دل ندارد از غم دنیا خلاصی نازنین
جان نیاید سیر از این نان باسی نازنین
لحظه بر عکس این پاییزتر نزدیک نیست
کرده ام از دور هم خود را عکاسی نازنین
کرده اند از خانه بیرونم ولی از کوچه نی
شکر باید گفت بر این نا سپاسی نازنین
بر کدامین در بکوبم سر که در بر گیردم؟
آشنا خود را زده در ناشناسی نازنین
بر سراپای من بی پا و سر هیچیده است
یک طرف احساس و یک سو بی حواسی نازنین
اینقدر دل دل مکن! دل کن به راه بی دلی!
عشق هم سخت است بی کار سیاسی نازنین!