© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبورالله سياه سنگ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

"مردا ره قول اس"

 

(چاپ سوم)

 

صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

 

هرچند رمان بزرگ "کوچهء ما"، داستان ميانه ولی ناتمام "دراکولا و همزادش" و دهها پژوهش سياسي_ اجتماعی، حقوقی و تاريخی ديگر از دستاوردهای چهل و هفت سال پسين اويند؛ از نگارش "دختر پا به زنجير" (1959) تا امروز دکتور محمد اکرم عثمان را در نقش يکی از پيشگامان داستان کوتاه نويسی افغانستان ميشناسند.

 

از ميان آنهمه نوشته های داستانی و غيرداستانی، "مردا ره قول اس" چندين سال پيهم شنوندگان فراوانی را در کنار راديو، مانند تماشاچيان فلمی به همين نام در سينما، مينشاند.

 

دکتور عثمان نخستين گزينهء داستانيش را در 1989 با سرنامهء "مردا ره قول اس" به چاپ سپرد. البته، او نخواست يا نگذاشتند بر روپوش آن کتاب نام اصلی نويسنده نگاشته شود. کتاب با نام مستعار "ع. کوزه گر" از سوی انجمن نويسندگان افغانستان چاپ شده بود. 

 

در 1999 مرکز نشراتی ميوند چاپ دوم "مردا ره قول اس" را در هزار جلد و روپوش رنگينی رويدست گرفت. آنچه در چاپ تازه بهتر مينمود، گزينش حروف خواناتر و کاهش نادرستيهای تايپی پيشين بود.

 

چاپ سوم اين کتاب، با افزودن چند داستان تازه، در دو هزار شماره از سوی نهاد انکشافی آسيای ميانه (Central Asian Development Agency - CADA/ Op Mercy Afghanistan) در بهار 2006، بهتر از چاپهای گذشته فراهم آمد.

 

گرچه چاپ سوم نيز نتوانسته از جنجال نادرسيتهای تايپی رهايی يابد، ولی نمای رخشانتر پشتيهای رنگين، رساميها (از سوی غلام صديق و نجيب الله مهرزاد) و عکسهايی از گوشه و کنار فلم "مردا ره قول اس" (کارگردان: سعيد ورکزی) به زيبايی درون و بيرون آن افزوده است.  

 

اين گزينه به کمک شرکت طباعتی و کمپيوتری بهير نشان ميدهد که چگونگی فنی آن اگر برتر از کار چاپخانه های پاکستان، ايران و دوردستها نباشد، کمتر هرگز نيست.

 

به دنبال دو پيشگفتار "راوی غمنامه ها و شادينامه های روزگار" (از واصف باختری) و "من و داستانهايم" (از دکتور اکرم عثمان)، اين بار برگردان نوشته Dr. Arley Loewen  با عنوان "اکرم عثمان _ داستانپرداز افغان" نيز به چشم ميخورد.

 

دکتور آرلی لويين که نقش برازنده يی در آماده ساختن چاپ سوم "مردا ره قول اس" دارد، مينويسد:

 

«هنگامی که بی بی جان يا خاله جان پيهم افسانه ميگفت، آنهايی که گرداگرد صندلی لم داده بودند، جلغوزه ميشکستند يا ميوه های خشک ديگر به دهان می انداختند. داستان خوب را هر کس دوست دارد.

 

زيادتر اين [روايتها] قصه های "سينه به سينه" بودند، که ننوشته از نسلی به نسل ديگر راه ميگشودند. نميدانيم چه انبوهی از اين داستانها در ميان ويرانگريها ناپديد شده و ته آوار يادگار جنگ و کشمکشهای خونين سالهای پسين فرش و فراموش گرديده باشند. اين داستانهای شفاهی بايد گردگيری شوند و پيشکش کودکان و نوجوانان گردند. مبادا آنها ارزشهای گرانبهای نياکان شان را از دست دهند.

 

افزون بر گرما و خلوص نشستن گرد صندلی با مادربزرگهايی که هرگز از بازگويی افسانه و خاطره خسته نميشدند، اينک فرهنگ قلم و چاپ و راديو نيز به ميان آمده است. خوشبختانه اين قصه ها از برکت خامه و نامه برای نسلهای آينده بر جا ميمانند و خوانندگان ميتوانند از آنها لذت ببرند.

 

دکتور اکرم عثمان يکی از همان قصه پردازان است. نويسندهء "مردا ره قول اس"، داستانهايش را در بيست و پنج سال (آغاز دههء 60 تا نيمهء پسين دههء 80) به نوشت آورده است. شماری از اين داستانها در جريان سالهای آشوب و آشفته سامانی افغانستان روی کاغذ آمده اند. با رويکرد به چگونگی دريافت و برداشت خوانندگان، ميتوان گفت در برخی از اين پردازها رنگ سياسی و جامعه گرا ديده ميشود. بسياری از آدمهای داستانی اکرم عثمان چه در دفتر حکومت، پشت کراچی و سماوار، و چه در پسکوچه های چنداول، صرفنظر از اينکه بادهای سياسی از کدام سو ميوزند، تجربه های خويش را باز ميگويند. 

 

گر چه اکرم عثمان به فراوانی برخی از همکارانش ننوشته است، مردم دری زبان افغانستان قصه های او را چون گنجينه يی ارج ميگذارند. نامبرده داستانهای خود را در دههء هشتاد در راديو ميخواند. شيفتگان زيادی هنوز آن آواز گيرا را به ياد می آورند.

 

داستانهای اکرم عثمان فرهنگ مردمی و مناسبات ميان طبقات کابل هشتاد و چند سال پيش را زنده ميسازد. زمينهء دلخواه و دلگداز اين نوشته ها، شهر کهنهء کابل است؛ از شوربازار، چنداول و کوچهء آهنگران، تا دکانهای هندو[گذر] و مرزنمای پل خشتی. البته بخش زيادی از اين جغرافيا در جنگهای (1992 تا 1996) با خاک يکسان شده است.

 

روی برتافتن از کش و تاب ادبيات "متعهد" يا "سياستزده" و نوشتن بدون بينش اجتماعی، برای داستاننويس افغانی که در  جو حکومت چيرگی ميزيد، آسان نيست. اکرم عثمان هم با چنين کشمکشی درگير است. برخی از داستانها مانند "عقاب نابينا" و "زندانی دشت" آشکارا گرايش سياسی دارند. روايت تاريخی "مرد و نامرد" – در نمود داستانی -  با انتقاد بيدريغ از خودکامگی سياسی و دست درازی بيگانه در کارها بافت ميخورد.

 

ولی در بيشتر موارد، در داستانهای اکرم عثمان به آجندای اجتماعی کم بها داده ميشود. نکته اينجاست که چنين کاری لبهء تيز نقد را در برابر نويسنده ميگذارد. نمونهء برجسته اش [نوشتهء] حسين فخری در کتاب "داستانها و ديدگاهها" (برگهای 63 و 64)

 

شايد روال بخشی از داستانها برای مان خوشايند نباشد، مثلاً در "آن بالا و اين پايين" که بادار توانگر با خودنمايی زياد خانهء خود را تالار جشن عروسی خانوادهء نوکر ساخت تا مگر با چنين ترفندی به دبدبهء خويش بيفزايد و سپس نوکر را خوار و کوچک سازد. بادار در نيرنگش پيروز است و نوکر را به "مفته کاري" واميدارد. يا مثلاً فريبکار بدسگال "ميانه رو" در ميان مردم پيروز و نام آور ميگردد، گرچه در پايان مشتش باز ميشود.  در داستانهای "آن بالا و اين پايين" و "از بيخ بته"، نويسنده چارهء تهيدستی فرساينده را يا نشان نميدهد يا کمرنگ نشان ميدهد و توده را در همان جايی که استند، به تماشا ميگذارد. در عوض، دکتور عثمان با تيغهء طنز ميرود به سراغ لايه های جامعه، به ويژه فرازنشينان و سرمايه داران، و آنانی که کورکورانه و ندانسته هوس راه و روش زندگی مدرن را در دل ميپروراند. او نشان ميدهد که مردم چگونه در جستجوی نام و کام، به رنگ و رونق فريبندهء زندگی ميچسپند.

 

اکرم عثمان لاف و گزاف و خودنمايی را بی پرده ميسازد، بدون آنکه در عيبجويی زياده روی کند؛ روحيه و شور قهرمانگرايی ملی را ميستايد، ولی نه آنچنان که به احساسات پردازی بلغزد؛ رسم و رواجها را به طنز ميگيرد، بی آنکه خوار شمردنی در ميان باشد، و مبارزه در راه دست يافتن به هويت را نقش ميبندد، البته نه به شيوهء نمايشهای شورانگيز خوش فرجام. کابليهای زيادی به سادگی ميتوانند خود را در داستانهای عثمان بيابند.

 

راستش اينکه اميد تابانده شده در پايان برخی از داستانها مانند "درز ديوار" و "آنسوی دريا، آنسوی پل" در غبار اندوهی که مردم افغانستان از آغاز تا امروز ديده است، بسی بيفروغ مينمايد.

 

داستانهای غم انگيز عاشقانهء عثمان بار عشقهای آنی، يکسويه و ليلا مجنونی را به دوش ميکشند. قهرمانان و بدکرداران وی بيشتر کاريکاتورهايی اند بدون هيچگونه پيشرفت شخصی در زندگی. شماری از اين قصه ها از يادنامه های روزگار جوانی و احتمالاً تجربه های نويسنده در نقش کارمند دستگاه حاکميت فراتر نميروند. از همين رو، يا عميقاً دلگداز اند يا بيش از اندازه کنايه آميز.

 

البته خواندن اين داستانها ارزش ديگری نيز دارند و آن بازتاب زندگی کابل پيش از آشفته سامانيهای خونين پسين است. داستانهای اکرم عثمان مايه ميگيرند از تجربه های دست اول آنهايی که برای زنده ماندن ميکوشند، عاشق ميشوند، سر از نيکوکاريها يا تبهکاريها برون می آورند و به لاف و گزاف ميپردازند تا از پلگان مدارج اجتماعی بالا روند.

 

سالهاست افغانها کردار قهرمانانهء "شير" (مردا ره قول اس) و "کاکه اکبر" (وقتی که نيها گل ميکنند) را از دل ميستايند و چنين داستانها را جلوه هايی از فداکاريهای بزرگوارانه و پاکيزگی آرمانی فرهنگ افغانی ميدانند. خوانندهء دارای بينش غربی شايد از خود بپرسد: کاکه و شير  از چينين قربانی دادنها و گويا پايدارای در پيمانها چه دستاوردی داشتند؟

 

بايد گفت چندين داستان عثمان سيما نگاری آدمهای گلاويز شده با هويت شان است. او اين انگاره را بر زمينهء جامعهء سنتی که سنگينی و آشفتگی مدرن شدن را به دوش ميکشد، پديد می آورد.  گرچه نبرد ميان پويايی و ايستايی تنها ويژهء افغانستان نيست، اين قصه ها ريشه در آب و خاک کابل و دور و پيشش دارد.

 

در داستانهای "مغز متفکر خانواده"، "دشمن مرغابي"، "ميانه رو" و "از بيخ بته"، بالانشينان دلقکی که خود را برتر از ديگران ميدانند، ريشخند شده اند. آنسو، درياب و نبی چهره های کليدی "نقطهء نيرنگي" و "از بيخ بته" هر يک دچار نبرد ديگری است: رويارويی جايگاه آراسته و شهری امروز و پيوند با ريشه روستايی ديروز

 

در "آن بالا و اين پايين" و "آنسوی دريا، آنسوی پل"، هنگامی که آدمهای کليدی داستان به واقعيت تلخ ناهمگون بودن با گويا گلهای سر سبد جامعه ميرسند، اين هشدار را ميشنوند: "سنگين بنشينيد و پا از گليم درازتر نکنيد!" آيا نويسنده از خوانندگان ميخواهد به جاها شان بنشينند و دم نزنند، يا اينکه ميگويد زندگی در هر دو سوی گليم ميتواند گل و گلزار باشد؟ پاسخ وابسته است به چگونگی برداشتها.

 

در داستان انديشورزانهء "دروندار" نويسنده دست به کاوش "من" ميزند، و مپرس آميخته با شرم و دردِ نگفتنی را ميپرسد؛ نمونه اش خودبررسی زيرين: 

 

"صابرزاده در برابر استاد درميماند و به خود اندر ميشود. به خودش كه دلقک نقابداری بيش نبود و از مرگ،  از خطر، از عتاب، از بيماری، از افلاس، از پيری و از همه چيز ميترسيد. از مدتها پيش حس كرده بود كه كاواك شده، مثل هر چيزی كه از درون ميپوسد و فقط صورت ظاهر و پوستش باقی ميماند. نميدانست چه كم دارد، اما  چيزی كم داشت، چيزی بسيار ضروری كه با بودنش زندگی به دو پول سياه نيز نمی ارزد. تواناييهايش به يادش می آيد، آن كوششهای مذبوحانه يی كه هرگز حفره های روحش را پر نكردند و از حد يك "آدمک" فراترش نبردند." 

 

توانايی اکرم عثمان برای به نوشت آوردن مبارزهء هويت اينچنين سخت (و شخصی) خواننده را کمک ميکند تا پرده از روی زندگی خويش بردارد و به خود_تحليلی بپردازد. اکنون او نيز پا به پای نويسنده ميتواند به خويش انگشت گذارد و به خود بخندد، بدون آنکه از تهديد يا برچسپ بترسد. در واقع همين خود_آشکاری آهسته و بايسته است که زندگی را زيستنی ميسازد، درست همانگونه که در يونان باستان ميگفتند: "زندگی نيازموده به زيستن نمی ارزد." مگر نه اين است که اميد راستين برای بالندگی و شگوفايی ريشه در خودآگاهی و وجدانمندی دارد؟

 

اينک افغانستان بار ديگر گواه نبرد ميان گرايش دگرگونی با سخت جانی رواجها است. در کنار اينهمه توجه دوباره به امر بازسازی، بازآبادانی و ايجاد جامعهء بهتر، بايد از مبارزهء فزاينده يی که برای هويت يابی راه خواهد افتاد، نيز ياد شود.

 

نوجوانان عاشق خواهند شد و در دوراههء "خواهش دل يا فرمانبرداری از رواجها؟" خواهند نشست. افغانها در مرز قهرمانگرايی و فزونخواهی دودل خواهند ماند. و داستانهای اکرم عثمان، گذشته از تاريخ نگارش آنها، بخش بزرگی از گراف قلب فرهنگ کابل خواهد بود.»

 

[][]

 

آويزه ها

 

1) Dr. Arley Loewen نويسندهء کانادايی دارای دکترا در رشتهء ادبيات و مطالعات فارسی، کارمند نهاد انکشافی آسيای ميانه (CADA) و گردانندهء پروژهء Safari Consultants است. او که از 1998 تا 2002 در اسلام آباد (پاکستان) کار ميکرد، بيشتر از سه سال ميشود با خانواده اش در کابل زندگی ميکند و به لهجهء زيبای کابلی سخن ميگويد.

 

اگر آواز آرلی لويين از تلفون يا راديو شنيده شود، باور کردن اينکه فارسی زبان نخستش نيست، دشوار خواهد بود.

 

2) نوشتهء "اکرم عثمان _ داستانپرداز افغان" روز 30 اکتوبر 2004 پيوست نامه يی از سوی نويسنده به من (سياه سنگ) رسيد،  فردای آن به فارسی برگردان گرديد، و در نوامبر 2004 در دوهفته نامه "زرنگار" بازتاب يافت.

 

[][]

ريجاينا (کانادا)

نزدهم سپتمبر 2006

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول