© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دکتور اسدالله حبيب

 

 

 

 

 

 

دکتور اســـدالله حبيب

 

 

 «بيدل» تجدديست لباس خيال من

 گر صد هزار سال برايد کهن نيم

 

 

 

عبدالقادر بيدل در قلمرو  تيوری ادبيات و  نقد ادبی

 

 

 

 

نظريات ادبی بيدل که پشتوانهء داوريهايش دربارهء شعر خود و شعر ديگران بود، درآثار منظوم و منثور او، اينجا و آنجا، افشانده است. در اين گفتار آن نظريه ها را ازسرتاسر کليات، چيده دسته می بندم، تا به شناختی از کل بينش ادبی و شعری بيدل برسيم و همزمان به بررسی نقد های او می پردازم.

 

دردفتر «رقعات»، نامه يی به نواب شکرالله خان هست، که با مثنوی «طلسم حيرت» به وی فرستاده شده است. بيدل در آن نامه شعرای همروزگارخود را به دو بخش جدا می کند:

يک، آنانی که تازه گی بيان و زيباييهای لفظی را ارج می نهند و مگر از اهميت معنی والا بی خبر اند که شايد بتوان چنان گروه را صورت گرايان ناميد. در ديوان غزلهای بيدل بيتی را می يابيم که اشاره به چنان شاعران دارد:

نشستی عمرها حسرت کمين لفظ پردازی      زخون گشتن زمانی غازه شو حسن معانی را

(غزليات 42)

******

دو، آنانی که پی صيد معانی باريک و بيگانه کمان کشيده اند و از دريافت زيباييهای لفظی بی بهره اند که شايد بتوان محتوا گرايان شمارشان کرد . بيدل در خطاب به آنان نيز اين گونه سخنهايی دارد:

فکرمعنی چند پاس لفظ بايد داشتن      شيشه تا در جلوه باشد رنگ بر روی پريست

(غزليات323)

******

بالفظ نپرداختی ای غافل معنی      تحقيق پری در نفس شيشه گری داشت

(غزليات 165)

******

هرچه گويی بيدل از نقص وکمال آگاه باش        معنی از وضع عبارت، رتب و يابس می شود

******

تو لفظ مغتنم انگار فکر معنی چيست          که مغزها همه محتاج پوست می باشد

 

و اينک بخشی از نامهء ياد شده که به نواب شکرالله خان نوشته شده است:

"درين روزگار جمعی که از طراوت رنگ الفاظ نظری آب می دهند، لوح تميز يک قلم از درک معانی شسته اند و گروهی که به بوی فهم معنی،کوس تر دماغی می زنند، رنگينی عبارت اصلاً در نظر انصاف شان نرسته بر اين تقدير معنی زمزمه ايست محتجب ساز موهوم و عبارت سازی مشتمل بر نغمات نا مفهوم." (رقعات، ص 2)

اين چند خط، بيان فشردهء نظريهء بيدل دربارهء رابطهء لفظ و معنا يا صورت و محتوا درسروده يی يا اثری ادبيست. در شعرجدا ساختن لفظ و معنا از يکديگر امری نسبی و برای آسانی مطالعه و شناخت است، وگرنه هر لفظ معنا يا معنا هاييست و هر معنايی که پيدامی گردد لفظيست. «لفظی نجوشيد که معنی ننمود و معنيی گل نکرد که لفظ نبود.» (چهار عنصر، ص 235)

اگر همنشينی و جانشينی واژگان و بافت نحوی زبان شعر رسا و زيبا و تندرست نباشد، از جلوهء مفاهيم ولو عالی نيزکاسته می شود.

زلفظ نا رسا خاک است آب جوهر معنی     نيام آنجا که تنگ افتد دم شمشير فرسايد

(غزليات 535)

درواژه نامهء شعربيدل، در پهلوی «نارسايی زبان»، «نا محرمی زبان» نيز کمبوديست .

ای بسا معنی که از نامحرميهای زبان        باهمه شوخی مقيم نسخه های راز ماند

بيدل باورداشت که زبان شعر نبايد برای خواننده بيگانه و ناآشنا باشد، مگر خودش دروضعی گرفتار شد که باربار می ناليد:

غيرماکيست حرف ماشنود         گفت وگوی زبان لال خوديم

يا:

هيچ کس نيست زبان دان خيالم بيدل         نغمهء پردهء دل ازهمه آهنگ جداست

يا:

اسرار پردهء دل مفهوم حاضران نيست           بيدل زدور داريم در گوش هم صدايی

 

مگر برداشت بيدل از وضع چنين بود که شعر خوانان و شعر دوستان، از باريکی ها و راز های نهان زبان فارسی ناآگاه اند و نو آوريهای او را در نمی يابند. وبه ديگر گفتار، نامحرمی خلق بود که راه سروده های وی را به حريم پذيرش و دريافت می بست.

فرياد که برديم زنامحرمی خلق        اندوه زبان داشتن و لال نمودن

******

نرسيد فطرت هيچ کس به خيال بيدل و معنيش

   همه راست بيخبری و بس چه شعور خلق و چه هوش ما

وگويا از زبان همان خلق به خود مبی گويد:

بيدل آهنگت شنيديم و ترا نشناختيم            ای زفهم آنسو به گوش ما صدايی می رسی

******

اسرار پردهء دل مفهوم حاضران نيست          بيدل زدور داريم در گوش هم صدايی 

 

اين وضع دشوار چنانش می آزرد و می فشرد که نااميدانه، باری گفت، اگر ديگر خريداری نيست، شعر خود را بر خاک می نويسم تا باد بخواند:

بيدل سخنی چند که داری يادش               از خلق گذشته است استعدادش

امروز تو نيز حرفی از گفتهء خويش      بنويس به خاک تا بخواند بادش!

(رباعيات )

با و صف چنان موقعيت دشوار، نظريهء خويش را پيرامون مسأله به روشنی بيان داشته است:

ای بسا معنی که از نامحرميهای زبان              باهمه شوخی مقيم نسخه های راز ماند

وی بسا بال و پری ازتنگی دام و قفس           ساخت باآسودگی چندان که از پرواز ماند

بسکه که فطرتها به گرد نارسايی خاک شد     يکجهان انجام خجلت پرور آغاز ماند...

احساس نارسايی زبان فارسی و ناکارايی ترکيب و عبارت و تشبيه و استعارهء متداول سبک هندی برای افادهء مفاهيم ريشه دارو ژرف و نگاره های چند لايهء پندار که پايه های کاخ سبک تفکری ـ تغزلی بيدل بود، شاعر را برآن داشت که دستگاه ترکيب پذيری فارسی را که به خامهء شاعران سبک هندی، کمابيش به کار افتاده بود، فعالتر سازد و صد ها ترکيب، عبارت و عبارت ترکيبی نو، با تشبيه ها و تشبيه در تشبيه ها و استعاره های زنجيری ديده نشده به زبان ادبی فارسی پيشکش کند.

سرانجام، پويشی که از دريافت نارسايی زبان آغاز شده بود، ازآن همه بارآوری و ثمربخشی گذشته به گرهناکی و نامحرمی زبان انجاميد و جنجالهايی لذت بخشی برای شاعر آفريد. لذت بخش به آن معنا که در آن روزگار از ديدگاه بيدل معنی صاحب نظران برآن اند که نوساخته های زبانی هر سخن سرا در چهار ديوار شعر خودش می ماند و حتا به شعر دومين شاعر نيز کمتر می گذرد، مگر آن که از رسايی و همخوانی با قاعده های ترکيب پذيری زبان و خوش آهنگی، پوره، برخوردار باشند. دربارهء بيدل سخن ديگر گونه است.

محققان، ادب فارسی شبه قارهء هند را در دوام يک و نيم قرن، از 1707 تا 1857 ترسايی، دورهء غلبهء سبک بيدل شناخته اند. (تاريخ ادبيات فارسی در شبه قارهء هند، نشر رهنمون، تهران، ص 51) از نيمه های سدهء هژدهء ترسايی تا نيمه های سدهء نزده، دورهء بيدلگرايی در تاريخ شعر دری افغانستان است، يعنی شعر بدور انديشه وبيان بيدلی می چرخد. پس ازآن نيز پيروی بيدل ادامه می يابد، تا امروز. در روزگار ما، حتا در شعر نوپردازان افغانستان نيز، نگرش به بيدل و اثر پذيری ازاو را می توان نشانی کرد. همچنان در آسيای ميانه بسا شاعران سدهء نزدهم و آغازش سدهء بيستم، به پيرو بيدل بودن می باليدند. به نگارش عينی در نمونهء ادبيات تاجيک "هرکس که قلم بدست می گرفت، ضروری تشخيص می داد که بايد به اسلوب بيدل سخن بگويد." براين بنا، الگوهای زبانی تازهء بيدل را در شعر ده ها شاعر بعد از او می توان يافت و اين خود بحثی دلکش و درخور پژوهش مستقل می باشد. او به غنای زبان شعر فارسی چنان خدمتی کرد، که «دانته» برای زبان ادبی ايتاليايی انجام داد.

 

ساخته های صرفی و نحوی بيدل را می توانيم چنين فشرده بخشبندی کنيم:

 

1ــ  ساختن اسم معنا (يابه قول دستور زبان نويسان پيشينه حاصل مصدر) از اسم ذات، مانند: از زمين زمينی، ازدستمبو دستمبويی، ازگژدم و مار گژدمی و ماری، ازمضراب مضرابی، از لنگر، لنگری و گونهء مرکب آن، مانند: شبنم طرازی، جمعيت اجمالی وقطره سياری.

2ــ  ساختن اسم فعلهای مرکب تازه، مانند: تری کردن، چين کشيدن، چين کردن، کری کردن، سری کردن و نقص قصور تراشيدن و با کاربرد استعاره: تمنا کاشتن، ناله نوشتن، درد دل فروختن وآفتاب بافتن.

3ــ  اسمها، صفتهای مرکب و صفتهای هنری مرکب، با همنشين سازی چند واژهء مستقل و نامستقل، مانند: ستم ترانه، غنچه کمين، هجوم آباد، خامش نفس، سرمه تفسير، حيا عنوان، قيامت خنده ريز، نشه جولان صيد، بهار اندوده لطف و بوی گل پرورده دشنام.

4ــ  وابسته های عددی، مانند: يک دو گلشن شکفتن، دوسه سرو آه کردن، صد صحرا جنون، صد شرر پرواز، يک آينه دل.

5 ــ  عبارتهای تازه، مانند: رگ گل بستر ناز، خط عجز نفس، آينهء دست دعا.

6ــ  عبارتهای ترکيبی، مانند: مزرع نيستی آرايش تخم شرر، جگرخون کن پوشيده و پيدا، پيغام عجز سرمه نوا، سرسر انتظار چراغان اعتبار، صفر آينه داران عدم و نوای بيخودی پيرايهء چندين بم و زير. (چون بحث بر نيولوجيزم بيدل را در گفتار ديگری بديده دارم، اينجا همين چند يادکرد را بسنده می پندارم.)

 

در سروده های بيدل، گاهی که سخن از لفظ می رود، به تعبير امروزين، صورت يا فورم form شعر را می بايد فهميد و گاهی که از معنا يادآوری می شود، محتوا يا content را در نظر بايد گرفت. بيدل، خودش نيز گاه گاهی واژهء صورت را در برابر معنا می نشاند.

چنانکه دراين بيت:

به معنی گر شريک معنيت پيدانشد بيدل     جهان گشتم به صورت نيزنتوان يافت مانندت

(غزليات220)

 درسروده های بيدل، اگر واژهء معنی، در برابر لفظ يا صورت نمی آيد، بيشتر، شعر را، بصورت کل، در نظر دارد، چنان که دراين بيتها:

بحر فطرتم بيدل موج خيز معنيهاست     مصرعی اگر خواهم سرکنم غزل دارم

******

معنی بلند من فهم تند می خواهد           سير فکرم آسان نيست، کوهم و کتل دارم

******

تلاش معنی اگر خاص انبساط خود است        چه لازمست به هر انجمن کنی تکرار

******

بيدل از فطرت ما قصرمعانيست بلند            پايه دارد سخن از کرسی انديشهء ما

******

مشق معنيم بيدل بر طبايع آسان نيست             سرفرو نمی آرد فکر من به هر زانو

 

يکی ازويژگيهای غزل بيدل، تکرار قافيه است. شعر پژوهان، اين نقيصه را در شعر سبک هندی بلا مانع شمرده اند و چنان پنداشته اند که گويا شاعر سبک هندی بی انديشه يی قافيهء مکرر می آورد و جست و جوی کلمهء ديگری را بايسته نمی پندارد .

بيدل در دفتر چهارم چهار عنصر، جايی که باغ دهره را وصف می کند، می نويسد: "کوکوی قمری ازتنگيهای عبارت، ناگزير قافيهء مکرر بستن..." (چهارعنصر239)

از اين گفته برمی آيد که تکرار قافيه را در غزلهای خود بيدل نيز، از روی مجاز شمردن نه بل که بنابر ناگزيری، بايد فهميد.

 

نقد بيدل

عنوان نقد بيدل برای اين بخش گفتار، آماج دو گانه دارد. يکی، نقد ديگران بر سروده های بيدل، که در برابر آن، پاسخ بيدل طرف دلچسپی ماست. ديگری نگرشهای ناقدانهء بيدل به شعرخود ش.

درحوزهء نقد ديگران بر شعربيدل، از نوشته های شماری تذکره نويسان می آغازيم. غلام علی آزاد بلگرامی درتذکرهء خزانهء عامره می نويسد: "ميرزا در زبان فارسی چيزهای غريب اختراع نموده که اهل محاوره قبول ندارند." و مي افزايد که در مرثيهء فرزند خويش سروده است که:

"هرگه دو قدم خرام می کاشت    ازانگشتم عصا به کف داشت. خرام کاشتن عجيب چيزيست." (خزانهء عامره، نول کشور، 152 تا 153) چنين واکنش ناسازگارانه، در گلزار ابراهيم، تأليف علی ابراهيم خان خليل و تذکرهء نشتر عشق حسين قلی خان عظيم آبادی نيز ديده می شود. ميرقدرت الله قاسم در تذکرهء مجموعهء نغز ترکيبها و عبارتهای ساختهء بيدل را اشتباه هايی می شمارد که در چند جای آثار او رخ داده است. پاسخ بيدل که در سون دلچسپی اين گفتار نهاده است، باچنين بيتها بيان می شود:

بيدل اشعار من ازفهم کسان پوشيده ماند        چون عبارت نازک افتد رنگ مضمون می شود

******

گوش پيداکن که بيدل از کلام خامشان               معنی کزهيچ کس نتوان شنود آورده است

******

معنی بلند من فهم تند می خواهد                       سير فکرم آسان نيست، کوهم و کتل دارم

******

گربتپد پی جمع رسايل، وربزند در کسب فضايل

نيست کسی چو طبيعت بيدل، باب تأمل فهم کلامم

******

يک عمر سخن زچرخ و انجم گفتن         صد نکته تأخر و تقدم گفتن

گربر سر انصاف رسی دشوار است      يک نکته به قدر فهم مردم گفتن

از واژهء مردم پيداست که نه تودهء بی سواد هند، بل که گروهی را درنظر دارد که با شعر سروکار داشته اند.

درچهار عنصر نيز به پاسخ آن ناقدان و تذکره نگاران چند سطر پرخاش آميز دارد، بدين گونه:

"درخور فهم اين کودنان به ساز سخن خروشيدن است، تا قصور فطرتها به رد و انکار نجوشد و به قدر رسايی اين افسردگان در جولان اظهار کوشيدن، تا غبار حسد چشم انصافها نپوشد" (چهارعنصر 116)

اين گونه دفاعيه ها نيز گوشه يی از نگرش بيدل را به شعر و شاعر و پذيرندهء شعر روشن می سازند.

مفاهيم عالی بايد با زبان آراسته و پرورده و نو بيان شوند و پذيرندهء شعر بايد دانش خويش را دربارهء امکانات و ظرفيتهای بالقوه و بالفعل زبان شعر ارتقا ببخشد.

در آن سالها که نو آوريهای زبانی شعر بيدل آماج نکوهشهای نامدارترين اديبان همروزگار او بود و آن همسازی بايستهء لفظ و معنا برهم خورده می رفت، در ترازوی شعر پلهء لفظ چندين بار سنگينی می کرد، شاعر، خودش نيز بدين گونه با خود می انديشيد:

بيدل غريب کشور لفظ است معنيت      عرض پری به عالم مينا نگاهدار

پسانتر، که استعاره و تشبيه و ترکيبها و عبارتهای ساختهء بيدل مأنوس گرديد و شايد شاعر، نيز در نوآوريهای صرفی و نحوی دست گرفته پيش رفت و گويا «بحران» پشت سر گذاشته شد، چنين ياد می آورد:

به قيد لفظ بودم عمرها، بيگانهء معنا     کم مينا گرفتم با پری همسنگ گرديدم

همين واقعيت، که سخن بيدل در زمانهای گوناگون فراز و فرودی را که اشاره کردم از سر گذشتانده است، در اين رباعی او به روشنی بازتاب می يابد:

شعرم که به صد زبان فرود آمده است       در چندين وقت و آن فرود آمده است

تورات نبوده تا بگويم که همه                   يک باره ز آسمان فرود آمده است

در بارهء تناسب لفظ و معنای شعر از ديدگاه بيدل، حکايتی هم آورده اند، که روزی نعمت خان عالی بر اين بيت بيدل انگشت انتقاد گذاشت:

نشد آيينهء کيفيت ما ظاهر آرايی       نهان مانديم چون معنی به چندين لفظ پيدايی

و گفت: هرگاه لفظ پيدا شود معنا نيز پيدا می شود، نهان نمی ماند. بيدل پاسخ داد: معنايی را که شما در نظرداريد، خودش لفظ است. هدف من معناييست که با صد ها لفظ بيان نمی شود، مانند حقيقت انسان .(ازتذکرهء مرآهء الخيال امير علی شير لودی)

بيدل، جای ديگر، باتشبيه خود به معنای بر جستهء شوق بر همان باور، پافشرده است:

معنی برجستهء شوقم نمی گنجم به لفظ     همچو بوی گل نگردد پيرهن عريان مرا

(غزليات 76)

و رفته رفته، همان معنی برجسته کرسی باختهء خود را در سرايش بيدل باز می يابد و معنی گرايی چون واکنشی در برابر انتقادها سر بلند می کند:

نهال گلشن قدر سخنوری بيدل      به قدر معنی بر جسته گردن افراز است

(258)

******

بيدل معانی تو چه اقبال داشتست         چشم حسود بيت ترا صاد می شود

(582)

 

در اينجا سزاوار يادکرد است که عبدالقادر بيدل با آن همه قدرتی که در اتساع ظرفيت زبان داشته است و با آن که برای در روشنی قرار دادن انديشه های عاطفی خيال آميز خويش توانمند بوده، هنوز الفاظ را درنمايش معنا شيشه های کدری بيش نمی شناخته است.

بيدل در بيت زيرين آن پندار را بيان می دارد که، لفظ در هر حال معنی را در تنگنا می فشرد، چنان که در الفت مينای الفاظ من، باده(= معنی)، دامن صبوری گرفت و سنگ بردل بستن، کنايه است از تحمل و صبوری در ناملايمات.

لفظ ممکن نيست بر معنی نچيند دقتی      با ده بر دل سنگ بست از الفت مينای من

 (1039)

در همسونی آن انتقاد هايی که برشمردم، انتقاد های نانوشتهء ديگری نيز هستند که از پاسخهای بيدل فهميده می شوند. به گونهء مثال اين بيت را در نظر بگيريم:

مگو کين نسخه طور معنی يک دست کم دارد      تو خارج نغمه ای ساز سخن صد زير و بم دارد

انتقاد چنين بوده که شعر های بيدل يک دست نيستند. امروز هم شماری از پژوهندگان شعر بيدل همان باور را دارند. شاعر در پاسخ، صد زير و بم داشتن ساز سخن را عيب نمی شمارد .

دراين بيت ديگر نيز همان پاسخ بازتاب يافته است:

شعر اگر اعجاز با شد بی بلند و پست نيست       در يد بيضا همه انگشتها يک دست نيست

پيداست که بيدل خود به يک دست نبودن سروده هايش معترف بوده است و آن را طبيعی می شمرده است.

به پشتيبانی اين داوری اينک يکي از رباعي های او را نيز گواه می آورم:

بيدل زمن اقســـــام بيان بايد خواســـــت              نی تاوان و نه ترجمان بايد خواست

دی حيزی می گفت نيست نظمت يکدست        گفتم: "اين معنی از خران بايد خواست"

(رباعيات409)

شاعران کلاسيک در ستايش شعر خود بيتهای مبالغه آميزی سروده اند، که آن سروده ها در تاريخ شعر فارسی «مفاخره» شناخته می شوند. بيدل نيز از آن مفاخره ها بسيار دارد.از «مفاخره» های شاعران نيز با باريک بينی می توان به ديدگاه شان نسبت به شعر و شعر خود شان راه برد. چرا فلان سخنور در شاعری خود را با فلان سخنور نام آورعرب برابر گذاشته است، نه با ديگری و چرا آن يکی به لفظ و آن ديگری به معنای شعر های خويش سرافرازی کرده است؟ ازشمار «مفاخره» های بيدل يکی اين بيت است:

بيدل نفسم کارگهء حشرمعانيست       چون غلغلهء صور قيامت کلماتم

(غزليات 873)

همان سان که دکتر کدکنی در «شاعر آيينه ها» اشاره کرده است، اين بيت با تشبيه واژگان به غلغلهء صور نظريهء <شعر= رستاخيز کلمات> صورت گرايان روس را به ياد می آورد، مگر نبايد نديده گذشت که در مصرع نخستين از «حشر معانی» که آماج، همان معانی نازک و بيگانه است، نيز سخنی هست. به گمان من، دراين بيت، بيان فشرده و شعری همان نظريهء ادبی را که از «رقعات» نقل کرديم، می يابيم.

بيدل بارها بر سازگاری و توافق لفظ و معنای شعر يا به تعبير امروزی، هم آهنگی و همخوانی صورت و محتوا پا می فشارد و اين نکته در شماری بيتهای او بيان شده است .

کيست رنگ معنی از لفظم تواند کرد فرق      باده چون آب گهر جوشيده با مينای من

(غزليات 1025)

******

آنقدرها لفظم از معنی ندارد امتياز       درلطافت محو شد فرق پری از شيشه ام

(غزليات 855)

مگر اين درهم جوشيدن يا باهم جوشيدن محتوا و صورت درشعر، می بايد، بعد کنايه آميزی و تخييل را بالا ببرد. زيرا از نگاه بيدل، نفوذ و کارگری سخن شاعرانه بدان وابسته است. به تعبير بيدل سخن موزون بايد پهلو دار باشد.

لفظ بی معنی نباشد آنقدرها دلنشين        حرف موزونی که بی پهلوست تير بی پر است

اين «پهلودار» يا کنايی بودن بيان شعری، نزد بيدل تا تعبير ديگری نيز گسترش می يابد، که «بسته» بودن يا آسان ياب نبودن شعر است.

با کلام آبدارت کی رسد لاف گهر         بيدل اينجا اعتباری نيست حرف بسته را

«حرف بسته»، بيان ديگری از ابهام هنريست که ويژگی درخشان شعر بيدل شناخته می شود. شعر بيدل با دوشهپر به آن فرازای ابهام هنری می رسد: يکی، معنای بکر

مفت غواص تأمل گهر معنی بکر       دفتر بيدل ما خصلت قلزم دارد

******

معنيم يکسر گهر سرمايهء گنج غناست      نيست زان جنسی که گويی از کسان دزديده ام

(غزليات 898)

ديگری، صور خيال يا نگاره های پندار نوساخت.

بيدل تجدديست لباس خيال من              گرصد هزار سال برايد، کهن نيم

شعر با اين دو رکن، دارای ابهام هنری می شود يا به تعبير بيدل، بسته گی می يابد . اين ديدمان، در جامعهء فرهنگيی پيش نهاده می شود که هنوز آسانی و روانی زبان شعر باب است.

خوش آن نفس که چو معنی رسد به عريانی       چو بوی گل زبهارش لباس پوشانی

سخن خوش است به کيفيتی اداکردن                 که معنی آب نگردد زننگ عريانی

(1167)

سخن بسته يا پوشيده به گفتهء نظريه پردازان امروزی، مانند جان ماکاروفسکی، بنيان گذار مکتب زبانشناسی پراگ، سخنيست که دارای فورگراوندنگ می باشد . يعنی سخنی که نحوهء بيانش چشمگير می گردد و فورگراوند شعر را دی اتوماتايزد می کند، يعنی سلاست زدايی می کند و خوانندهء شعر به تأ مل واداشته می شود.

بيدل اصطلاح «سکته» را درست به همين معنای دی اتوماتايزيشن در نقد شعر خود به کار برده است. من شرح اين موضوع را درمقالت «سکته يا دی اتو ماتايزيشن درشعر بيدل»، پيش ازاين به نشر رسانده ام. خواهندگان در شمارهء مجلهء پديده (شمارهء هفتم، دسمبر 2004 لندن ) می يابند.

دراينجا به آوردن چند مثال اکتفا می ورزم:

بيدل از طور کلامم بی تأمل نگذری          سکته خيز افتاده چون موج گهر تقرير من

******

بيدل نکند موج گهر شوخی جولان                  در سکته شکستست قدم شعر روا نم

 (غزليات 996)

«سکته» شعر را علو می بخشد و بربلندای کمال هنری بر می آورد .

آنجا که محيط بيکران سخنست      تمکين گهر موج روان سخنست

نظم عالی تأملی می خواهد          معذور که سکته نردبان سخنست

(رباعيات 5)

روانی شعر بيدل در سکته دار بودن آن است و سکته را در بيتی به لنگرشمشير تشبيه می کند که شمشير را برنده تر می سازد، بدين گونه:

درتأمل بيشتر دارد روانی شعرمن          مصرعم از سکته جز شمشير لنگر دار نيست

(272)

 

نقد ديگران

 

در رويهء 137کتاب «رقعات» مقالت کوتاهی هست که ديدگاه بيدل را در نقد شعرهمروزگارانش، روشن می سازد. جا گرفتن اين نوشته در دفتر «رقعات» هم پرسش انگيز است. نويسنده در اين مقالت پس از جلب توجه سخنوران به باريکی بيان، بيتهايی به گونهء نمونه برای مقايسه و هم سنجی طرز شاعری هنديان و فارسيان يا عراقيان، می آورد، و يکی را از نگاهی پسنديده و از ديگرنگاه ناپسند می شمارد .

در آن مقالت می خوانيم: "دراين صورت، هرطايفه را به وسع استعداد، تفتيش افکار خود بايد نمودن، تا مستحسن زبان دانان آن طريق برآيد و هر فرقه را به قدر مقدور، چشم تأمل بر مراتب بيان کشودن، تا شايستگی تحسين لطايف شناسان حاصل نمايد. به انموذجی از اين عالم، بيتی چند عبرت شاملِ ارباب خبرت است و تنبيه مايلِ اصحاب غفلت:

طلب کن يار جانی تا توانی      گريزان باش از ياران نانی

قبح اين ارشاد بر طبع هنديان، چون حقيقت ايشان، بی اظهار هويداست و طبع عراقيان را در اين مقام، به حکم معذوری بی نسبتی، پای توهم بر هوا."

دراين بيت برهنگی و گپ گونگی شکل بيان، شايد مورد نظر با شد:

ای آن که زطور خلق بر هم خوردی           بيهوده زوضع هريکی رم خوردی

حسن اين عبارت، به مذاق اهل فارس پر ناگوار است و تقرير آهنگان زبان ديگر را بيخبری قباحت اظهار.

در اين بيت شايد اشاره به کاربرد هريکی باشد، که بی جا افتاده بيان را نارسا ساخته است.

" گر آدم سرشتی مگو زينهار         که افسار خر را بدستم سپار

******

آورد سمند برق دو را                    بگرفته بدست خود جلو را

هرچند سخنوران فارس اين نوع تلفظ را تفاخر شمارند، زبان آوران هند غير از دست آويز تمسخر و رسوايی نمی پندارند ."

در بيت نخستين، مناسبتی منطقی بين جزای شرط و شرط و جود ندارد. دربيت دوم، مصرع دومين، حشو است.

"بيت:

عمريست به جادهء خطا می پويی           يک ره برهء صواب کو نيست تو يی

خطای اين طور صواب بر طبع عراقيان روشن و خفت کيفيت اين وضع بر جميع اهل سماع مبرهن."

در بيت نقل شده، کو = که او، خلاف قاعدهء زبان بکار رفته است.

"بيت:

به سيری دم مزن بيهوده از فقر            که حرف باطل و پوچ است بی وقر

فارسی گو را در جرأت اين اظهار، ضبط نفس از احتياطات ضروريست، تا سررشتهء وقار از دست نرود و طبيعت منفعل بی سرفه گويی نشود."

در مثال بالا، در عبارت: باطل و پوچ و بی وقر، هم تکرار يک مفهوم ديده می شود و نيز ناخوش آهنگی و تنافر واژهء وقر.

"حريف بد قماريهای تو کيست             چو داو ما ندادی چاره يی نيست

از تشنيع اين طور بيانها طبع فارسيان آزاد است، ليکن ناموس قبيلهء هنديان يک قلم بر باد."

دراين بيت بی ارتباطی دو مصرع را شايد بديده دارد.

"برآين تقدير شعرای فارس را در اکثر مقام از طعن عبارات فارغ بايد انديشيد و شعرای هند را همچنان در دعوی زبان فارسی معذور بايد فهميد. اما قافيهء سخن پردازی شعرای هند، بی تتبع نظم و نثر فارسی به علت احتياط قباحت طرفين، تنگی تمام دارد، و معنی طرازی از اين طايفه به ملاحظهء اقسام لغزش، از نشئهء دقت طبع، آسان سر بر نمی آرد."

 

بيدل درسال 1685 ترسايی برای بودوباش هميشگی به دهلی سفرکرد. در دهلی به نوشتهء بندرابن داس خوشگو ـ شاگرد و انيس و جليس بازپسين سالهای زندگيش، شبها سخنوران دهلی به خانهء وی فراهم می آمدند و شعر می خواندند و شعر می شنيدند و سرودههای خويش را نزدش اصلاح می کردند.

فراتر از آن بعض بلند پايه گان دولت نيز شعر های خويش را برای اصلاح به بيدل می فرستادند، مانند: شکرالله خان و نواب آصف جاه اول ملقب به چين قليچ خان متخلص به شاکر که ديوان خويش را نزد بيدل گذاشته بود تا هر شعرش را پس از اصلاح داخل ديوان سازد. باری نواب مذکور غزلی در تتبع اين غزل بيدل سروده فرستاد:

نرسيدی به فهم خود در عزم دگر کشا           به جهانی که نيستی مژه بربند و در کشا

بيدل در پاسخ می نويسد: " خاصه درزمين غزل<نظرکشا> که ربط همواريش اندکی پيچش داشت و غير از طبع سليم و فکرمتين، براکثر طبايع احتمال لغزش می گماشت.

مصرع: آفرين بر طبع معنی آفرين

در بيتی چند تغيير بعض لفظ، فضولی خيال دقت مآل بود." سپس بيدل به آثار خود که به نواب فرستاده است اشاره کنان می نويسد که باخواندن آن شعر ها چارهء کاستيهای زبان سروده ها را بيابد يا بنگارش بيدل: "تا به فضل ايزدی، شکسته های عبارات در اندک مدتی همکسوت صفايی معنی بر آيد." (رقعات 127) نواب شکرالله خان، باری غزلی از صدرالدين خان برای اصلاح و اظهار نظر فرستاده است، که بيدل در پاسخ می نويسد که، چند بيت آغازين غزل را اصلاح کرده فرستادم "ليکن باقی غزل وقتی به معرض توهم آورد که از عهدهء آن مگرهمان خودش تواند برآمد. سير فطرتهای سخن طرازان اين عصر بی تماشايی نيست، خاصه ابنای دول که لاف کمال در اين فن هم داشته باشند." (رقعات 44)

داوريها و نقد های بيدل که در نامه های او بازتاب يافته اند، با نثری پر تکلف و تصنع نوشته شده اند، که زود فهميده نمی شوند. مگر دور نيست که در آن روزگار رواج چنان شيوهء نويسندگی، گره از کار نامه گيران کشوده باشند.

گفتنی ديگر دربارهء آن نقدها و پاسخ نقدها رک و راست بودن و حتا اندک خشونت بيان است.

بيدل در نقدهای رو به رو و شفاهيش نيز کوبندگی بکار می برد. بندرا بن د اس خوشگو ـ شاگرد، دوست و نزديکترين يار آخرين سالهای زندگی بيدل، در دفتر سوم سفينهء خوشگو، از زبونی و شکست مخالفان و بدگويان سبک وی، دو رخداد را نمونه می آورد.

می نويسد که روزی ناظم خان مولف تاريخ فرخ شاهی بيدل رابه مهمانی خواسته پس از صرف طعام، اين بيت او را برايش خواند:

توانگری که دم از فقر می زند غلط است            به موی کاسهء چينی نمد نمی بافند

و گفت که دراين بيت سخن تازه آورده ايد و مقصودش تعبير «نمد بافتن» بود.

بيدل گفت: "من آن احمق نيستم که طعن صاحب را در يافت نکنم." و ازعسجدی، فرخی، معزی، ومسعود سعد سلمان نمونه های کاربرد «نمد بافتن» آورد. ناظم خان شگفتی زده صداکرد: "والله هرکه در استادی اين عزيز شک آرد، بی شک کافر باشد."

رخداد دومين را ازخامهء خود بندرابن داس خوشگو بخوانيم: "روزی يکی از شعرای عصر که نامش نمی توان برد، با مثنويی به خدمتش رسيد. چون به اين بيت رسيد:

بيا ساقی که چشم بيقرارت                    چو گل خون شد ززخم انتظارت

آن حضرت فرمود که اضافت چشم بيقرارت، از عالم صفت و موصوف معلوم نيست. يعنی چشم که بيقرار است؟ حال آن که ارادهء شاعر اضافت لامي است، يعنی چشم عاشق تو که خود را به اسم بی قرار برآورده. شاعر را بايد که از اين چنين گفتگو احتراز نمايد که اراده چيزی دارد و چيز ديگر برآيد. آن عزيز گفت که زلالی بسته است. آن حضرت فرمود که زلالی را موقوف داريد. ازخود حرف زنيد. اين ازان عالم است که کسی در اين بيت بسته:

هرکه سويت به چشم بد بيند                  چشمش از کلهء تو بيرون باد

آن مثنوی گوی کاوکاو کرد. آن جناب فرمود، همان قسم شعری در مدح ميرزا الغ بيگ گفته اند:

حبذا ميرزا الغ بيگ ولی دشمنانت کلهم گه می خوری" (سفينهء خوشگو، دفتر سوم، پتنه بهار)

در کتاب چهار عنصربيدل نيز از دو بزم شاعرانه ياد آوری می شود که داوری بيدل در بارهء آنها هم، نشان دهندهء ديدگاههای ادبی اوست .

 نخستين، محفلی که در منزل ميرزا ظريف، در حضور شاه قاسم هوالهی ـ ازپيران طريقت قادريه و بااشتراک درويش والهء هروی و چند سخنور ديگر برگزار گرديد.

زمان برگزاری اين محفل پيش از سال درگذشت ميرزا ظريف (1664_65)، يعنی پيش از 21 سالگی بيدل بوده است. در ويش واله از شاگردان فصيحی هرويست که بيدل اورا «معنی آرای طرز نوی» می شناسد. ازآن محفل باعبارات تأييدی سخن رفته است که همسونی نويسنده را نشان می دهد، بدين گونه:

"جمعی موزون طبعان الهام سبق، نيز مستفيض مطالعهء حضور بودند و به تحريک سلسلهء سحربيانی، دفتراعجاز می کشودند. عبارات شوق انگيز درنبض انديشه تپشها می کاشت. و معانی درد آميز در پردهء نفسها علم ناله می افراشت. برجستگی فرديات، يکه تاز عرصهء خيال بود و پهلو داری رباعيات، مربع نشين صدر مقال. تقرير روانی، يک قلم طومارکشای عنوان تسلسل و تمکين سکته، يکدست، شکست آرای کلاه تأمل..." (رباعيات138)

بيدل دراين چند سطر نيز شوق انگيزی عبارات را درکنار درد آميزی معانی می نشاند، يعنی هم به لفظ و هم به معنی توجه می گمارد. و صفت پهلو داری برای رباعی نيز، اگر مصرع: حرف موزونی که بی پهلوست، تيربی پر است را ياد آوريم، مارا باورمند می سازد که شعر، ازنگاه بيدل، به صورت عام و رباعی به صورت خاص، بايد پهلو دار، ياکنايی باشد. بازپسين نکته دراين سطرها، مسألهء سکته و تأمل است که بحثش گذشت.

دومين محفل در اکبرآباد، درمنزل ميرکامگار دايرشده است. آن روز به نوشتهء بيدل "موزون منشی چند مضمون اتفاقی به هم بسته بودند و دامن توجه به غارت الفاظ و معانی سلف برهم شکسته. معنی بيگانه به طور بی انصاف شان، معنی بيگانه بود و نتايج ديگران برطبع نامنفعل، از مفت زادان خانه. سعی خوش لهجگی، پايهء نظم به امتياز نثر رساندن و جهد مقام شناسی، حرف مرثيه به کرسی تهنيت نشاندن. گوهر را همقافيهء صدف بر آوردن، غواصی بحور کمال، مجتث محذوف را هم کفهء رمل سالم فهميدن تعديل اوزان مقال. به اين دستگاه، خاقانی را به چاوشی ياد نمودن ادبار مناصب فطرت و خسرو را به خادمی قبول فرمودن، تنزل مراتب همت." (چهارعنصر 239)

از اين گفته ها هم اشارههايی می توان دريافت که بر ديدگاه بيدل نسبت به شعر و شاعر روشنی بيشتر بيندازند.

ـ کهنگی بيان و تکرار معانی سخنوران گذشته .

ـ بيگانگی با مقولهء معنای بيگانه که رواج روز بود.

ـ نبود مضمون بکر در شعر .

ـ نسج سست و افتادهء کلام که نظم را هم پايهء نثر می گرداند.

ـ ضعف بلاغت درسخنوری.

ـ بی خبری از اصلهای قافيه و عروض و ديگربايسته های شعر درآن روزگار.

از نظر بيدل، گويا اين نکته ها، شماری از کاستيهای مبرم سخن بعض ازسخن سرايان بوده است.

 

در پيرامون بيدل ودر همنشينی با او، سخنوران بلند پايه و پست پايهء زيادی می زيستند، مانند: نعمت خان عالی، معنی ياب خان، محمد عطاؤ الله عطا، انندرام مخلص، بندرابنداس خوشگو، شکرالله خان، ايزد بخش رسا، حکيم فيض علی، حسين قلی خان (به نگارش مولانا خسته حسين علی خان)، محمد عاشق همت، عبدالعزيز عزت، يوسف آيينه، ميرزا سهراب رونق، ميرزا عبادالله خان، قيوم خان فدايی ميرعبدالصمد سخن، قاضی عبدالرحيم و ديگران. با آن هم، در نامه يی به دو برادر، ميرزا روح الله و ميرزا عبادالله چنين می نويسد:

"از درد تنهايی که رفيق طبيعت وحشت نصيب است، چه نگارد، که باوجود کثرت يک عالم آشنا، از قحط سخن فهم، مقيم انجمن تصوير زيستن است و به همصحبتی خوابناکان بساط غرور بر ترجمان رنگينيهای تعبير گريستن. نفس شماری اوقات جمعيت، اين قدر مغتنم می داند، که گاهی از زبان خامه با دوات گرم سرگوشی می گردد و گاهی به صحبت کتابی همدرس خموشی می شود ."(رقعات 66) و درجای ديگری اين بيت را می يابيم:

کو گوش که کس بر سخنم فهم گمارد؟      مصروف نواسنجی خويش اند کری چند

اکنون از ديدگاه بيدل، چندی از بايسته های شعر خوب يا اثرادبی خوب را می شماريم، با آن باور که در برابر آن ها نبايسته ها را، خود خوانندگان گرامی در می يابند.

1 ــ  بکر بودن موضوع

2ــ  آوردن معانی بيگانه و ناآشنا وريشه دار در عوالم تفکر و هستی.

3 ــ  صورخيال تازه و آراستگی بيان

4ــ  همسويی و سازگاری صورت و محتوا

5 ــ  در عين روانی، بستگی بيان يا سکته دار و تأمل طلب بودن سخن يا به ديگرعبارت، داشتن ابهام هنری چشم گير.

6ــ  پاکيزه بودن از تعقيد

7ــ  پهلو دار بودن يا کنايی و دومعنايی بودن کلام، به ويژه درسرايش رباعی

8 ــ  رعايت آگاهانهء احکام قافيه و عروض و ديگر اصلهای شعرشناختی

در فرجام

نوشتنی می دانم که، عبدالقادر بيدل در تأريخ شعر فارسی، نه تنها از فرازين چکادها ست بل که وی نظريه پردازيست که فصل نوينی از شعر شناختی و نقد ادبی را آغازيد. و در راه اثبات حقانيت انديشه های خويش تا آخر پا فشرد. نظريات ادبی و شعر شناختی بيدل، با شماری از مدرن ترين تيوريهای انديشمندان جهان معاصر همسويی دارد. بدين گونه وی را می توان از اندک شمار نوابغ فرهنگی جهان شمرد که بخشی از آموزه های ادبی و شعری او را حتا امروزهم می توان سرمشق قرار داد و به کار بست.

 

 

هامبورگ، اکتوبر 2005

 

  

 

يادداشت:

نمونه های شعری از کليات بيدل، نشر کابل چيده شده اند.

 

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول