© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمود جعفری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمود جعفری

کابل

 

 

 

 

شعر چيست؟

 

 

« بخش اول »

 

 

 

 

بحث از چيستی شعر، بحث دشوار و به اعتباری غير ممكن می باشد چه اينكه تا كنون كه به اندازهء عمر آدمی- كه از پيدايش شعر می گذرد-  تعريف جامع و مانعی از آن صورت نگرفته است. هر شخص به زعم خود از آن برداشتی داشته است. اين برداشت ها گاهی به اندازه ای نا متجانس بوده اندكه دو خط موازی از هم را تشكيل داده اند. لذا می بينيم، تعدادی آمده اند بسياری از آثاری را كه به زعم سر ايندگان آن، شعر محسوب می شده اند، از قلمرو شعر بيرون ساخته اند، و برخی بر عكس؛ آثاری را كه سرايندگان آن، آنها را در قالب نثر ارائه داده اند، شعر به شمار آورده اند؛ و بعضی هم تفكيك مرز شعر و نثر را كار نادرست خوانده اند. كاظم كاظمی در اين باره می نويسد:

«بسيار تنگ نظرانه است اگر مرز خود ساخته ای در بين انواع كلام بكشيم و باقاطعيت تمام، هرچه را در يك سوی قرار دارد شعر و هرچه را در سوی ديگر افتاده است نثر يا هرچيز ديگري- بدانيم."(1)

رضا براهنی در كتاب "طلا در مس" می نويسد:

"‌[تعريف شعر] كار بسيار مشكلی است، اصولاً يكی از مشكل ترين كارها در اين زمينه است، شايد بشود گفت كه شعر تعريف ناپذير ترين چيزی است كه وجود دارد." (2)

بدين ترتيب نمی توان يك تعريف تامی را از شعر ارائه نمود اما برای شناخت نظرات نويسندگان گذشته و حال و تفاوت های موجود ميان تعابير شان، بد نيست چند تعريف از آنها را در اينجا نقل نماييم:

شمس قيس رازی در "المعجم فی معاير اشعار العجم" می نويسد:

"شعر سخنی است انديشيده، مرتب، معنوی، موزون، متكرر، متساوی، حروف آخرين آن به يكديگر ماننده." (3) اين تعريف به چهار عنصر انديشه، وزن، قافيه، زبان نظارت دارد. شفيعی كدكنی از كتاب شفای ابن سينا بلخی فصل پنجم مقاله پنجم چنين نقل می كند:

"شعر كلامی است مخيل، تركيب شده از اقوالی دارای ايقاعاتی كه در وزن متفق، و متساوی و متكرر باشند و حروف خواتيم آن متشابه باشند.» (4)

اما خود وی (شفيعی كدكني) نظر ديگری دارد و می نويسد:

"شعر حادثه ای است كه در زبان روی می دهد و در حقيقت، گويندهء شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام می دهد كه خواننده، ميان زبان شعری او، و زبانی روزمره و عادی تمايزی احساس می كند."(5)

در جای ديگر می نگارد:

"شعر گره خوردگی عاطفه و تخيل است كه در زبان آهنگين شكل گرفته باشد."(6)

رضا براهنی با توجه به عناصر مختلف شعر، تعبيرهای گوناگونی از آن ارائه داده است:

-     "شعر، جاودانگی يافتن استنباط احساس انسان است از يك لحظه از زمان گذرا، در جامهء واژه ها،." (7)

-     «شعر زاييده بروز حالت ذهنی است برای انسان در محيطی از طبيعت.» (8)

-     "شعر فشرده ترين ساخت كلامی است".(9)

-     شعر يك واقعهء ناگهانی است، از سكوت بيرون می آيد و به سكوت بر می گردد ‌[يعنی كسی ديگر نمی تواند شعر يك شاعر را ادامه دهد] (10)

 وی (براهني) پا را از اين هم فراتر نهاده، هر ايجادی را شعر ناميده است:

"گفتن، آنهم به قصد ايجاد چيزی، شعر سرودن است."(11)

يا می نويسد:

"انسان اوليه كه نخستين شاعر نيز بود، الهی ترين خصوصيت خود- قدرت ناميدن و شعر گفتن- را آنچنان مقدس پنداشته كه آن را به خدا نسبت داده است." (12)

می بينيد كه هركس به زعم خود، از آن تعبيرهای مختلفی كرده اند. نقطه اتكای هر تعريف بر يكی از ابعاد هنری شعر است. اصولاً برتری شعر به همين است كه ابعاد آن غير قابل احصا می باشد. هر فرد به تنهايی می تواند سهمی از آن برداشت نمايد. هرچه به چيستی آن فكر شود، زاويه جديدتری بدست می آيد ولی بدست آوردن آخرين تعريف جوهری آن، از قدرت آدمی بيرون می باشد.

بهر صورت نظرات فراوانی مطرح گرديده است. اگر ما بخواهيم آنها را دسته بندی كنيم به دو دسته كلی می رسيم:

يكی آنكه با تعريف شعر مخالفت دارد و آن را به دليل پهنای وجودی آن غير ممكن ويا محال می شمارد.

ديگر آنكه شعر را با عناصر و خصايص آن تعريف نموده است.

گروه دوم خود بر سر اينكه كدام خصوصيات، ذاتی و كدام عرضی اند؟ اختلاف نظر پيدا نموده اند. مثلاً برخی، وزن، قافيه، خيال، انديشه را از عناصر ذاتی شعر به حساب آورده اند و تعريف شعر را بر آن استوار ساخته اند.

برخی ديگر، وزن به معنای عروضی آن را از عوارض شعر محسوب نموده، "منطق شعري" و يا "بيان برتر" را عامل مؤثر در ساخت شعر دانسته اند.

گروهی بر عنصر خيال تكيه كرده و آن را موجب تفكيك شعر از نظم بر شمرده اند.

و دسته ای هم زبان را باعث عمدهء جدايی شعر از نثر تلقی نموده اند.

با تمام اين گفته ها، پرسشی كه به وجود می آيد اينست كه؛ شعر چيزی است و نثر چيزی. حال، آنچه باعث می شود كه ما شعر را از نثر تشخيص دهيم چيست؟ آيا معياری كه همه بر آن متفق القول والنظر باشند وجود دارد؟ آيا اين معيارها بر اساس تفاوت ذوق ها فرق نمی كنند يا اينكه امر ثابتی اند و از يك حس مشترك بر می خيزند؟

جواب اين پرسش ها هر چند از خلال تعريف های شعر بيرون می آيد اما با آنهم برای روشن شدن مطلب، ناچاريم بطور مختصر توضيح دهيم:

 

تفاوت های شعر از نثر

 

شعر و نثر هر دو از حروف و كلمه ساخته می شوند. به هر دو، كلام اطلاق می شود. در اين جهت از همديگر فرق نمی كنند. آنچه آنها را از هم جدا می سازند اينهاست:

1-   هر كلامی  كه از وزن عروضی "متساوي" و متكرر" و قافيهء واحد برخوردار باشد، آن كلام شعر است نه نثر. "خواجه نصير" در اساس الاقتباس می نويسد:

"نظر منطقی خاص است به تخييل و وزن را از آن جهت اعتبار كند كه وجهی اقتضای تخييل كند، پس شعر در عرف منطقی كلام مخيل است و در عرف متأخران، كلام موزون  مقفي(13)

البته اين معيار، به اشعار كلاسيك اختصاص دارد، ورنه، شعر نو نه وزن دارد و نه قافيه اما به آن، شعر اطلاق می گردد. پس اينكه وزن و قافيه را به عنوان معيار تعيين كرديم، فقط در جهت اثباتی آن می باشد يعنی هر كلامی كه وزن (متساوی و متكرر) و قافيه داشته باشد، شعر است. اينگونه نيست كه پس اگر نداشته باشد نثر است.

2-   شعر مبتنی بر پايه های مشخص است. اين پايه ها شعر را قوام بخشيده اند. عدول از آن ممكن است، ساختمان آن را  زيان و خطر برساند اما نثر اينگونه نمی باشد. در نثر نويسنده مجبور نيست از راه معين كاروانش را عبور دهد بلكه هدف در آن رسيدن به منزلگه مقصود است از هر طريقی كه امكان آن باشد. مَثَل شعر، راهی را می ماند كه از كمركش كوه امتداد يافته باشد. شاعر با اندك ترين غفلت، ممكن است تا ته دره سقوط نمايد؛ ليكن نثر، آن دشت همواری را ماند كه نويسنده با كاروانی از كلمات می خواهد، آن را در نوردد و راه خودش را تا دهكدهء محبوب بپيمايد. از اين جهت می بينيم نثر را هر نگارگری می تواند بنويسد ولی شعر، مختص به اهل خود است. چنانچه در تعريف براهنی از شعر ذكر شد كه ؛

"شعر يك واقعه ناگهانی است، از سكوت بيرون می آيد و با سكوت بر می گردد."

يعنی شعر طوری است كه وقتی شاعری شعرش را می سرايد، كس ديگر نمی تواند آن را ادامه دهد.

3-   در نثر هدف يك چيز است و آن رساندن پيام به مخاطب؛ ليكن در شعر هدف تنها انتقال نيست، تأثير و لذت نيز جزء هدف است.

  بر اين اساس، نثر از پيچيدگی های كمتری برخوردار است و مخاطب زودتر به پيام آن می رسد ولی در شعر، مخاطب تلاش می كند كه در عين بدست آوردن پيام، از آن لذت ببرد. برای اين منظور مجبور است آن را در لفافهء زيبايی پيچانده تحويل مخاطب دهد.

4-   نوعی از نثر هست كه در آن از صنايع بديع و بيان زيادتر از معمول استفاده می شود. اين نوع نثر را نثر ادبی می خوانند. به دليل وجود صنايع، تأثيرات آن، افزون از نثر معمول می باشد. چيزی كه اين نوع نثر را از شعر باز می شناساند، نوع پتانسيلی است كه قدرت تأثير گذاری شعر را افزايش می بخشد. مانند غذايی كه با انواع مثاله همراه گردد و بر مزهء آن بيفزايد.

5-   در نثر نويسنده مجبور نيست  از صنايع بديع و بيان استفاده نمايد اما در شعر، شاعر ناچار است كلام خود را با تصوير درهم آميزد. چرا كه هدف شاعر غير از هدف يك نويسنده است. بدين لحاظ "خيال" را از عنصر اساسی در شعر برشمرده اند. اين عنصر در نثر جز جنبهء نمايشی، ارزش ديگری ندارد.

6-   دست نويسنده در نثر باز است. می تواند از هرگونه كلمه ای استفاده ببرد ولی در شعر اينگونه نيست. شاعر نمی تواند از هر نوع كلمه سود بجويد. هر كلمه نمی تواند پيام شاعر را منتقل كند. خيلی از كلمات است كه با ساخت زبان شعر نمی خواند . بسياری از واژه ها نمی توانند حامل تمام معنايی باشند كه شاعر آنها را قصد كرده است. از اين جهت واژه هايی را بر می گزيند كه بتوانند بار مفهومی خاصی را بر دوش بكشند. اين بيت از حافظ را ببينيد:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

وندران ظلمت شب آب حياتم دادند

 شما نمی توانيد كلمه ای را از اين بيت برداشته، كلمهء ديگری را كه همان بار معنايی را داشته باشد جای آن بگذاريد.

7-   نثر تابع قوانين دستوری است. هر كلمه جای مشخص خود را دارد. مثلاً؛ فعل بايد در آخر جمله بيايد، آوردن آن در آغاز جمله لطمهء شديدی بر تابعيت آن از دستور می زند. همينطور نهاد و گذاره. اما در شعر، شاعر ملزم نيست كه تابع دستور باشد. او می تواند در ساخت نحوی زبان هرگونه تغييراتی را كه دلش بخواهد وارد نمايد از اينرو گفته اند: شاعر بر دستور مسلط است، يعنی ملزم به پيروی از دستور نيست. خواستگاه ذاتی زبان در شعر اقتضا می كند كه او با برهم زدن صورت نحوی كلام، بيان شعرش را  پايه گذاری نمايد.

شب از سودای لعلت گل به دامان شد خيالم را

سحر از بوی آغوشت پريشان كرد حالم را(14)

در اين بيت "شد" و "كرد" دو فعل اند كه پيش از مفعول واقع شده اند. اگر اين بيت را به صورت نثر بنويسيم اينگونه می شود:

شب، دامن خيالم را پر از گل های سودای لعلت كرد

و شب، بوی آغوشت، حالم را پريشان كرد

شاعر با درهم ريختن شكل نحوی كلام، به آن، صورت شعری بخشيده است.

8-   شعر به دنبال هدفی حركت می كند كه در مركزيت شعر قرار دارد؛ اما نثر به دنبال مرامی است كه در بيرون از مركز وجود دارد. شفيعی كدكنی می نويسد:

"شعر هميشه در حال رجعت به مركز است، و نثر هميشه در حال گريز است.")15)

يعنی شعر به محوری می گردد كه در خود اوست ليكن نثر تلاشش برای بيرون رفتن از خود و بدست آوردن امريست كه در خارج از آن قرار دارد. روی همين ملحوظ "والر" نثر را به راه رفتن و شعر را به رقص تشبيه كرده است چرا كه در رقص هدفی جز رقصيدن وجود ندارد اما در راه رفتن غايتی متصور است.

9-   چون غايت نثر، رسيدن به مرام نويسنده است، لذا، زبان منحيث وسيله، كاربرد ابزاری دارد اما در شعر، زبان خود جزئی از هدف است. شاعر به همانسان كه می خواهد پيام خود را منتقل كند، سعی می ورزد زبان در خور و بايسته داشته باشد. زبان در شعر، تنها ابزار انتقال پيام نيست بلكه عنصری است مستقل در كنار عناصر ديگر چون محتوا. شعر ماهيت خود را از محتوای تنها نمی گيرد بلكه از محتوا به اضافهء زبان می گيرد.

10-    نثر هميشه در بعد خاصی و در زمانهء معينی شكل می گيرد از اين جهت هميشه با "تاريخ خود" همراه است. شكل خود را در زمانهء معينی و جهت خاصی برملا می سازد؛ ولی شعر هيچگاه با "تاريخ خود" حرف نمی زند. از مقولهء خاصی صحبت نمی كند و در زمانهء معينی به گردش نمی افتد بلكه از تمام مقوله های علمی، تاريخی، اجتماعی و ... گفتگو می كند و در تمام زمانه ها سفر می نمايد. برای شعر نمی توان تاريخی را مشخص ساخت و بعد خاصی از مقولات را تعيين نمود.

11-   چنانچه ذكر شد، كلمه در شعر نقش اساسی دارد. هر كلمه نمی تواند همنشين خوب برای هر كلمهء ديگر باشد، هر كلمه با هر نوع كلمه ای تركيب شده نمی تواند. تركيب درست كلمات را "ادبيت" آن می نامند. شعر-كه تركيبی از كلمات است- در حقيقيت "ادبيت كلمات" می باشد. پس شعر مرادف "ادبيت" است در حاليكه اين "ادبيت" در نثر آنچنان واضح نيست، البته نمی توان گفت كه نثر عاری از "ادبيت" است زيرا بر مجموع نوشتار صحيح ابيات اطلاق شده است اما معيارهای صحت يك نوشته در نثر با نوشتهء ديگر در شعر كاملاً متفاوت است. در شعر يك چيز به عنوان عامل صحت شمرده می شود و در نثر چيز ديگر.

12-       نثر هم يك زبان است شعر هم يك زبان، ليكن شعر زبانی است كه از حدود زبان نثر گذشته به زبان مستقلی دست يازيده است. برای خودش دنيای جديدی را باز كرده است. به عبارت ديگر شعر ساخت عمقی زبان است و نثر ساخت صوری زبان. در نثر، نويسنده، به رعايت نمودن قوانين دستوری اكتفا می كند در حاليكه شاعر می كوشد تا با شكستن بنيان دستور و آميزش شكل و محتوا، شعر را از سطح به عمق هدايت نمايد. از اينرو می بينيم شعر، كلام را می فشارد ولی نثر باز می كند، لذا گفته اند: "شاعر يك هنرمند كلامی است."

13-       همانگونه كه گروه های نژادی، منطقه وی، لسانی و اشخاص، دارای نوعی لحن می باشند كه می توان توسط آن به تعلقات خونی، منطقه وی، لسانی و هويت فردی آنها پی برد، شعر و نثر نيز دارای دو نوع لحن متفاوت می باشند كه می توان به وسيله آن به ماهيت هر يك ره يافت. منظور از لحن شيوه بيان است. اين شيوه بيان در نثر و شعر كاملاً فرق می كند. هركس ذوق سليم و مطالعه اندكی هم اگر داشته باشد می تواند درك كند كه اين شعر است و اين نثر. مثلاً اين شعر و نثر را مقايسه كنيد:

سنگ

برای سنگر

آهن

برای شمشير

جوهر

برای عشق ...

در خود به جست و جويی پيگير

همت نهاده ام

در خود به كاوشم

در خود

ستمگرانه

من چاه می كنم

من نقب می زنم

 من حفر می كنم (16)

***

"سپيد پوشيدن بخت سپيد ارمغانم نكرد، اما سپيدی خوشباوری هايم به هزار خط سياه مشبك شد- خطوطی كه هنوز هم، هرگاه كاغذ سپيد پيش رويم دارم و قلمی سياه در دست، نقش روان نهفته بر آن می نگارم. روان مشبك."(17)

اگر اين نثر به صورت شعر مصراع مصراع نوشته شود، باز از لحن نثری آن چيزی كاسته نمی شود.

14-       به علاوهء آنچه ياد شد، شكل ظاهری و باطنی آن دو نيز با هم تفاوت دارند. در شكل ظاهري؛ آهنگ، تقطيع مصراع ها، صداها و حركات كلمات، استفاده از صنايع بديع و بيان، و در شكل باطنی (محيطی كه شعر در آن حركت می كند)؛ فضا، آغاز و پايان بندی شعر، از اموری اند كه باعث شكاف عميق ميان نثر شاعرانه و شعر می گردند.

15-          ساختمان زبان در نثر به نحوی است كه هيچگونه قيد و شرطی را نمی پذيرد و در يك فضای كاملاً آزاد، رها شده است اما در شعر به گونه ايست كه هر جزء آن مكمل جزء ديگر بوده و در نتيجه همه به شكل يگانه،  نظام خاصی را به وجود می آورد؛كه اين نظام خاص در پی محوريت خود در حركت است.

 

فرق شعر و نظم

 

تعريف شعر را دانستيم و تفاوت های آن را با نثر شناختيم. حال به اين سوال مواجه می شويم كه آيا ميان شعر و نظم هم تفاوتی وجود دارد يا هر دو، گل يك چمن اند؟

چنانچه گذشت، "شعر گره خوردگی عاطفه و تخيل است در زبان آهنگين." اين گره خوردگی عاطفه و تخيل در زبان آهنگين تنها در شعر مطرح است نه در نظم. نظم كلام موزون و مقفی است. هيچگونه عناصری جز وزن عروضی و قافيه در آن به چشم نمی خورد، چرا كه هدف در نظم، انتقال پيام در قالب خاصی (يعنی كلام موزون و مقفي) می باشد. زبان به عنوان يك عنصر مقوم، آن كارويژه ئی را كه در شعر دارد، دارا نمی باشد. به همين لحاظ، استفاده از صنايع بديع و بيان جای پايی در آن ندارد. فقط چيزی كه مطرح است، رساندن پيام در يك چوكات مشخص می باشد. برای توضيح مسأله، اين دو پاره (نظم وشعر) را باهم مقايسه كنيد:

اين جنگ و جدال بشر از علت جهل است

وين نكبت حال بشر از علت جهل است

بر كشتن خود كسب كند علم و هنر را

اين نقص كمال بشر از علت جهل است

گفتار ز توحيد ولی تفرقه كردار

اين وزروبال بشر از علت جهل است

ديدی كه چسان عاقبت اين مهد امان شد

ميدان قتال بشر از علت جهل است (18)

**

ديده شد راه روان در طلب كام بسي

پخته در عشق كمی ديده شده و خام بسي

آنكه از ناوك مژگان نگريزد چه كسيست؟

مدعی در طلب وصل دل آرام بسي

 محرم واجد هر شرط در اين كعبه كجاست؟

گرچه بستند به خود جامهء احرام بسي

حسن يار از همه سو رو به تجلی است ولي

پيش هر چشم بود پردهء اوهام بسي(19)

اين دو شعر از يك شاعر اند. در اولی هيچگونه تشبيه، استعاره، كنايه و مجاز ديده نمی شود. پيام به شكل صريح آن باز گو شده است. درست عين چيزی كه در نثر قابل تحرير است، با اين تفاوت كه در اينجا، كلام به شكل موزون و مقفی بيان شده است. اما در شعر دوم، كلام از حالت نثر وارگی بيرون آمده، جهت سمبليك پيدا كرده است. تشبيه، استعاره و كنايه ای كه در اين شعر هست، به زيبايی، لذت بخشی و شور افكنی آن افزوده است.

بنا بر اين، پارهء نخست يك نظم است و پارهء دوم يك شعر. از لحاظ منطقی می توان گفت ميان شعر و نظم "عام و خاص من وجه" است، يعنی هر شعری نظم نيست و هر نظمی هم شعر نمی باشد. بعضی از شعرها نظم اند (موزون اند) و بعضی از نظم ها (موزون ها) هم شعر.

در قديم، هر كلامی كه از وزن عروضی و قافيه برخوردار می بود، آن را شعر می گفتند ولی فعلاً، هر كلام موزون و مقفی را شعر نمی خوانند. زيرا اشعار نو خصوصاً شعر سپيد نه وزن دارد و نه قافيه ولی شعر هست، و از طرفی، خيلی از كلام های موزون وجود دارد كه از ديد شاعران امروز، شعر محسوب نمی گردند. در اين باره ملك الشعراء بهار، بيان زيبايی دارد كه می گويد:

شعر دانی چيست مرواريد از دريای عقل

هست شاعر كسی كاين طرفه مرواريد سفت

صنعت و سجع و قوافی است نظم و شعر نيست

ای بسا ناظم كه در عمر خود شعری نگفت

شعر آن باشد كه خيزد از دل و جوشد به لب

باز بر دل ها نشيند هر كجا گوشی شنفت

در اين ابيات بر دو خصوصيت عمدهء شعر يعنی انديشه و احساس تأكيد گرديده است.

     

فرق نظم و نثر

 

از تفاوت های شعر و نثر، تفاوت های نظم و نثر هم تا اندازه ای روشن شد. در اينجا فقط به چند نكته ديگر اشاره می كنم:

1-   نظم همان نثر است با اين فرق كه كلام به صورت موزون و مقفی تكرار می گردد.

2-   در نظم، معانی در يك انسجام و نظم فكری و منطقی با هم پيوند می يابد. چنانچه عبدالقاهر جرجانی می گويد:

"از نظم در كلام، مقصود تنها اين نيست كه الفاظ در پی هم آيند بلكه بايد معانی با نظم فكری و منطقی به يكديگر بپيوندد."(20)

3-   در نثر هرگونه واژه ای امكان ره يافت دارد، اما نظم به دليل تنگی وزن و قافيه و ساختار زبان، هر واژه ای نمی تواند، راه خويش را به سوی آن باز نمايد.

4-   پيروی از اسلوب دستوری در نظم حتمی نيست. ناظم می تواند بر اساس اختياری كه دارد، شكل دستوری زبان را بر هم ريزد. چنانكه در شعر پيش ديديم.

5-   در نظم، اجزاء كلام، بر قطعات متساوی، متوازن و متقارب تقسيم می شوند ولی در نثر، اجزاء كلام به اقتضای تركيبات و قواعد زبانی و رابطهء معنوی، با هم پيوند می يابند.

 

 

 

«««« ادامه در آينده »»»»

 

 

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول