© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبورالله سياه سنگ

 

 

 

سيزده لالهء سرخ بر گور سخاروف

 

 

 

صبورالله سياه‌ سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

 

شش جدی سيزده پنجاه و هشت خورشيدی

 

آغاز زمستان 1979 كابل بود. سپيدی برف سياهی ارتش سرخ شوروی را نميشكيبيد. همه جا سخن از لشكركشی فرمانبرداران كاخ كرملين به افغانستان ميرفت. همينكه راديو را روشن ميكردی، از سنگ و چوب ميشنيدی كه چگونه از چهار گوشهء جهان بر چهار دروغواژهء "اتحاد جماهير شوروی سوسياليستي" نفرين ميبارد. آن روزها، افزون بر نامهای خوشخدمتگاران درون خانه، در كنار برژنف و پاناماريوف، كاسيگين و اوستينوف، پوزانوف و تابيوف، كارتر و بيگن، و تاچر و آغا شاهی كه مانند رگبار گلوله بر سر و روی شنونده ميباريدند، گهگاهی نام ديگری هم به گوش ميرسيد: آندره سخاروف

 

 

سـخاروف در زندان پلچـرخی (كابل)

 

دوستی داشتم به نام سليمان كه ميدانستم نامش سليمان نيست. او نيز مرا به نامی كه پيش از آشنايی با او نداشتم، ميشناخت. نامبرده برای چند تن ديگر و من پنهانی كتاب می آورد و ميگفت كه بار ديگر در كجا و چه وقت خواهيم ديد. چنان مينمود كه او به گنج بزرگی از كتابهای ناياب دسترسی داشته باشد.

 

كنجكاويم هميشه ميپرسيد: آيا در گنج نهان او كتابی از سخاروف نيز پيدا خواهد شد؟ آن كنجكاوی و اين پرسش كه سليمان چرا دلچسپی چندانی به سخاروف و قهرمانی بيمانندش هنگام ايستادگی استوارانه در برابر يورش ارتش سرخ به افغانستان نشان نميداد؛ تا تابستان 1984 كه گزارش دروغين مرگ سخاروف را در زندان پلچرخی شنيديم، با من ماند.

 

در روزهايی كه زندان از افسانهء نادرست "مرگ" اين فزيكدان نام ‌آور پر شده بود،‌ تازه ترين سخنها را از دوستی به نام فضل احمد لودين شنيدم. پس از آشنايی با استاد لودين كه در نخستين روز برگشت از امريكا به كابل در پاييز 1984، بازداشت شده بود، و در زندان به ما درس انگليسی ميداد، دانستم كه نه تنها در روسيه بل در چين هم از نوشته های سخاروف جلوگيری ميشود، زيرا به گفتهء استاد لودين، ستالين و مائو و هيتلر برای سخاروف يكی بود. البته، همو گفت که سخاروف زنده است.

 

آوازهء زنده بودن اين روس آزاده به جايی كشيد كه كتابفروشهای كاركشتهء پل باغ عمومی شهر كابل، بهای "اساسات ماترياليزم ديالكتيك" (ترجمهء عبدالله نايبی به نام مستعار ع.‌ سپيدار) را تنها به اين دليل كه در ميان گروه نويسندگان كتاب "و. زخاروف" نامی هم ديده ميشد، چند برابر بالاتر برده بودند. يكی نبود بپرسد كه اگر اين همان آندره سخاروف خار چشم كرملين ميبود، آيا ک گ ب ميگذاشت نامش اينجاها بدرخشد.

 

 

مسكو، 27 دسمبر 1979

 

همپای فرستادن ارتش سرخ به افغانستان، ديمتری استينوف گفت: "قوای محدود قطعات اتحاد شوروی از دوازده تا هژده ماه، تا آرامش كامل فراهم آيد، در افغانستان خواهند ماند."

 

و در همين روز، نخستين آوای غريواتر از آتش شدن بمی كه روسيهء شوروی را به لرزه درآورد، آواز پرآوازهء آندره سخاروف بود: "آنچه بر افغانستان ميرود «توسعه طلبي» است. اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی بايد نيروهای نظاميش را هر چه زودتر از افغانستان بيرون كند."

سخاروف در سه روز پسين 1979 تا توانست بر گفته هايش پافشاری کرد، و شام اول جنوری 1980 به Dietrich Mummendiel گزارشگر Die Welt گفت: "اتحاد شوروی بايد نيرو های نظاميش را هرچه زودتر از افغانستان بيرون کشد. و اگر چنين نکند، برگزاری بازيهای جهانی در کشوری که آتش جنگ را می افروزد، بايد از سوی کميته المپيک تحريم گردد."

 

سخاروف شام سوم جنوری با Anthony Austin گزارشگر New York Times و روز هفدهم جنوری با Charles Bierbauer و گروهی از تلويزيون ABC ديدگاهها و انديشه هايش را بيهراس در ميان گذاشت.

نيمه شب دوشنبه 21 جنوری، Georgi Vladimo (دوست گرمابه و گلستان سخاروف) زنگ زد و با شتاب آگاهش ساخت كه مقامات، فردا با او يكسويه خواهند كرد. پاسخ سخاروف نيز كوتاه بود: "ماه پيش چنين خبری را جدی نميگرفتم. ولی اكنون، با قضيهء افغانستان، هرگونه پيشامدی ممكن است."

 

 

 مسـكو، 22 جـنوری 1980

 

برف و باد شهر كرخت را كبودتر ساخته است. گماشتگان لرزان از سرما در كنارهء Leninsky Prospekt چشم به راه والگای سياهی اند كه بايد به‌ زودی ازين سرک بگذرد.

 

آنسو سـاعت ديواری برج دوردست دو بار مينوازد و اينسو پوليس ک گ ب به راننده فرمان "ايست" ميدهد. آندره سخاروف بازداشت ميگردد. آنها باهم ميروند و به سوی جادهء پوشكين ميپيچند. والگای سياه در سپيدی برف از نگاهها گم ميشود.

سخاروف را به پاداش گفتهء كوتاه "اتحاد شوروی بايد تفنگدارانش را هر چه زودتر از افغانستان بيرون كشد"، بدون پرس ‌و ‌جو و دادگاه به گمگوشهء گوركی در چهارصد كيلومتری آفتاب برامد مسكو ميفرستند. ديری نميگذرد و بانو ايلينا بونر همسر و يگانه پل پيوندش با جهان بيرون از تبعيدگاه نيز بازداشت ميشود.

 

 

دوهـزار و پنجصد روز در تبعيد

 

دژخيم كه سپيده دمان، جهان را از ميان حلقهء دار تماشا ميكند،‌ بايد شباهنگام برای آزادگان، خواب چسپيدن زبان به كام و زنگار خوردن شمشير در نيام ببيند. و شبكهء عنكبوتی ک گ ب برای خموش ساختن سخاروف جالی از همين تار و پندار بافته بود،‌ بدون آنكه بداند آيا پيرمرد از راهی كه گزيده پشيمان برخواهد گشت و سرزمينی به نام افغانستان را در سايهء تانكها و بانكهای مسكو رها خواهد كرد،‌ يا در برابر ديدگان پوليس، درشتتر از پيش خواهد نوشت:

"يورش اتحاد شوروی بر افغانستان از سوی يكصدوچهار كشور جهان نفرين شد؛ ولی جنگ در آن سرزمين همچنان جاريست. پايانی در دورنما به چشم نميخورد. تعزيرات اقتصادی و سياسی در همچو حالت بسيار زياد مهم اند. اينگونه فشارها ميتوانند اعضای با مسئووليت و خوب گروه رهبری شوروی را نيرو بخشند. به ويژه، تحريم همه جانبهء بازيهای المپيك مسكو بايسته است. تماشاچی يا بازيكنی كه به المپيك مسكو پا گذارد، خواهی ‌نخواهی پشتيبان غيرمستقيم سياست نظامی شوروی ميشود. " (بخشی از نامه يی از تبعيد، سخاروف، شهر گورکی، چهارم می 1980)

 

"عمليات نظامی در افغانستان از هفت ماه به اينسو جاريست. هزاران تن از شوروی و دهها هزار تن از شهروندان افغان (نه تنها چريكها بلكه شمار زيادی از غيرنظاميان شهری و روستايی سالخورده، زن و كودك) كشته و زخمی، و بيشتر از يك مليون افغان آواره شده اند. گزارش بمباران روستاهايی كه به چريكها كمك ميكنند،‌ نمايانگر پليدی بيش از اندازه است. همينگونه است ماين فرش كردن راههای كوهی، كه بخشهای بزرگی ازين كشور را به گرسنگی تهديد ميكند. گزارشهايی از كاربرد بم ناپالم، مرگ ابزار زير خاك و جنگ ابزار نوين ديگر نيز رسيده است. ... كاركردهای شوروی نمونهء روشن افزونخواهی و لگدمال كردن آزادی و تماميت خاک افغانستان است." (نامهء سركشاده در بارهء افغانستان به ليونيد بريژنف،‌ سران كشورهای چين، فرانسه، انگلستان و ايالات متحده، و سازمان ملل: سخاروف، تبعيدگاه گوركی، 27 جولای 1980)

 

 

سـخاروف و شـهيد ناهيد صاعـد

 

"رهبران شوروی بدون شك خواب پيروزی آنی در افغانستان را ديده اند؛ ولی اين كشوريست كه در گذشته با انگلستان و روسيه تزاری جنگيده و به زانو درنيامده است. لشكر كارمل با گريز گروهی و شكست سربازها در برابر نيروهای چريكی، جنگ را وحشيانه ‌تر ساخته است. گماشتگان ک گ ب در نخستين ماههای جنگ بر روی تظاهرات دختران مكتب در شهر كابل آتش كشودند. اينچنين تبهكاريها داغ ناسوری بر جا ميگذارد. گفته ميشود كه چريكهای دستگير شده زنده به گور گرديده و روستاييان رسانندهء کمک به آنها دار زده ميشوند. آيا افغانها هرگز مصيبت آوران شـان را خواهند بخشـيد؟" (برگهای 507 و 508، فصل 46، كتاب Memoirs، نوشتهء آندره سخاروف)

 

 

پيشبينی سـخاروف

 

تلاشهای پيرمرد نستوه در اندوهكدهء گوركی به شور جوانيی سمندر در كورهء آتش ميماند. او ميدانست كه بزرگنمايان داس ‌چكشی را چگونه با اين شـبروزنامه‌ ها كوچك سازد:

 

"پليدترين رسوايی سياست شوروی، يورش بر افغانستان و پيوست آن كشتن رهبر دولت بود. آوارگی بيشتر از چهار مليون افغان به پاكستان و ايران گواهی ميدهد كه سه سال جنگ تباهکن و درنده خوی ضدگريلايی چه رنجهای بيكرانی به افغانها به ارمغان آورده است." (بخشی از "خطر جنگ هستوي_ حرارتي": نامهء سركشاده به Dr Sidney Drell، سـخاروف، شهر گوركی، دوم فبروری 1983)

"يورش اتحاد شوروی بر افغانستان يكی از غم انگيزترين و خطرناكترين رويدادهای سالهای پسين بود. چندين ده‌ هزار افغان در سه سال جنگ جان باخته اند. با تكيه بر برخی از آگاهيها، شمار قربانيان به يكصدهزار ميرسد. بسياری از سربازان شوروی مرده اند. مليونها افغان از بيم جنگ كاشانه ها شان را رها كرده اند و يك سوم نفوس كشور آواره گرديده است. يورش شوروی موقعيت بين المللی را بسيار وخيم ساخته، و به ويژه پيمان SALT II را آسيب رسانيده است. اگر دگرگونی به سوی بهبود در جهان رونما نشود، ‌افغانستان حبشهء جنگ نوين جهانی خواهد شد." (بخشی از "پيامی از گوركي"، سخاروف، سوم مارچ 1983)

 

 

پدر بم "هـايدروجـني" از زبان خودش

 

"روز 21 می 1921 در مسكو به دنيا آمدم. در هفده سالگی به ديپارتنمنت فزيك دانشگاه مسكو پا گذاشتم و در 1942 به آن پايان دادم. تا 1945 در كنارهء ولگا به كار پرداختم و در همان سال به انستيتيوت فزيك رفتم. آنجا نقش فزيكدان سرشناسی به نام Igor Tamm و اثرگذاريش بر كارهايم را بسيار ارزنده يافتم. در 1948 به گروه پژوهشی كه او گرداننده ‌اش بود و ساختن اسلحهء هستوی را رويدست داشت، پيوستم. بيست سال ديگر را در شرايط دشوار نخست در مسكو و سپس در يك پنهانسرای ويژه، کانون پژوهش، كار كردم.

 

در 1951 با Tamm روی پيامدها و بازتابهای دستاورد تازهء مان همكاری داشتم و در 1953 عضو اكادمی علوم اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی گرديدم. سالهای پس از آن ديدگاههای اجتماعی و سياسی به ويژه انديشه‌ هايم در پيرامون آزمايش اسلحه هستوی و پيوند آن با ارزش آگاهی و دشواريهای اخلاقي_ وجدانی،‌ دگرگونی چشمگيری يافت. در نيمهء پسين دههء پنجاه تلاشهايی را به راه انداختم تا آن آزمايش، اگر نه جلوگيری، دستكم محدود شود. اين گام در 1961 كورگره جنجال برانگيزی شد ميان خروشچف و من.

 

در 1963 پيشنهاد دست كشيدن ازين آزمايش در هوا و زير آبها، در 1964 پيامدهای بيولوژيك و به دنبال آن پرسشهای فراوان ديگری را به ميان آوردم. در 1966 نخستين خواستها در راه پاسداری از قربانيان ستم و سركوب را بلند كردم.

 

در 1968 هنگام آن فرا رسيد كه پنداشتهايم را برای همهء مردم روی كاغذ بياورم. بر روپوش اين كتاب نوشتم:‌ "انديشه‌ هايی در پيرامون پيشرفت، همزيستی مسالمت‌آميز، و آزادی روشنفكر" . اين نوشته چرخشگاهی بود در زندگيم. نامم بسيار زود در سراسر جهان بر سر زبانها افتاد. رسانه ‌های شوروی چندی خاموشی گزيدند و سپس همينكه لب گشودند، از آن نوشته‌ به بدی ياد كردند. بسياری از منتقدين و برخی از هواخواهان دلسوز نيز يادداشتهايم را بيهوده خواندند.

 

پس از آنكه كتابم در جولای همان سال در برونمرزها چاپ شد، حق كار در پنهانسرای بخش "ويژه" و بسياری از امتيازات دولتی (شوروي) را نيز از دست دادم.

 

فشار بر من، خانواده و دوستانم در 1972 سنگين و سنگينتر گرديد و بيشتر دانستم كه دامنهء ستمگستری تا كجاها كه نميتواند برسد. با خود پيمان بستم كه ديگر حتا يك روز هم از پاسداری از قربانيان فروگذاشت نكنم. در سالهای پس از آن به سخن گفتن از صلح، برچيدن جنگ ابزارها، آزادی نهادها،‌ جنبش، آگاهی، انديشه، نگهداشت زيستگاه و نيروی هستوی پرداختم. ‌

 

در 1975 برندهء جايزه نوبل شدم. در جنوری 1980 همه جايزه‌ ها و آرايه‌ های رسمی شوروی (فرمان لنين، نشـانهای سه بار قهرمانی كار، جايزهء لنين و جايزه دولت) را واپس از نزدم گرفتند و به شهر گوركی تبعيدم كردند. اين كار رژيم كوچكترين زمينهء قانونی ندارد و نمونهء ديگری از خودكامگی پيشرفتهء سياسی است كه درين سالهای پسين گلوی كشور ما را ميفشارد.

 

اينك در برابر نگاههای پوليسی كه دم دروازه نشسته و شب و روز مرا ميپايد،‌ تنها هستم." (آندره سخاروف، شهر گوركی، 24 مارچ 1981)

 

 

سـخاروف و سـوسـلوف

 

خروشچف سرگرم سپری كردن روزهای خوشش در كنار درياچهء سياه بود و به پيامهای پياپی بريژنف كه او را به نشست اضطراری پوليت بيورو فراميخواند، پاسخ نميداد؛ ولی ناگهان دريافت كه نميتواند پيام كوتاه و زنگدار نيكلای سوسلوف را ناشنيده بگيرد.

 

رهبر خسته كه خشمش به خاطر پذيرايی نه ‌چندان شايسته در ميدان هوايی دو برابر شده بود، به كرملين آمد و در آغاز نشست داد زد: چی ميگذرد اينجا؟ سوسلوف به آهستگی او را از بركنار شدنش آگاه ساخت.

 

خروشچف تلفون را برداشت و گفت: به وزير دفاع فرمان ميدهم توطئه ‌بافان را بازداشت كند. پاسخ از آنسو روشن بود. اينسو برگه ‌يی كه در پيشانيش نوشته بود: پانزده كجروی وخيم: "(يك) ناتوان سازی حزب، (دو) يكه تازی در قاپبيدن بخش بزرگی از نيروی رهبری به شيوهء مالكيت شخصی، (سه) برداشتن گامهای نادرست در برابر كيوبا، چين، ...، (چهارده) بی ‌پروايی در بررسی قضيهء آندره سـخاروف و تورفيم ليسنكوف، و (پانزده) ..." به آواز بلند از سوی سوسلوف خوانده ميشد.

 

خبر شبانگاهی كوتاه بود: "امروز چهاردهم اكتوبر 1964 نيكيتا سرگيوويچ خروشچف به خاطر تكاليف صحی از پست رهبری كناره گيری كرد. ليونيد ايليچ بريژنف درين مقام به كار آغازيد."

 

و به اينگونه افزون بر دست به دست شدن ميراثهای پر درد‌ سر ديگر، بازوی شكسته ‌يی به نام آندره سخاروف نيز آويز گردن رهبر تازه گرديد.

 

 

سـخاروف از زبان اندروپوف

 

اگر از رسواييهای ننگين اورنگفرسايان كاخ كرملين بگذريم؛ گفتنی می ‌آيد كه نام سخاروف آنقدر كه بر زبان اندروپوف (ديدبان ک گ ب) رفته است، شايد بر زبان زن و فرزند خودش نرفته باشد! او اين فزيكدان آزاده را "دشـمن شماره يك" نام گذاشته بود و از همان گذشته های دور چهارچشمی نگاهش ميكرد. اندروپوف تا دم مرگ از برجسته ساختن گزارشهای تباهكن از كردار سخاروف، باز نماند.

 

1) گزارش ک گ ب به پيشگاه كميته مركزی حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی: برخی از عناصر دشمن با تلاشهای مردمفريبانه ميخواهند وانمود سازند كه گويا حزب بيش از اندازه در گستره‌ های دانش و هنر دست درازی ميكند. آنها برای به اصطلاح بهبود سوسياليزم از نام آندره ديمترويچ سخاروف (1921/ روس/ غيرحزبي) دانشمند نامدار شوروی بهره برداری كرده اند و پيوسته از او ميخواهند در پای اسناد زيانبار سياسی امضاء كند.

 

برای بيهوده ساختن همچو تلاشها و گامهای زيان ‌آور و همچنان جلوگيری از "ابزار" شدن نام اكاديميسين سخاروف از سوی شوروی ستيزان و بدخواهان، بهتر خواهد بود يك تن از منشيهای كميته مركزی، آندره سخاروف را فرا خواند و نشست مناسبی با او داشته باشد. (يوری ولاديميرويچ اندروپوف، 13 جون 1968)

 

2) گزارش ک گ ب به كميته مركزی حزب كمونيست: برای دستيابی به آگاهی از اهداف آندره ديمترويچ سخاروف و كشف پيوندهايی كه او را به كاركردهای دشمنانه برمی انگيزد، جا به‌ جا سـاختن هرچه زودتر ابزار "پنهان شـنو" در اپارتمانش چون ‌و ‌چرا ناپذير است. (يوری ولاديميرويچ اندروپوف، 20 اپريل 1970)

 

3) گزارش ک گ ب به كميته مركزی حزب كمونيست: تازه‌ ترين گزارشهای مينمايايد كه آندره ديمترويچ سخاروف از كاركردهای زيان ‌آور سياسی آشكارا پا فراتر گذاشته و آگاهانه به فعاليتهای دشمنانهء سياسی ميپردازد. ديد و واديد با عناصر ضد شوروی كه برخی از آنها دچار بيماريهای روانی اند، سخاروف را واداشته است تا جهان را از ديدگاه آنها تماشا كند. نامبرده گمان ميكند كه همواره ديدبانی و شنود ميشود. (يوری ولاديميرويچ اندروپوف، 17 اپريل 1971)

 

 

سـخاروف و گـرباچف

 

George Baily نويسندهء نام ‌آور امريكا، آندره سـخاروف و رابرت اوپنهايمر را به خاطر همگونيها در سرشت و سـرنوشت سياسی شان از سلالهء گاليله ميداند. او با اشـاره به يكی از چندين نمونهء شگفت در كتابی به نام "Galileo's Children" (فرزندان گاليله) خواننده را به اين باور ميرساند كه سخاروف با آشتی ‌ناپذيری و شهامت بيمانندش سرافرازتر از آن دو تن ديگر زيسته است.

 

تلفونی كه پس از نزديك هفت سال، نخستين بار روز 14 دسمبر 1986 به سخاروف داده شده بود،‌ زنگ زد.

 

آواز: سلام! گرباچف استم. برايت پيام مهمی دارم. نامه‌ات را گرفتم. در پيرامونش بحث كرديم. ميتوانی به مسكو بيايی. در باره ايلينا بونر نيز تصميم گرفته شده است. ميتوانيد با هم به مسكو بياييد.

سخاروف: ولی من پيام مهمتری دارم. چندی پيش اناتولی مارچينكف در زندان كشته شد. زندانيان سياسی ديگری نيز در پشت ميله ‌ها اند كه بايد آزاد شوند.

گرباچف: ولی در لست تو نام آدمهايی از هر قماش است.

سخاروف: آری. همه غيرقانونی و دور از انصاف بازداشت شده اند. آنها بايد آزاد شوند.

گرباچف: اين را با تو نميپذيرم.

سخاروف: بار ديگر به آزادی زندانيان سياسی بينديشيد. اين گامی است كه از هر زاويه اهميت دارد. برای اعتماد بين المللی، به صلح، به شما و به پيروزی برنامهء تان.

گرباچف: باشد. ببينم...

سخاروف: سپاسگزارم. خدا حافظ

گرباچف: خدا حافظ

 

روز سه شنبه 23 دسمبر 1986 سخاروف و ايلينا در ايستگاه Yaroslavl مسكو از ترن پياده شدند.

 

 

سـخاروف در كانادا

 

سه روز پيش از مرگ، يك تن از سردمداران (بدون پای) ارتش سرخ، به او گفت: "آقای سخاروف!‌ يازده ماه پيش در اتاوا به پاسخ گزارشگر شوروی در پيرامون زندانيان جنگی اتحاد شوروی در افغانستان گفته بوديد: "كشور ما جنگ وحشيانه و برباددهنده‌ يی را در افغانستان به راه انداخته بود. ما دشمنان مان را بانديت ميخوانيم نه نيروهای مسلح محارب. بانديتها زندانيان جنگی نميداشته باشند. آنها گروگان ميگيرند." و افزوده بوديد: "هليكوپترهای ما برای جلوگيری از زندانی شدن سربازان شوروی تسليم شده به افغانها، آنها را ميكشتند." شما بايد شرمسار باشيد كه آبروی ارتش شوروی را اينچنين لكه دار ميسازيد.

 

سخاروف پاسخ داد: "راست و درست اينست: جنگ شوروی در خاك افغانستان افزون بر آنكه غيرقانونی بود، جنايت هم بود. بايد ارتش شوروی سرافگنده باشد."

 (برگهای 379/380،Sakharov, A Biography )

 

 

اشـاره به نبرد فـردا

 

بامداد چهاردهم دسمبر 1989 سخاروف در صفحهء هزارم خود زندگينامه اش نوشت: "اين كتاب را به همسر عزيزم اهداء ميكنم. زندگی جاريست و ما با هميم." و راهی برنامهء سخنرانی در كنگرهء شوروی گرديد.

 

او آن روز گفت: "در روزگاری زندگی ميكنيم كه حزب و رهبری در قهقرای بحران باور فرو رفته اند. ... بيرون كشيدن فقرهء ششم و سطرهای همپيوند آن از قانون اساسی روسيه يك گام بايستهء سياسی درين كشور است." (فقرهء ششم بيانگر نقش يكه تازی حزب كمونيست بود. س س)

 

سخاروف شام به خانه آمد و به ايلينا گفت: "ميخواهم اندكی بخوابم. درست ساعت نه بيدارم كن." و افزود: "فـردا نبردی آغاز خواهد شد."

 

ساعت نه بود. ايلينا ميگريست. سخاروف بيدار نميشد.

 

 

بودای روسـيه

 

روز پانزدهم دسمبر، ک گ ب و پرهء اكثريت در حزب و رهبری از خوشی در پيراهن نميگنجيدند. آنها پيكر سخاروف را نخست به اكادمی علوم و از آنجا به ستديوم Luzhniki بردند. مردم با ديدن تابوت ايستادند و خموشانه پرچمهايی را برافراشتند كه در آنها عدد شش (نماد فقرهء ششم قانون اساسي) زير چليپا ديده ميشد. ديری نگذشت كه خموشی را فرياد هزاران گلو شكست: "سخاروف! سخاروف! بودای روسيه استی. سخاروف! سخاروف! نمردی، كشته شدی. سخاروف! سخاروف! شكنجه‌گرانت را ميشناسيم و از آنها انتقام خواهيم گرفت."

 

ميگويند آن روز پنجاه‌ هزار دست تابوت سخاروف را گلباران كردند. آيا در ميان آنهمه سوگواران همزبان و ناهمزبان، افغانی نيز با اهدای دسته گلی به رسم پدرود، يادی از اين دوست آزاده كرده باشد؟

 

 

سـخاروف در آسـمان

 

در روزگاری كه بی ستاره ترين دشمنان روشنی، شهر را بر سخاروف شب ساخته بودند، انجمن جهانی اخترشناسان(International Astrology Catalogue) ، در 1979 فروزانترين ستارهء كمربند ميان مريخ و مشتری را "سخاروف" نام گذاشتند.

 

 

و ...

 

با كرداری كه رهبران داس‌چكشی در نهانخانهء كرملين پيشه كرده بودند، سخاروف از بيست ‌و ‌هفت دسمبر 1979 تا چهاردهم دسمبر 1989، روز هزار بار كشته ميشد. ولی به شمار برگهای گاهنامه‌ ها، امروز سيزده سال از خموشی سخاروف ميگذرد.

تا فرارسيدن فردايی كه در ستاره زار ياد شهيدان افغان، چراغی به نام آندره سخاروف نيز برافروزيم و در پرتو آن با قرمز بر گور ناپيدايی بنويسيم: "دوستدار آزادی افغانستان"، لاله هايی از دشت ليلی ميچينم و بر آرامگاهش در اندوهكدهء گوركی ميگذارم.

 

[][]

ريجاينا (کانادا)

چهاردهم دسمبر 2002

 

 

 

 

اشاره ‌ها

 

1) The London Sunday Times در شمارهء سوم جون 1984 از زبان رسانه های چاپ مسكو به دروغ نوشته بود: "سخاروف در 31 می 1948 در بيمارستان شهر گوركی جان سپرد."

 

2) "يكی از خطرات بزرگی كه در برابر پيشرفت اجتماعی امروزين چهره مينماياند، رويش و گسترش نژادپرستی، ناسيوناليزم، نظاميگری و به ويژه سمارق شدن رژيمهای رياكار پوليسی،‌ خودكامه و ددمنش است. در پيشاپيش اين گروه رژيمهای ستالين،‌ هيتلر، مائو و شماری از واپسگراترين رژيمها در كشورهای كوچك به چشم ميخورند." (خودكامگی پوليسی، بخشی از كتاب "پيشرفت،‌ همزيستی مسالمت ‌آميز و آزادی روشنفكر"، مسـكو، سخاروف 1968)

 

 

3) برای نوشته شدن اين يادنامه بايد سپاسگزار نويسندگان زيرين نيز باشم:

 

1)  Andrei Sakharov: Memois (translated by Richard Louri)

2)  Edward Luzansky: A. Sakharov and Peace

3)  Kevin Klose: Sakharov and The Bomb

4)  Richard Louri: Sakharov - A Biography

5)  George Bailey: Galileo’s Children

6)  Lawrence Elliot: Persecution

7)  Fang Lizhi: Andrei Sakharov

 

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول