© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بانو پروين شامل آهنگ

 

 

 

 

پروين شامل آهنگ

 

 

 

 

قربانی مردسالاری

 

 

 

با مشت تو ای مرد مپندار زنی رفت

از كوچه لب دوختگان انجمنی رفت

لطيف ناظمی

 

 

 

يكی از چینل های تلويزيون را نگاه می كردم كه خواهر و برادر نابينائی را نشان داد و تقاضای كمك كردند و گفتند كه داكتری در لندن يك دختر نابينا را تداوی نموده و دختر، بينائی خود را باز يافته است. در همان لحظه زنگ ستديو به صدا در آمد. از آن طرف سيم مردی بود كه گفت: "من پروگرام شما را كه در باره نابينايان است نگاه می كردم و از حالت اين دختر و برادرش اشكم سرازير شد. لهذا با داكتر موصوف تماس می گيرم و تمام مصارف هر دو را مانند مخارج رفت و آمد، تداوی و مدت بود و باش شان را در لندن من و تمام اعضای فاميلم متحمل می شويم و شما هر چه زودتر پاسپورت و غيره كارهای شان را در داخل كشور رو براه كنيد.

 

با شنيدن اين همه احساس همدردی و مردانگی به گريه افتادم و با خود گفتم: ببين تفاوت ره از كجا تا كجاست. يك مرد حاضر است كه روشنائی چشمان يك دختر بيچاره را به او باز گرداند تا او هم سهمی در زندگی داشته باشد و در آينده باعث روشنی چراغ يك خانواده گردد و اما نامردانی هستند كه زن را از زندگی محروم می سازند و زندگی را از ايشان می گيرند. شمع زندگی او و چراغ خانه خود را خاموش می سازند. مانند شوهر ناديای انجمن كه شمع انجمن شعر و ادب بود.

 

خبر غم انگیز كشته شدن ناديای انجمن شاعره هروی بدست شوهر نامردش در سراسر جهان منتشر شد و طرفداران شعر و ادب را سوگوار نمود. بر علاوه قلب هزاران انسان با احساس را نیز جريحه دار كرد. آخر چرا يك شوهر، يك مردی كه هميشه به مرد بودنش می بالد تا اين حد از حيوان وحشی، وحشی تر و از نامرد، نامردتر شود كه زندگی را در خانه خود نابود كند و مادر طفل معصوم خود را بكشد. آيا در آن موقع كه اين حيوان وحشی از خدا بی خبر، زن بينوا را زير مشت و لگد گرفته بود ضجه های طفل معصومش كه به بدبختی آينده خود ناله می كرد و به فريادهای دلخراش زنی كه نه تنها باعث سرافرازی خودش، بلكه از جامعه هنر و ادب هم بود در آن لحظه كه مرگ را در دو قدمی خود می ديد به فكر آينده طفل بينوايش بود هيچ رحمی نكرد و هيچ بخود نيامد؟ چنانچه دشتی می گويد: "زن كودكيست كه با اندك تبسم می خندد و با كمترين بی مهری گريان می شود." چه رسد باينكه او را تا سرحد مرگ شكنجه كند.

 

وه كه چه دردناك است بخدا كه سخت ترين قلب ها را می لرزاند و قلم توانای نوشتنش را ندارد. آخر به چه گناه به گناه اينكه زن است و بايد قربانی مردسالاری شود و يا به گناه اينكه از زور بازو، ضعيفتر از نامرديكه بنام همسر خود انتخاب كرده بود. لعنت و نفرين بر او و امثال او باد.

 

آيا بعد از آن واقعه جگرخراش چطور به چشمان مادر، خواهر و دختر خود كه زن هستند نگاه كرده توانست؟ آیا برايش دردناك نيست كه دختر و خواهرش را مردان ديگری مانند خودش بكشد. بگفته دشتی كه "زن فرشته ايست كه در بچگی پرستار ما، در جوانی كامبخش ما و در پيری تسليت ده ماست." و اين تنها ناديای مرحوم نيست كه با اين سرنوشت شوم دچار شده است بلكه بعضی های ديگر مانند مرحومه شاه بی بی كه چند سال قبل در ونكوور كانادا توسط شوهر نامردی كه به مقابل خانم خود احساس حقارت می كرد و از مردی فقط لت و كوب و كاردكشی را می دانست و بس باخبر شديم. بلكه در گوشه و كنار مملكت ما اين فجايع زياد رخ داده كه شرح هر كدام آن از حوصله اين مقال بالاست.

 

ای كاش انسان های حيوان صفت كه نام اسلام را بالای خود گذاشته اند، و از اسلام بهره كافی می برند، بگویند که در كجای قرآن در كدام سوره و آيه آمده كه زن را بكشيد و با خشونت با آنها رفتار كنيد.

 

وقتی بی بی عايشه در خانه ابوبكر صديق (رض) بكمك بی بی خديجه كبرا اولين همسر رسول خدا پا بعرصه وجود می گذارد فردايش حضرت ابوبكر صديق به رسول خدا می گويد: "ديشب بی بی خديجه همسر و طفلم را از مرگ نجات داد، به اراده خدا (ج). اما افسوس كه دختر است. حضرت محمد (ص) می گويد: "من چهار دختر دارم كه نور چشمانم هستند. لذا اين طور نگو. بر علاوه با زنان خود با چه مهربانی و خوبی رفتار می كردند." آيا آنها  امت پيغمبر خدا هستند. مردان نادان وقتی استدلال شان در مقابل زن ضعيف می شود و خود را زبون احساس می كنند برای اينكه ثابت كنند كه ما نسبت به زن خود قويتر هستيم به لت و كوب و كاردكشی پناه می برند. چون قدرت مقابله با منطق را ندارند بايد بی منطق شوند باين ترتيب عرض وجود نمايند. اما مردان واقعی مرد صفت هم چه در كشور باستانی ما و چه در كشورهای ديگر وجود داشته و دارند كه می گويند: "زن با يك دست گهوراه و با دست ديگر جهان را می لرزاند."

 

به اين جنايت تكان دهنده فكر می كردم و اشك می ريختم كه دفعتا دخترم آمد و پريشان شد و پرسيد: مادر چرا گريان هستی، خيريت است و چه می نويسي؟ گفتم: جان مادر اين اشك های سوزان است كه در باره قتل ناديای ناكام و نادياها از نوك خامه، بروی صفحات كاغذ می ريزد. دخترم گفت: راستی مادر چرا در جامعه ما زن تا اين حد محكوم باشد كه حتی از طرف گروههای چپ و راست در زندان ها انداخته شده و شكنجه شوند، اندامهای شان بريده شوند، سنگسار شوند و با تفنگچه در محضر عام كشته شوند و برای خوشگذرانی به عرب ها بفروش برسند؟ آخر چرا؟ گفتم در جامعه یی كه دانش وجود نداشته باشد، جهالت جانشين آن می شود پس نتيجه آن همين است كه با چشم سر مشاهده می كنيم اما مردان مرد هم وجود دارند كه زن را دو بال بشريت می دانند. در كشور باستانی ما مردان مرد دست بالاكردن بالای زن را ننگ و عار می دانستند و می دانند و حتی اگر زنی چادر می انداخت آنقدر برايش ارزش قائل بودند كه حتی جان خود را فدا می كردند. اين بود حرمت زن از مردان واقعی كشور باستانی ما. ديدم دو قطره اشك از چشمان دخترم لغزيد و گفت كاش زن در جامعه مردسالاری ما بوجود نمی آمد و شعر امجد رضائی، شاعره توانای افغان را زمزمه كرد. اين است برداشت دختران جوان ما از جامعه امروزی نامردان كشور ما:

 

زنم كه ناله من خفته در گلوی من است

زنم كه شام سيه صبح آرزوی منست

زنم كه نعره من در سكوت حسرت مرد

مزار سينه جلودار های و هوی منست

عقيق جام دلم رنگ خوشدلی نگرفت

ز بسكه زهر ستم در رگ سبوی منست

چو گل ز شاخه جدا سازدم ببوئيدن

به بوستان جهان تا كه رنگ و بوی منست

بريد تيغ ستم رشته تنم كه زنم

بخون سرخ دلم سجده و وضوی منست

برای لذت خود كامگان خون آشام

هر آنچه هيچ نيرزيده آبروی منست

زنم كه زندگيم را رقم زند ديگري

حقوق حقه من در كف عموی منست

به تنگنای ستم با شكنجه دمسازم

زنم كه كنج قفس گور آرزوی منست

اگر زبان بكشايم به دادخواهی و عدل

هزار تير، ز هر سو رها بسوی منست

رهم ز دام بلا تا باوج آزادي

اگر چه روز من اكنون سيه چو موی منست

بخاك و خون بكشم رسم بردگی ها را

زنم كه خصلت آزادگی بخوی منست

بپاس قلب بخون خفته ی زنان، "امجد"

ز ديده گوهر اشكم روان بروی منست

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول