی که از شاعران عمصر زیب النسا مخفی بود، همیشه با او مشاعره و مناظره داشت

و ازین بابت روابط دوستانه باهم داشتند. ناصر علی روزی این بیت را سرود:


به این خوبی سخن گفتن علی از کس نمیاید
به ایران می فرستم تا کسی گوید جوابش را

تصادفا این بیت به دست صائب میرسدا و فی البدیهه به جوابش می سراید:


به ایران کی رسد بکر عروس ناصر هندی
که طفل مکتب من میدرد بند حجابش را

صائب تبریزی روزی از یکی جاده های شهر دهلی عبور میکرد. سایلی به نزد وی آمد و چیزی خواست. چون صائب چیزی در بساط نداشت. باخود اندیشید، در شهری که همه مردم پای برهنه راه میروند او هم احتیاجی به کفش ندارد، لذا کفشهای خود را از پا در آورد و به سایل بخشید.
چون کفش های صائب فرسوده و غیر قابل استفاده بود، سایل از پذیرفتن آن خودداری کرد. صائب فی البدیهه این بیت را بر کف آن نوشت و به سایل داد و گفت آن را نزد مهاراجه ببر و انعام خوبی دریافت خواهی نمود:

بخیه کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست
خنده دارد کفش من بر هرزه گردیهای من


گویند مهاراجه پس از دریافت آن پاداش شایسته ای به سایل داد و هم اکنون این کفش ها در موزه آثار باستانی دهلی موجود است.


حاجی شیخ محمود فرسابه شیراز سفر کرد و در مقبره حافظ یک دختر مقبولی را دید کی به دیوان حافظ فال می بیند فی البدایهه این شعر از دهانش برامد .

میکرد طلب ز خواجه همت
یک دختر شوخ و شیک اندام
گفتم که ز مرده ای چه آید
از عاشق زنده گیر الهام

کمال اسماعیل کی یک شاعر بذله گو دوران خود بود همراهی دوستان خود نشته بود یک دوست وی برایش گفت فلانی غیبت ترا می کرد وی در جوابش فی البدایهه گفت:

گر خواجه ز بهر ما بدی گفت
ما چهره به غم نمی خراشیم
ما نیکی او به خلق گوئیم
تا هر دو دروغ گفته باشیم


شاه پور نیشاپوری کي یکی از شاگردانی ظهیرالدین فاریابی بود خواست وزیر خواجه نورالدین خوارزمشاه را ملاقات کند ولی وی مدتی زیادی له با مستی، عیش او نوش سپری می نمود ، شاه پور این رباعی را فی البدایهه نوشت و به خواجه ارسال کرد

فضل تو و این باده پرستی باهم
مانند بلندی است و پستی باهم
حال تو به چشم ماه رویان ماند
کانجاست مدام نور و مستی باهم

خواجه وی را بعد از شنیدن ای رباعی خواست ووی را یکی از ندیم های خاصی خود مقرر نمود .

حسن شاه کې یک شاعر شوخ طبع و بذله گو بود با خانم خود جنگ کرد و نزدی قاضی رفتند بعد از برامدن چونین گفت :

درخانه جنک کردم و بردند بنده را
در پیش قاضی که بزرگ است و منتخب
مردم عزب به خانه قاضی درون شدند
تا کد خدا شوند به صد عیش و صد طرب
من کد خدا به خانة قاضی درون شدم
در یک زمان چه شد که برون آمدم عزب


منابع:
1-اقای روان شناس.ندیدم کس بدون جوابی. وب ساید
2- محمد هوتک. پته خرانه –ملا باز
۳- محمد هوتک. پته خرانه –محمد طاهر

۴-فیلسوف مینی مالیست دوره باستان

۵-محمودنظری.حاضر جوابی یوادبی فن .طنزونه وب ساید

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول